#ادمین_نوشت ایها الناس!! در ابتدای دوره اشنایی محرمیت نخونید. کار می دید دست خودتون. محرمیت آخرررررین مرحله دوره شناخته نه اولیش!! #کو_گوش_شنوا 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂

وضعیت آقای محمدیشون نسبت به بچه های کانال...😂🖐🏻 #سردار_بی_پلاک_128

تو خونه کلافه میشیم، بلند میشیم میریم بیرون قدمی بزنیم میبینی هر کی یا با زنش اومده یا با دوست دخترش #خسته_شدیم_بقران #شما_دعا_کنید_برامون #افسردگی_گرفتم #خسسسسسسسسسته‌ام😭 #چراهیشکی_درکمون_نمیکنه #نظر_شما_چیه

#ادمین_نوشت منم مجرد که‌ بودم احساس می کردم همه موجودات جفت جفت هستن. فقط منم که مجرد موندم. چقد غصه می خوردم.😶✋ حرم امام رضا که‌ می رفتم زوج ها رو می دیدم، می خواستم دق کنم🤕 اما الان که‌ متاهلم فک می کنم، همه مجردن و فقط من متاهل شدم. اخه دیشب بعد از سینما با یکی از دوستام رفتم بیرون. همسن منه و مجرده. #اسیر_شدم #مشاور_آسیب_پذیر #رضا 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂

آزاد شدم ننه ایشالله آزادی قسمت همه امتحانات ترم سه هم تموم شد اینم توشه راه برا چهارده ساعت 😂😁 از هر کدوم دو تا برداشتم به یادت ای یار نداشته من😔🧎‍♀ #آزادی #پیش‌به‌سوی‌خوشگذرانی #ساده‌زیست #ببین‌اگر‌الان‌بودی‌میوه‌میخوردی

آقای محمدییی من تا برفا آب نشده به یکی از جوجه پنبه ای هاتون احتیاج دارمممم🙏🙏🙏🙏 بعدش صحیح و سالم برشمیگردونممم #مسئولین‌رسیدگی‌کنن

سلام اقای محمدی پنجشنبه حرم حضرت رضا عقد کردیم :) ممنون از مشاوره ها و راهنمایی هاتون در این مدت ان‌شاءالله به زودی قسمت همه مجردای کانال 😍 #عقد_جوجه_پنبه‌ای_و_کافر_بانماز 😂

#ادمین_نوشت دیدید من همش فصل نمی کنم. گاهی هم از دستم در میره و وصل می کنم ✋😶 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂

نگا توروخدا صفحه قفل گوشی برادر ۲۶ ساله ی ما😂😂 تا دیدم یاد جوجه پنبه ای افتادم ..... #خود_مظلوم_پندار #قشر_جوجه_پنبه_ای

#ادمین_نوشت برخی چیزا ارزش امتحان کردن رو نداره، وقت و انرژی تون رو هدر ندید بخاطرش... من که مشاورم به دخترا می گم اشکال نداره دو تا خواستگار رو همزمان ببینی، بعد اون ها میرن با ی پسر بلاتکلیف که ازش شوهر در نمی یاد چن سال عمرشون رو تلف می کنن و بعدم می شینن گریه می کنن. خب من بهت گفتم که وقتی ازش شوهر در نمی یاد، باهاش ادامه نده. بذارید عربی بگم شاید اثر کرد. لا یَستمر رابطه مع رجُل البِلاتَکلیف یوم اِفهم لاشوهر 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂

هی روزگار این صندلی های وسط صحن جمکران مخصوص اینه با یار بیای بشینی قشنگ فاصله ها هم زیاد گذاشتن حرف میزنی، بقیه صحبتا رو نشنوند #قشر_برگ_گُلی

#ادمین_نوشت کار نشریه مون جدی تر شده بود. اون زمان دوره رياست جمهوری احمدی نژاد و ماجراهای سال 88 هم اضافه شده بود. حسابی درگیر کار نشریه بودیم. با برخی دانشجوها و اساتید ضد انقلاب زیاد بحث می کردیم. ایام انتخابات بود و غائله میرحسین. برخی از بچه های تشکل ما هم چپ کرده بودن. یادش بخیر. اون موقع ها مقداد هم توی تیم نشریه با ما بود و جانانه از انقلاب دفاع می کرد. (دیشب رفتم توی پیج مقداد، دیدم فیلم پارتی رفتن و عرق خوریش رو استوری کرده و اون وسط داره قر میده. خدایی خوبم قر میداد🤣) جو دانشگاه خیلی نامساعد بود. مدام جلسه داشتیم و تیم درست می کردیم و نشریه و بیانیه می زدیم. ما توی انتخابات‌ بی طرف بودیم. اما وظیفه مون رو دفاع از آرمان های انقلاب می دونستیم. من گمشده‌ خودم رو توی صحیفه امام خمینی و کتاب های شهید مطهری پیدا کرده بودم. چون مثل لودر کتاب می خوندم، خوب می تونستم جواب خودی ها و نخودی ها رو بدم. بیانیه های تشکل رو می نوشتم و بقیه مدام نقدم می کردن که چرا انقد تُند می نویسی. موضع شخصی شما نباید به عنوان موضع تشکل عنوان بشه. #خاطرات_خود_نوشت #مقداد #تشکل(4) ادامه دارد...