#ادمین_نوشت
از بچه های تشکل ما حدود 12 نفر با هم ازدواج کردن. یعنی ما شیش تا عروسی رفتیم.
ی مشکلی که همیشه توی جلسات داشتم این بود که برخی دخترا همیشه آروم حرف می زدن، منم هی باید بهشون می گفتم خانم فلانی بلند صحبت کنید، من متوجه نمی شم.
قبل از راهیان نور ی شب ساعت 11 شب برای پیگیری کاری، زنگ زدم دفتر تشکل مون. دیدم ی دختری گوشی رو برداشت. با خودم گفتم خدایا اینا زندگی ندارن. آخه ساعت 11 شب تو توی دفتر تشکل چیکار می کنی؟
ادامه دارد...
#خاطرات_خود_نوشت
#تشکل(1)
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
#ادمین_نوشت
فردا رفتم پیش مسئول اصلی.
بهش گفتم آقا صادق دیشب زنگ زدم دفتر و یکی از دخترا ساعت 11 شب تلفن رو جواب داد. اینا زندگی ندارن؟
صادق بهم گفت: "کجای کاری؟! دیشب توی دفتر تشکل چهارتا از دخترا خوابیدن🤣"
با خودم گفتم اگر زن من بود بهش اجازه می دادم شب رو بیرون از خونه بخوابه؟!
برام جالب بود بدونم کدوم یکی از دخترا اون شب توی دفتر موندن.
ادامه دارد...
#خاطرات_خود_نوشت
#تشکل(2)
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
#ادمین_نوشت
دخترای تشکل مون خیلی دغدغه مند و جدی بودن توی کارشون. گاهی هم از ما جلو می زدن.
من اون موقع سردبیر ی نشریه دانشجویی بودم. کل نشریه پسر بودیم. اما دخترا نشریه مون رو می خوندن و حسابی نقدمون می کردن.
ی بار ی سرمقاله نوشتم با عنوان
"نقش دین شنیداری در اسلام تظاهری!!"
توی سرمقاله نوشتم: "وقتی دین را صرفا از شنیده می شناسیم و نه از خوانده ها، نتیجه می شود یک حیات ظاهری نه یک زندگی باطنی!
ما دائم از انقلاب خرج می کنیم، همانطوری که از اسلام خرج می کنیم. این خرج کردن ها بالاخره کار دست ما می دهد. چرا برخی ها دست شان در جیب دین است و" نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ" اند.
ما کالاهای فرهنگی متناسب با عدالت و فرهنگ انقلاب را تولید نکردیم. انقلابی نماهای توخالی هستیم. ثمره مان شده ذکر بجای فکر! حج مان ظاهری، عبادت مان پوشالی و.... "
رفتیم توی جلسه نقد نشریه. دخترا شروع کردن سرمقاله رو نقد کردن. هر چی هم دل شون خواست گفتن. منم جواب دادم🖐️😶
بعد از جلسه صادق منو کشید کنار. گفت دیدی چهار تا از دخترا خیلی نقدت کردن؟
این ها همون چهارتایی بودن که اون شب توی دفتر مونده بودن.
ادامه دارد...
#خاطرات_خود_نوشت
#تشکل(3)
🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️
#ادمین_نوشت
کار نشریه مون جدی تر شده بود. اون زمان دوره رياست جمهوری احمدی نژاد و ماجراهای سال 88 هم اضافه شده بود. حسابی درگیر کار نشریه بودیم. با برخی دانشجوها و اساتید ضد انقلاب زیاد بحث می کردیم.
ایام انتخابات بود و غائله میرحسین.
برخی از بچه های تشکل ما هم چپ کرده بودن. یادش بخیر. اون موقع ها مقداد هم توی تیم نشریه با ما بود و جانانه از انقلاب دفاع می کرد. (دیشب رفتم توی پیج مقداد، دیدم فیلم پارتی رفتن و عرق خوریش رو استوری کرده و اون وسط داره قر میده. خدایی خوبم قر میداد🤣)
جو دانشگاه خیلی نامساعد بود. مدام جلسه داشتیم و تیم درست می کردیم و نشریه و بیانیه می زدیم. ما توی انتخابات بی طرف بودیم. اما وظیفه مون رو دفاع از آرمان های انقلاب می دونستیم. من گمشده خودم رو توی صحیفه امام خمینی و کتاب های شهید مطهری پیدا کرده بودم.
چون مثل لودر کتاب می خوندم، خوب می تونستم جواب خودی ها و نخودی ها رو بدم.
بیانیه های تشکل رو می نوشتم و بقیه مدام نقدم می کردن که چرا انقد تُند می نویسی. موضع شخصی شما نباید به عنوان موضع تشکل عنوان بشه.
#خاطرات_خود_نوشت
#مقداد
#تشکل(4)
ادامه دارد...
#ادمین_نوشت
معتقد بودم جلسات تشکیلات فقط باعث اتلاف وقتم میشه. برا همین به آقا صادق گفته بودم و با موافقتش توی جلسات خیلی کم می رفتم.
یکی از دخترای دانشگاه جانشینم بود. بچه بندرعباس بود و حسابی دغدغه انقلاب رو داشت.
بهش سپرده بودم از سیر تا پیاز جلسه رو می نویسی و برام میاری.
بنده خدا هم با وسواس و دقت زیادی همه مطالب رو خوش خط می نوشت و برام می آورد.
توی آخرین جلسه گفته بودن ی مقاله رو باید بنویسم. چون برخی بیانیه ها و متن های تشکل رو من می نوشتم.
منم شروع به نوشتن مقاله کردم. عنوانش رو گذاشتم: "نقش پیر نوزادان کهنه ظهور در عصر تبیین"
(نقدی بر فعالیت تشکل های بی خاصیت دانشجویی پس از انقلاب)
زدم تشکل ها رو با خاک یکسان کردم 🖐️😶
انقد تند بود که اون 4 تا دختر حسابی باهاش مخالفت کردن. اما با حمایت اقا صادق چاپش کردیم.
از این ماجرا چن مدت گذشت. ی خبر مثل بمب توی تشکل مون منفجر شد. که اقا صادق یکی از اون 4 تا دختری که برخی شب ها توی تشکل می موندن رو گرفت. و الانم عروسی شونه...
ادامه دارد....
#تشکل(5)
#خاطرات_خود_نوشت
#قشر_خوش_خط
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂
#حاج_فِصال_نوشت
صادق با فاطمه ازدواج کرد، یعنی مسئول تشکل برادران با جانشین خواهران.✋😶
ما هم رفتیم توی عروسی شون و حسابی سنگ تموم گذاشتیم و کلی براشون واسونک شیرازی خوندیم و صادق رو هم پرت کردیم هوااااا.
از همون اول به دلم افتاده بود چرا ما هرچی میگیم صادق با اون مخالفت میکنه و با خانمها موافقت میکنه. همش با خودم میگفتم چرا صادق حرف ما رو گوش نمیکنه؟!
بعد از اینکه با فاطمه ازدواج کرد تازه فهمیدم امور تشکل به دست چه کسانی اداره میشه. "همیشه پای یک زن در میان است".
ازدواج صادق همزمان شد با فارغ التحصیلیش.
البته صادق بعد از ۱۲ ترم از مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شد.
ادامه دارد...
#تشکل(6)
#خاطرات_خود_نوشت
#قشر_خوش_خط
🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂🚶♂