#حضرت_مادر
امسال الحمدلله دهه محرم بسیار با برکتی تجربه کردم. طبق نظرسنجی دوستان از جلسات با بیش از ۵هزار نفر مخاطب و تیم قوی که با هم همفکری میکردیم، بحث خانواده و نکات آموزنده عملیاتی مطرح شد که برای خودمم آرام بخش بود.
جوری که حتی امام جمعه عزیز جهرم هم تشکر کردند و فایل هایی که پرینت و چاپ شد، معمولا کم میومد و تجربه خوبی برای سال های آینده شد.
تا جایی که هر کس خلاصه سخنرانی گیرش نمیومد، میگفتن که یا ضبط کردند و یا نت برداری میکردند.
الحمدلله
اما
کلا نظر مادرم برام خیلی مهمه
مخصوصا درباره فعالیت های اجتماعی و منبر و مطالب و...
مادرم امروز خیلی رک بهم گفت: «محمد امسال از مباحثت راضی نبودم. ازت توقع مباحث اجتماعی و سیاسی داشتم. خودت انتخاب کرده بودی یا مجبورت کرده بودند اینا رو بگی؟!»
گفتم: «اشتباه گفتم؟ بنظرتون جاییش ایراد داشت!»
مادرم گفت: «اشتباه نه! سیاسی نبود. ریشه ای نبود. من ازت انتظار دیگه ای داشتم!»
خب متوجه شدم و سلیقه مادرم میدونم. مادری که از اول سخنرانیم سرش پایینه و فکر میکنی حواسش نیست اما وای به حالت اگر حتی شماره بندی مطالبت هم اشتباه بگی! فورا تصحیحش میکنه و با جدیت تذکر میده!
اما ...
خیلی مظفرانه و سفت و مثلا با یه حالتی که اره ما خیلی کارمون درسته، بهش گفتم: «مادر جان! حضرت آقا توصیه کرده بودند امسال، تمرکز و اولویت به بحث خانواده باشه!»
به محض اینکه اسم حضرت آقا آوردم، مادرم دیگه مطلقا سکوت کرد و به احترام آقا چیزی نگفت!
چند لحظه گذشت ...
یهو گفت: «انتشار داستان تو کانالت متوقف نکن. دلیلت هر چی هست، اما ادامه بده.»
با چشم نازک کردن گفتم: «مگه اندروید داری؟ مگه برات فرقی میکنه؟»
خدا بگم چیکارش کنه. گفت: «من تلویزیون هم نگاه نمیکنم و فقط رادیو معارف گوش میدم! دیگه نباید درباره تلوزیون نظر بدم؟!»
خندم گرفت و گفتم: «چشم. مامان!»
گفت: «بله!»
گفتم: «حالا چرا اینقدر جدی؟»
گفت: «برو سمت چپ ... برو سمت بهارستان ... برو سر خاک مرحوم بابات که کارش دارم»😐
چیکارش داشت نمیدونم.🤔
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
پس از کلی اصرار و التماس، مامانم از شهرستان موقتا آوردمش تهران تا چند روزی پیشمون باشه.
التماسش کردم که نیت ده روز کنه و نمازشو شکسته نخونه!
میگه: تهران جای خوبیه اما برای تهرونیا
میگه: تهران بد نیست اما حیف که از جهرم دور ساختنش!😊
میگه: دلتنگت میشم اما باید بمونی همین جا ...
تا دیشب ...
دستشو گرفتم و گفتم: چقدر چروک شده؟!
گفت: پیر شدم
گفتم: پس چرا وقتی بهت میگم پیرزن اخم میکنی؟!
گفت: چون کسی حق نداره به روی کسی بیاره که پیر شده! مخصوصا مادرش و همسرش!
دستشو گرفتم و گفتم: مادر ! دستای من قشنگ تره یا دستای تو؟ تازه من مرد هستم و شما خانم هستی!
خنده ای کرد و دیگه هیچی نگفت ...
دوس داشتم بازم سر به سرش بذارم اما وقتی سکوت میکنه، خجالت میکشم ادامه بدم.
👈 شاید اگه راضی شد، مدتی که اینجاست، جملاتی از شوخی و جدی که بینمون رد و بدل میشه را براتون بگم☺️
#حضرت_مادر
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه