🌹زیارتنامه حضرت رقیه سلام الله علیها🌹
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُوَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْکُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الزَّکِیَّةُ الْفاضِلَةُ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ، صَلَّى اللهُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَکِ وَمَاْواکِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِکِ وَاَجْدادِکِ، الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ بِماصَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، وَعَلَى الْمَلائِکَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
راز ورزیدن (۱)
«استاد ذن، د.ت. سوزوکی در رسالهای فوقالعاده درخشان، با مقایسهی دو شعر، دو دیدگاه کاملاً متضاد را نسبت به زندگی شرح میدهد، اولی هایکویی از «باشو» متعلق به قرن هفدهم است که میگوید:
«به دقت مینگرم
شکفتنِ «نازوما» را میبینم
بر پرچین!»
دومی قطعهای از تنیسون است که میگوید:
«گُلِ دیوار پُرروزن
تو را از شکافها بیرون میکشم:
با رگ و ریشهات، اینجا کف دست نگهت میدارم
ولی ای گُل کوچک، اگر میدانستم
سراپا، با این رگ و ریشهها، چه هستی،
خدا و انسان را نیز میشناختم»
در هایکو، باشو فقط با دقت به نازوما (گیاهی پیشِ پا افتاده، بیزرق و برق و تقریباً قابل چشمپوشی) نگاه میکند که بر پرچین میشکفد. هایکو به بیان رابطهای لطیف، بیآلایش، اسرار آمیز و موزون با طبیعت میپردازد (با اینکه سوزوکی به ما یادآوری میکند ظرافتش در ترجمه از دست رفته است). باشو آرام و ساکن است؛ احساسات فراوانی را تجربه میکند ولی به نرمی اجازه میدهد دو هجای آخر (که در ژاپنی «کانا» نامیده میشود و در انگلیسی علامت تعجب نقش آن را بر عهده میگیرد) احساسش را به بیان آوَرَد.
تنیسون گویا و فعّال است. گل را از ریشه در میآوَرَد، از طبیعت میگسلاندش، «با رگ و ریشه» (که یعنی گیاه باید بمیرد) و از نزدیک نگاهش میکند (گویی کالبدشکافیاش میکند). تنیوسن میکوشد تجزیه و تحلیل کند و گل را بفهمد؛ او به شیوهای علمی و عینی از آن دور میمانَد. از گل استفاده میکند تا به درک چیز دیگری نائل آید. او ملاقات با گل را به دانش و در نهایت، به قدرت بدل میکند.
سوزوکی معتقد است این تضاد، نشاندهندهی تضاد میان نگرش شرقی و نگرش غربی به طبیعت و در نتیجه به زندگی است. غربی کاونده و واقعبین است و برای درک طبیعت، میکوشد کالبدشکافیاش کند و سپس بر آن چیره شود و استثمارش کند. شرقی، ذهنگرا، وحدتخواه و یکیکنندهست و میکوشد به جای کاوش و مهار طبیعت، تجربهاش کند و خود را با آن هماهنگ سازد.»
🔹(رواندرمانی اگزیستانسیال، اروین د. یالوم، ترجمه سپیده حبیب، ص ۶۴۵- ۶۴۷، نشر نی)
«دانشمندان اتمها را میشکنند، همانطور که یک کودک، شکم عروسکش را پاره میکند تا ببیند درون آن چیست. نویسنده، کودکی است که با شانهای از جنس طلا، موهای عروسکش را شانه میزند. تفاوت میان علم و ادبیات، همان تفاوت میان تجاوز و عشقی ژرف است.»
🔹(ویرانههای آسمان، کریستین بوبن، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری، ص۴۰، نشر رادمهر)
@sedigh_63
راز ورزیدن (۲)
بازشناسی دو راه و رسمِ رویارویی با جهان و زندگی بسیار مهم است: در یک شیوه من به پیِ حل کردن و در نتیجه فروشکافتن و قطعه قطعه کردنم. در شیوهی دیگر، نه تنها جزءجزء نمیکنم بلکه خودم با تمام عواطف و هستیام درگیر میشوم. در یکی برای شناختن باید عواطف خود را معزول کنی و با عقلِ سرد و ظاهراً بیطرف به حل مسائل بپردازی؛ در دیگری تو با تمامِ خودت «درگیر» میشوی. در یک شیوه، حفظ فاصله ضروری است، در شیوهی دیگر، فاصله مانع شناخت حقیقی است، بلکه شناخت از رهگذرِ مشارکت تمامعیار من محقق میشود. در رویکرد اول، من با مسئله روبهرو میشوم، اما در رویکرد دوم آنچه مرا دربرگرفته «راز» است. بر مسئله باید فائق آمد، غلبه کرد و آن را بازگشود. اما رازها گشودنی نیستند، باید مجذوبانه به آنها نگریست و در آنها زیست.
گابریل مارسل میگوید مشکل جهان ما این است که همه چیز را مسئله میبیند و چونان امر مسئلهگون با آن مواجه میشود:
«جهان درهمشکسته جهانی است که «از یک سو، غرق در مسئلههاست و از سوی دیگر، اصرار دارد که جایی برای راز باقی نگذارد» انکار امر رازورانه نشانهی جهان درهمشکستهی مدرن است و با سرشت تکنیکی آن گره خورده است که تنها امری را تصدیق میکند که تکنیک بتواند به آن بپردازد: یعنی امر مسئلهگون... "مسئله چیزی است که با آن رودررو میشوم، کاملاً آن را مقابل خود مییابم و، بنابراین، میتوانم آن را تسخیر و احاطه کنم و فروبکاهم. اما راز چیزی است که خود من را هم فرامیگیرد و، بنابراین، تنها میتوان آن را در قلمروی به حساب آورد که در آن تمایز میان آنچه در من است و آنچه روبهروی من است معنا و اعتبار اولیهاش را از دست میدهد."
مسائل به شیوهای غیرشخصی و منفصلانه بررسی میشوند، در حالی که رازها مقتضیِ مشارکت و درگیریاند.
تمایز میان دو نوع پرسش— مسئله و راز — بیانگر دو نوع متفاوت از تفکر یا تأمل است. امر مسئلهگون با تفکری مورد بررسی قرار میگیرد که منفصلانه و تکنیکی است، در حالی که به امر رازورانه در تأملی میپردازند که درگیر، در حال مشارکت و آشکارا غیرتکنیکی است. مارسل این دو نوع تفکر را تأمل «اولیه» و تأمل «ثانویه» مینامد. تأمل اولیه موضوع خود را به طور انتزاعی بررسی میکند، یعنی به شیوهی تحلیلی آن را به اجزایش تجزیه میکند. سروکار این نوع تفکر با تعریفها، ذاتها و راهحلهای تکنیکی برای مسائل است. در مقابل، تأمل ثانویه تألیفی است: تأملی است که به جای تجزیه و تحلیل کردن، وحدت میبخشد... به ادعای مارسل، تأمل ثانویه به ما یاری میکند تا تجربههای امور رازورانه در زندگی انسان را بازیابیم.»(گابریل مارسل، برایان ترینور، ترجمه سید حسین حسینی ص۳۵-۴۲، نشر ققنوس)
حقیقت این است که پیشرفت علم، مقتضیِ نگاه مسئلهمحور به جهان است که در جای خود بسیار ضروری و سودمند است. اما آنچه لازمهی یک حیات غنی و آکنده از معنا است جمع میان مسئله و راز است. یا به تعبیر اقبال لاهوری جمع میان عقل(که با حفظ فاصله به مسئله میپردازد) و عشق (که خود را به تمامی به دل راز میافکند) ما را به حیاتی سزاوار انسان میرساند. از نظر اقبال، حیات سزاوار آدمی، از همآمیزی «زیرکی» و «عشق» زاده میشود:
غربیان را زیرکی ساز حیات
شرقیان را عشقْ راز کائنات
زیرکی از عشق گردد حقشناس
کارِ عشق از زیرکی محکمْاساس
عشق چون با زیرکی همبر شود
نقشبندِ عالمِ دیگر شود
خیز و نقشِ عالمِ دیگر بنه
عشق را با زیرکی آمیز ده»
[همبَر: همآغوش]
(کلیات اقبال، جاویدنامه، ص۳۰۶، انتشارات کتابخانه سنائی)
✍️ صدیق قطبی
@sedigh_63
💠 سنت فراموش شده
❖ آیت الله العظمی شبیری زنجانی:
علمای بزرگ از قدیم تدریس حدیث داشتند و به شاگردان خود حدیث می آموختند و كتب حدیثی می نوشتند ولی متأسفانه مدتی است که این سنت حسنه تعطیل شده است. برای نمونه علامه مجلسی تهذیب الأحکام را تدریس می کردند. کتابهای حدیثی متعددی از قرن یازدهم وجود دارد که بر علامه مجلسی قرائت شده است. محدث نوری درباره علامه مجلسی نوشته که وی فردی دعوت پذیر بود. شیوه ایشان اینگونه بود که اگر دعوت میشد، با اصحاب حدیثی خود به آن مجلس می رفتند و آنها کتابهای حدیثی را آماده میکردند و در آن جلسات كه بين يك تا يك و نيم ساعت طول میکشید حدیث می خواندند. گاهی نیز شاگردان حدیث میخواندند و علامه شرح میکرد. در حاشیه بسیاری از کتب حدیثی عبارات بلاغ علامه وجود دارد که نشان دهنده نوعی تأیید و اعتماد است.
یکی از علما از شخصی به نام شیخ محمد علی سرابی که فردی فاضل و متقی بود، نقل میکرد که نزد آقای میلانی رفتم و عرض کردم: نزد شما آمده ام تا درس بخوانم. میشود شما وسائل الشیعه را برای ما تدریس کنید؟ ایشان فرموده بود: من فقط فقه تدریس میکنم. ولی وقتی با اصرار آقای سرابی مواجه می شود، تدریس وسائل را قبول میکند. ایشان در تدریس وسائل به ترجمه حدیث بسنده نمیکردند و شرح و بسط میدادند. پس از مدتی درس وسائل تعطیل شد. چندی بعد همین آقای سرابی مجدداً نزد آقای میلانی رفت و خواهش کرد که ایشان فقه تدریس کند آقای میلانی نپذیرفت و فرمود فقه تدریس نمیکنم، ولی اگر وسائل الشیعه بخوانید، حاضرم.
مسأله تدریس حدیث سنتی بوده که متأسفانه ترك و تعطیل شده است.
📚 جرعه ای از دریا؛ ج۴؛ ص۳۹۵
@madras_emb
محمد اصفهانیsargashte.mp3
زمان:
حجم:
17.97M
🍃 سرگشته
🎙 محمد اصفهانی
شبی که آوازِ نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لبِ چشمه رسیدم
نشانهای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی که رخ نمینمایی
از آن بهشتِ پنهان دری نمیگشایی
من همه جا پی تو گشتهام
از مَه و مِهر نشان گرفتهام
بوی تو را ز گل شنیدهام
دامنِ گل از آن گرفتهام
تو ای پری کجایی که رخ نمینمایی
از آن بهشتِ پنهان دری نمیگشایی
دل من سرگشتۀ توست
نفسم آغشتۀ توست
به باغ رویاها چو گُلت بویم
در آب و آیینه چو مَهَت جویم
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا ز پیات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مَه و ستاره دردِ من میدانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
هوشنگ ابتهاج
23.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 زائران اربعین حتما ببینید
🔸با هر گذرنامه ای به سمت مرز حرکت نکنید
🌐اخبار فوری ومهم 👇
https://eitaa.com/joinchat/1958215808Cda596f920e
@beofoghebeheshtتدابیر پیاده روی اربعین استاد عیسی آبادی.MP3
زمان:
حجم:
5.09M
➖معجزهی انگور و حنا و....🍇
در پــیشگیری و درمــان بــیماریهای
#پیاده_روی_اربعین
اگه در طول پیادهروی پات تاول زد فقط
یه نخ 🪡 درمانشه ...
@tarbiatesalem
🌹"پروردگارا!
گنجهاى رحمتت را براى ما بگشا و ما را مشمول رحمتى قرار ده كه بعد از آن در دنيا و آخرت عذابمان ننمائى.
🌺و از فضل گسترده ات،
ما را از روزى حلال و پاكيزه اى،
بهره مند گردان،
و ما را نيازمند و محتاج كسى جز خودت قرار نده،
🌼و شكرگزارى ما را نسبت بخودت،
و نيز فقر و نيازمان را به تو،
و بی نيازى و
كرامت نفسمان از غير خودت را، افزون فرما.
🌺🍃خداوندا!
در دنيا بر ما گشايش عطا فرما،
🌸 بارالها!
از اينكه ما را در حالیكه ديدارت را طالبيم، از ديدارت منع نمائى، به تو پناه می بريم.
❤️پروردگارا!
برمحمد و خاندانش درود فرست،
و آنچه را كه دوست دارى بما عطافرما و آنرا نيرويى قرار ده در آنچه که ما دوست می داريم،
💜 اى بهترين رحمت كنندگان".
آمین🙏
علامه مجلسی در دهه عاشورا در عالی قاپو در حضور شاه از هیئات عزاداران پذیرایی میکرد و خوشامد میگفت.
روز عاشورا میبینند ایشان نیامد خود شاه عهدهدار پذیرایی میشود و یکایک هیئات میآمدند تا هیئت حمّالها وارد میشوند.
شاه میبیند علامه مجلسی با لباس سیاه بلند در میان آنها مشغول سینه زدن است.
شاه فردا با جمعی به منزل علامه مجلسی رفته و علت را جویا میشود.
علامه میگوید: روز تاسوعا که مشغول خوشامد گفتن بودم در هنگام ورود دسته حمّالها در میان آنها پیرمرد قوزداری بود که وقتی سینه میزد خیلی قیافه مضحکی پیدا میکرد من بی اختیار تبسمی کردم
شب رسول خدا ﷺ را در خواب دیدم سلام کردم حضرت عنایت نفرمود
فرمودند: چرا امروز به سینهزن حسین من تبسم کردی؟
عرض کردم: آقا عمدی نبود
فرمود: اگر عمدی بود که حسابت پاک بود، برای جبران کار امروزت فردا برو در دسته حمالها و سینه بزن
📚ما سمعت ممن رأیت ص۶۵،۶۶