eitaa logo
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
24.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
901 ویدیو
29 فایل
تعین وقت و تهیه کارگاه ها @F_Shojaeeii فهرست موضوعات https://eitaa.com/mohammadi2i/12923 لیست کارگاه ها https://eitaa.com/mohammadi2i/2915 سفارش تحقیقات و مصاحبه از خواستگار https://eitaa.com/mohammadi2i/18921 کانال تلگرام ما t.me/mohammadi2i
مشاهده در ایتا
دانلود
بهش گفتم: سید این همه بهت جواب منفی می دن ناراحت نمی شی؟ گفت: "نه! میشه رزومه!!" 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
زمان امتحانات که بود با سید می رفتیم کتابخونه سید ی گالن بزرگ داشت که توش شربت درست می کرد من بهش می گفتم 20 لیتری سید! با کلی بیسکویت بر می داشت می رفت توی کتابخونه که درس بخونه. بعد شربت و بیسکویت ها رو می خورد، بعدم تخت می خوابید. آخر ترم هم می افتاد درس ها رو😅 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
سید می گفت: رفتم بهش گفتم من دوستت دارم. بهم گفت ممنونم اما من علاقه ای به شما ندارم. همین قدر منطقی بود.✋😏 بهش گفتم پس ممکنه دوست تون رو بهم معرفی کنید؟! خب وقتی منو نمی خواست چیکار کنم؟ همین قدر منطقی بودم.✋😶 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
امروز انقد عکس فرستادید از صب رفتم توی فکر که چرا من در زمان مجردی از ظرفیت شعب اخذ رای برای پیدا کردن کیس ازدواج استفاده نکردم؟! اگه مجرد بودم با سید می رفتیم و رای می دادیم. هم مشت محکمی بر دهان دشمن می زدیم و هم شاید ی مورد خوب قسمت مون می شد و بعدش مشت محکمی بر دهان نفسه اماره می زدیم. 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ پ.ن: مسجد گرم و نرم پیدا کردم. نگرانم نباشید.
آقا محمدی شدم مثل صبح بلند میشم میام کتابخونه درس بخونم، خوراکی جمع میکنم میارم همه رو میخورم بعدش میخوابم و در آخر میرم خونه بدون اینکه حتی یک خط درس بخونم😂
یه خاستگاریمون نشه نیستم ولی سیدارو دوست دارم
چقد دنبال این عکس خودم و سید می گشتم، امروز توی لپ تاپ پیداش کردم 🤣🤣 توی خوابگاه شهید همت دانشگاه علامه طباطبایی، طبقه اول و فک کنم اتاق 106 هست. مسئول خوابگاه بهمون گفت: "دانشجو ها نباید موتور رو ببرن داخل حیاط خوابگاه چون ممنوعه!!" منم گفتم چشم! خدا می دونه من و سید با این موتوری که توی عکس هست چقد دنبال زن گشتیم. نه خانواده من تهران بود و نه خانواده سید اينا. مامان هامون هم گفته بودن خودتون دختر پیدا کنید. واااای خدا من چقد با این موتور رفتم خواستگاری 🤣 ی بار توی اتوبان امام علی داشتم می رفتم خواستگاری، دسته گل هم روی فرمون موتور بود. وسط اتوبان دسته گل رو باد برد🤣 ❤️ 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ پ.ن: من اونیم که جوراب سفید داره. از خواستگاری برگشته بودم🤣 هر وقت یکی می اومد توی اتاق من ی دسته گل می دید. چون اماده کرده بودم برم خواستگاری 🤣
به سید می گفتم ببین تو زن بگیری، شب اول از شدت خوشحالی غش می کنی🤣 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
من و سید تهران تنها زندگی می کردیم. ی روز سید بهم زنگ زد و گفت می خوام یه آزمایش بدم و دکتر گفته یک همراه باهات باشه. منم از همه جا بی‌خبر باهاش رفتم. وارد اتاق آزمایش که شدم تازه متوجه شدم که سید برای آندوسکوپی معده رفته خلاصه یه لوله‌ای رو داخل معده‌اش کردن و حسابی حالش بد شد و گلوش زخم شد. کارش که تموم شد رفتیم تا کارهای حساب و کتاب رو انجام بدیم. سید نمی‌تونست خوب حرف بزنه چون گلوش درد می‌کرد. توی صف صندوق که بودم، سید بهم گفت من از این خانم صندوقداره خوشم اومده برو برام خواستگاریش کن🤣 گفتم حله! ✋ رفتم جلو و باهاشون صحبت کردم. سن شون رو که پرسیدم متوجه شدم ۵ سال از سید بزرگتره😶 برگشتم پیش سید و بهش گفتم این دفعه هم به کادون زدی🤣🤣 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
مامان منم می گفتن: خودت برو برا خودت زن پیدا کن. به زور می بردم شون توی هیئت رهپویان وصال شیراز، دست خالی بر می گشتن. می گفتن کسی مناسب نبود 😶✋ ی بار به سید گفتم، بیا مثل بنی صدر چادر بکن سرت، برو تو زنونه برا من کیس مناسب پیدا کن😶✋ 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂