🔴 نمونه ای از امر به معروف و نهی از منکرهای نادرستی که جز بیزار کردن مردم از دین فایده دیگری ندارد!
🔸یکی از آقایان خطبا نقل میکرد که مردی در مشهد اصلا با دین پیوندی نداشت؛ یک آدم ضد دین بود. ما مدت زیادی با این آدم صحبت کردیم تا اینکه نرم و ملایم و واقعاً معتقد و مؤمن شد و روش خود را بهکلی تغییر داد؛ کارش به جایی کشید که با اینکه اداری بود و پست حساسی هم در خراسان داشت، مقید شده بود که نمازش را با جماعت بخواند.
🔹مدتی دیدیم که این آقا پیدایش نیست. دیگر نماز جماعت هم نمیرود. معلوم شد قضیه از این قرار بوده است: این آقا چند روز متوالی به نماز جماعت می رفته و در صف چهارم پنجم میایستاده است. یک روز یکی از مقدس مآبهایی که در صف اول پشت سر امام مینشینند و تحت الحنک میاندازند و همیشه خودشان را از خدا طلبکار میدانند، در میان جمعیت، در موقع نماز، از آن صف اول بلند میشود میآید تا این آدم را پیدا میکند.
🔸میگوید: آقا! یک سؤالی از شما دارم. شما مسلمان هستید یا نه؟ این بیچاره درمیماند که چه جواب بدهد. ناراحت میشود، میگوید من مسلمانم؛ اگر مسلمان نباشم، در مسجد گوهرشاد در صف جماعت چهکار میکنم؟ میگوید: اگر مسلمانی، چرا ریشت را اینطور کردهای؟ از همانجا سجاده را برمیدارد و میگوید این مسجد و این نماز جماعت و این دین و مذهب مال خودتان. رفت که رفت.
🔹این هم یک جور به اصطلاح نهی از منکر کردن است، یعنی فراراندن و بیزار کردن مردم از دین. برای مخالف تراشی، برای دشمن تراشی، چیزی از این بالاتر نیست.
📝 استاد مطهری، حماسۀ حسینی، ج۱، ص۲۳۵ (با تلخیص)
🟢 برخورد خشن راننده اتوبوس با شهید مطهری به خاطر لباس روحانیت
🔹در ایامی که در قم بودیم، تازه این شرکتهای مسافربری راه افتاده بود. به قصد مشهد سوار شدم. بعد از مدتی احساس کردم راننده اتوبوس نسبت به شخص من که معمّم هستم، یک حالت بغض و نفرتی دارد. نه من او را میشناختم و نه او مرا میشناخت. در ورامین که توقف کرد، وقتی خواستم از او بپرسم که چقدر توقف میکنید، با یک خشونتی مرا رد کرد که دیگر تا مشهد جرأت نکنم یک کلمه با او حرف بزنم!
🔹پیش خودم توجیهی کردم، گفتم لابد مسلمان نیست، مادّی است، یهودی است. آن طرف سمنان که رسیدیم، من وقتی رفتم وضو بگیرم تا نماز بخوانم، همین راننده را دیدم که دارد پاهایش را می شوید. مراقب او بودم، دیدم بعد وضو گرفت و نماز خواند. حیرت کردم: این که مسلمان و نمازخوان است! ولی رابطه اش با من همان بود که بود.
🔹شب شد. پشت سر من دو تا دانشجوی تربتی بودند. آنها هم میخواستند ایام تعطیلات بروند خراسان (تربت). او برعکس، هرچه که نسبت به من اظهار تنفر و خشونت داشت، نسبت به آنها مهربانی میکرد. شب از یکی از آنها خواهش کرد که بیاید کنارش با هم صحبت کنند تا خوابش نبرد. او هم رفت. دیدم این راننده دارد سرگذشت خودش را برای آن دانشجو میگوید. من هم به دقت گوش میکردم که بشنوم.
🔹 اولًا از مردم مشهد گفت که از آنهایشان که با آخوندها ارتباط دارند بدم میآید. گفت: خلاصه این را بدان که در میان همه فامیل من، تنها کسی که راننده است منم. باقی دیگر، دکتر و مهندس و تاجر و افسر هستند.
🔹من سرگذشتی دارم. پدر من آدم مسلمان و بسیار متدینی بود. من بچه بودم، مرا به دبستان فرستاد. پیشنماز محلّه از این مطلب خبردار شد، آمد پیش پدرم گفت: تو بچهات را به مدرسه فرستادهای؟! ای وای! مگر نمیدانی که اگر بچهات به مدرسه برود لامذهب میشود؟ پدر من هم از بس آدم عوامی بود، این حرف را باور کرد و دیگر نگذاشت دنبال درس بروم. یک روز بعد از اینکه زن و بچه پیدا کردم فهمیدم که اصلًا من سواد ندارم.
🔹معمّا برای من حل شد که این آدم، بیچاره خودش مسلمان است ولی خودش را بدبختِ صنفِ من میداند، می گوید: این عمامه به سرها هستند که ما را بدبخت کردند.
🔹این یک جور نهی از منکر است، یعنی رماندن، بدبخت کردن مردم و دشمن ساختن مردم با دین و روحانیت. بعد من پیش خود گفتم: خدا پدرش را بیامرزد که فقط با آخوندها دشمن است، با اسلام دشمن نشد؛ باز نمازش را میخواند، روزه اش را میگیرد، به زیارت امام رضا(ع) میرود.
📙 حماسه حسینی، ج۱، ص۸-۲۳۶(با اندک تلخیص)
🟢 برخورد خشن راننده اتوبوس با شهید مطهری به خاطر لباس روحانیت
🔹در ایامی که در قم بودیم، تازه این شرکتهای مسافربری راه افتاده بود. به قصد مشهد سوار شدم. بعد از مدتی احساس کردم راننده اتوبوس نسبت به شخص من که معمّم هستم، یک حالت بغض و نفرتی دارد. نه من او را میشناختم و نه او مرا میشناخت. در ورامین که توقف کرد، وقتی خواستم از او بپرسم که چقدر توقف میکنید، با یک خشونتی مرا رد کرد که دیگر تا مشهد جرأت نکنم یک کلمه با او حرف بزنم!
🔹پیش خودم توجیهی کردم، گفتم لابد مسلمان نیست، مادّی است، یهودی است. آن طرف سمنان که رسیدیم، من وقتی رفتم وضو بگیرم تا نماز بخوانم، همین راننده را دیدم که دارد پاهایش را می شوید. مراقب او بودم، دیدم بعد وضو گرفت و نماز خواند. حیرت کردم: این که مسلمان و نمازخوان است! ولی رابطه اش با من همان بود که بود.
🔹شب شد. پشت سر من دو تا دانشجوی تربتی بودند. آنها هم میخواستند ایام تعطیلات بروند خراسان (تربت). او برعکس، هرچه که نسبت به من اظهار تنفر و خشونت داشت، نسبت به آنها مهربانی میکرد. شب از یکی از آنها خواهش کرد که بیاید کنارش با هم صحبت کنند تا خوابش نبرد. او هم رفت. دیدم این راننده دارد سرگذشت خودش را برای آن دانشجو میگوید. من هم به دقت گوش میکردم که بشنوم.
🔹 اولًا از مردم مشهد گفت که از آنهایشان که با آخوندها ارتباط دارند بدم میآید. گفت: خلاصه این را بدان که در میان همه فامیل من، تنها کسی که راننده است منم. باقی دیگر، دکتر و مهندس و تاجر و افسر هستند.
🔹من سرگذشتی دارم. پدر من آدم مسلمان و بسیار متدینی بود. من بچه بودم، مرا به دبستان فرستاد. پیشنماز محلّه از این مطلب خبردار شد، آمد پیش پدرم گفت: تو بچهات را به مدرسه فرستادهای؟! ای وای! مگر نمیدانی که اگر بچهات به مدرسه برود لامذهب میشود؟ پدر من هم از بس آدم عوامی بود، این حرف را باور کرد و دیگر نگذاشت دنبال درس بروم. یک روز بعد از اینکه زن و بچه پیدا کردم فهمیدم که اصلًا من سواد ندارم.
🔹معمّا برای من حل شد که این آدم، بیچاره خودش مسلمان است ولی خودش را بدبختِ صنفِ من میداند، می گوید: این عمامه به سرها هستند که ما را بدبخت کردند.
🔹این یک جور نهی از منکر است، یعنی رماندن، بدبخت کردن مردم و دشمن ساختن مردم با دین و روحانیت. بعد من پیش خود گفتم: خدا پدرش را بیامرزد که فقط با آخوندها دشمن است، با اسلام دشمن نشد؛ باز نمازش را میخواند، روزه اش را میگیرد، به زیارت امام رضا(ع) میرود.
📙 حماسه حسینی، ج۱، ص۸-۲۳۶(با اندک تلخیص)
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام
سبح یکشنبه تان بخیر
و بهار است، در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
#علامه_طباطبایی :
نوبهار کنایه از ایام جوانی و نشاط زندگی انسانی است.
خواجه در این بیت به سالک خطاب میکند که دوران جوانی را پیش از فرارسیدن فصل کهولت و فرسودگی و پیری مغتنم شمار که همیشگی نیست؛ و روزگار عمر و حیات را پیش از حلول موت دریاب و قدم همتی در راه رسیدن به کمالات و حیات طیبه دیدار حضرت حق که به منظور آن آفریده شدهای بردار؛
چنانکه در روایت داریم:
« اغتنمْ خمسًا قبل خمسٍ: شبابَك قبل هرمكَ و صحتَك قبل سقمِكَ وغناكَ قبل فقرِك وفراغَك قبل شغلِك و حياتَكَ قبل موتِكَ»
پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار:
جوانیات را پیش از پیری،
تندرستیات را قبل از بیماری،
توانگریات را قبل از فقر،
فراغت پیش از اشتغال،
و زنده بودنت را پیش از مرگ.
و کوشش کن تا با ذکر و مراقبه و توجه به حضرت حق سبحانه و انس با او، اضطراب و غفلت و نگرانی باطنی را زدوده و به خوشدلی و آرامش و اطمینان قلبی به حیات طیبه جوار و دیدار حق راه یابی که:
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
(سوره رعد، آیه 28)
صدا ۰۱۴.m4a
حجم:
22.86M
#تفسیر_قرآن سوره معارج
◀️ حجه الاسلام و المسلمین دکتر حیدری کاشانی (زید عزه) ۱۵ روز نخست ایام ماه رمضان، مسجد چهارده معصوم (ع) منسوب به آیت الله بهاء الدینی (ره) بعد نماز عصر
مورخ ۱۰ رمضان ۱۴۴۴ ق
┏━━━━━━🌼🍃━┓
@Masjede_14masoom_bahaodini
┗━━🌺🍃━━━━━┛
🔹معلم فداکار هم رفت
حسن امیدزاده، معلم فداکاری که در سال76 برای نجات 30دانش آموز گرفتار در آتش سوزی مدرسه روستای «بیجار سر شفت» خود را به شعلههای آتش زد و از ناحیه سر و صورت دچار سوختگی شدید شد، پس از 15سال تحمل درد و ناشی از سوختگی شدید در بیمارستان فومن جان باخت.
تو هیچ اخباری هم اعلام نشد.
این فداکاری رو باید توی کتابهای تاریخ نوشت
یادش گرامی ... و روانش شاد ! 🌺🌸🌺🌸🌺🌸
دوستان برای احترام به تمام ارزشهای انسانی این پیام رو در تمام گروهها به اشتراک بگذارید.
🌸🍃
♦️نمونه ای از مواجهه صریح ، منطقی و شجاعانه با افکار مخالف
(صراحت و عدم نفاق، شرط آزادى بیان)
🔻من در محيط همين دانشكده - الهیات دانشگاه تهران- به فردى كه عقايد ماترياليستى داشت و گاهى سر كلاسها ابراز مى كرد،
هم به خودش و هم چند بار وسيله استادهاى ديگر به او پيغام دادم گفتم :
🔻من به تو نمى گويم تو چرا اين طور فكر مى كنى،
حق دارى اين طور فكر كنى؛
و نمى گويم كه تو چرا فكر خودت را ابراز مى كنى،
حق دارى ابراز كنى؛
🔻ولى من يك مطلب به تو مى گويم:
تو واقعا اگر به فكر خودت ايمان و اعتماد دارى چرا جلو ما اين حرفها را نمى زنى؟
چرا هر جا دانشجويان سال اول حضور دارند- كه مى دانى از جايى اطلاع ندارند
و معمولا دانشجو از استاد حساب مى برد و بيم دارد كه آخر ترم نمره به او ندهد- حرفهايت را مىزنى؟
🔻من هم مى آيم سر كلاس مى نشينم،
دانشجويان هم باشند،
تو حرفهايت را بزن
من هم حرفهايم را مى زنم (آزادى فكر معنايش اين است)،
تو بگو
من هم بگويم،
تو بنويس
من هم بنويسم،
تو فكر خودت را ابراز كن
من هم ابراز كنم.
🔻تو صريح و بى نفاق آنچه كه واقعا فكر مى كنى بيان كن
- نه در زير لفافه هاى ديگر كه آن نفاق و حقه بازى و توطئه و اغفال و اضلال است -
من هم بيان مى كنم.
🔻گفتم اگر مايل هستى يك ميز گرد تشكيل مى دهيم،
حتى استادهاى دانشكده هاى ديگر را هم بخواهى حاضر مى كنيم،
اگر مطالبى علمى و منطقى دارى بگو،
ما هم اگر حرفى داشته باشيم در مقابل شما بگوييم.
🔻گفتم :
با اين كه من به هيچ وجه حاضر نيستم در راديو و تلويزيون حرف بزنم يا ظاهر بشوم[ در زمان رژيم گذشته]
ولى براى اين كار حاضرم، تا همه مردم ايران بشنوند يا ببينند.
ولى فكرتان را در زير لفافه هاى ديگر نگوييد.
♦️من همین جا به همه این دوستان غیر مسلمان اعلام میکنم که:
از نظر اسلام تفکر آزاد است،
تو هر طور میخواهی بیندیشی بیندیش،
هر طور میخواهی عقیده خودت را ابراز کنی- بکن
به شرط این که همان فکر واقعی خودت را ابراز کنی.
▪️مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (آينده انقلاب اسلامى ايران)، ج24، ص: 124-با ویرایش جزئی -
https://eitaa.com/shakhes1340