eitaa logo
خدایا
3 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
530 ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ 🔥 آتشی نمی‌سوزاند را . . . 🌊 و دریایى غرق نمی کند را . . . 🔹مادری ،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان "نیل" می سپارد ، تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش 🔸دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند، سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد ! مکر زلیخا زندانیش می کند، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند 💠 از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ، و خدا نخواهد ؛ . . . 💞 او که یگانه تکیه گاه من و توست :) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠خیلی زیباست ... 🔰مرد آهسته درِ گوش فرزندِ خود گفت: پسرم، در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدیست، در زندگی هرگز دزدی نکن. پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته. پدر به نگاه متعجب فرزند، لبخندی زد و ادامه داد : 🔸 در زندگی دروغ نگو، چرا که اگر گفتی، صداقت را دزدیده ای. 🔸 خیانت نکن، که اگر کردی، عشق را دزدیده ای. 🔸 خشونت نکن، که اگر کردی، محبت را دزدیده ای. 🔸 ناحق نگو، که اگر گفتی، حق را دزدیده ای، 🔸 بی حیایی نکن، که اگر کردی، شرافت را دزدیده ای، ✅ پس در زندگی فقط دزدی نکن... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👩‍💼 به بچه ها گفت: بنویسید به نظرتون ترین آدما چه کسانی هستن❓ 🌸 هر کسی یه چیزی اما این نوشته دست و دل معلم رو ، تو کاغذ نوشته شده بود: ♨️ " ترین آدما اونان که نمیکشن و پدرمادرشونو میبوسن... نه سنگ ...❗️❗️ 😔 معلم در حالی که قطره روی صورتش لغزید، زیر لب گفت: که منهم شجاع نبودم... 💝به و مادرمون تا هستن خدمت کنیم.... و الا اشک بعد از رفتن اونا، بجز کم کردن عذاب ، به هیچ دردی نمیخوره 👌
گابریل گارسیا مارکز باور نمیکنم خدا به کسی بگوید: " نه...! " 🔹خدا فقط سه پاسخ دارد: ١- چشم.... ٢- یه کم صبر کن.... ٣- پیشنهاد بهتری برایت دارم.... 🔹همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو... 🔹 شاید خداست که در آغوشش می فشاردت برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن! 🔹صبر اوج احترام به حکمت خداست🔹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺👌 روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیك! سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان! جواب آمد:‌ لبیك! سپس عرض كرد:‌ ای پروردگار گناه كاران! موسی علیه السلام شنید: "لبیك، لبیك ، لبیك!" حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟ ✨خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دانش آموزان عزیز بنده مسئول حضور و غیاب کانال رویش هستم🌹 فاطمه حسنی محمدی چون تعدادی اسم و فامیلتون رو ننوشته بودید در پیوی از تون سوال کردم برای حضورتون🌹
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 کشتی هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت.💪🏻 او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. ✅ او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد.✋🏻 آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند.💫 آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوست داشت.♥️ آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت.✊🏻 هميشه ميگفت: اين پسر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه!👌🏻 او تا امتياز نگيره ول کن نيست.🚫 براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته!🐅 بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد!☘ سالهاي اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد.✋🏻 ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد.❌ او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.🌱✅ مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد!✋🏻🚫 مربي ها خيلي از دست او ناراحت شدند.😣 بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده.🎁 براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.⛔️ سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. 💯🌱 همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.✋🏻 در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاهها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد.♥️ در آن سال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74کيلو آموزشگاهها شد.🌟💫 تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. 🍃🌹 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قهرمان مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود.✊🏻 ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد.🎉🎉 آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.💪🏻 اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.❌✋🏻 اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت.😣 بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. 🥀 اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم.🤨 آمده بود به ابراهيم سر بزند.🌱🌷 آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش میکرديم.😁 تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.🤗 اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!🧐😕 آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! ✋🏻 روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 🙏🏻 او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.👣 به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آسيب ديده. هواي ما رو داشته باش. 👈🏻👉🏻 ادامه دارد... 🖇 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. 🏵 من و برادرم هم راه افتاديم.🚶‍♂ هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! 🚶‍♂🚶‍♂ تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ✅ ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم.🧐 سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. 🤛🏻🤜🏻 آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد.😧 ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم.👏🏻👏🏻👏🏻 با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟🤨 گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري.😁 بعد گفت: يعني چي !؟🤨 اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه.😕🤗 با تعجب گفتم: مگه چي شده! 😳 جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه.👈🏻 همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان هادي و تهراني.✔️📣 ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما.🌱 چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .✊🏻👏🏻 مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد.❌🥀 نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟😡 بزن ديگه.ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. 💪🏻 بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد.✅ هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد.☘ آن روز از دست ما خيلي عصباني بود.😖 فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت م يکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت میكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.🌷🌱 هدف ديگه اي هم ندارم.❌ گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! 🤨 بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.✅♥️ آن روز ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! 🥀 او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: «ورزش نبايد هدف زندگي شود. » ❌🌹 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قهرمان مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود.✊🏻 ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد.🎉🎉 آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.💪🏻 اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.❌✋🏻 اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت.😣 بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. 🥀 اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم.🤨 آمده بود به ابراهيم سر بزند.🌱🌷 آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش میکرديم.😁 تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.🤗 اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!🧐😕 آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! ✋🏻 روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 🙏🏻 او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.👣 به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آسيب ديده. هواي ما رو داشته باش. ادامه... قهرمان ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم.🤗 بازيهاي او را ديده بودم. 👌🏻 توي كشتي استاد بود.💪🏻 با اينکه شگرد ابراهيم فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! 👣❌ ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.♥️ ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.😔 بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشم! 🌱 از شکست خودش هم ناراحت نبود.🌟 چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.🌷 ولي من خوشحال بودم.🎊 خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود.✋🏻 فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. 🤩 اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت.😔 آه از نهاد من بلند شد. 🚫🚫🚫🗣 بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم.🥀 اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.✋🏻 از آن روز تا حالا با او رفيقم. ♥️🌱 چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. 😳 خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده. 🤲🏻 صحبت هايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم.🚶🏻‍♂ در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. 🧐 يادم افتاد در مقر سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود.🖋 در مورد ابراهيم نوشته بودند:«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي»♥️✋🏻 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 پوریای ولی مسابقات قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود.🌱 مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ✔️🎁 ابراهيم در اوج آمادگي بود. ✊🏻 هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند: امسال در 74 کيلو کسي حريف ابراهيم نيست.❌👌🏻 مسابقات شروع شد. 👈🏻👉🏻 ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برميداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد.🤩😎 کشتي ها را يا ضربه ميکرد يا با امتياز بالا م يبُرد. به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشت يگير از باشگاه ما ميره تيم ملي. 💪🏻 در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. 👏🏻👏🏻👏🏻 او با اقتدار به فينال رفت.🌟 حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم.🤗 خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. 😍 خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. ✊🏻🤲🏻 مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بند هاي کفشش را ميبست.👟👟 بعد با هم به سمت تشک رفتند. ✋🏻 من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. ♥️♥️♥️ حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد.👋🏻 حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم.🤫 اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. 🤗 بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!👆🏻 من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته.📿 نفهميدم چه گفتند و چه شد. 🤨 اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد.😖 همه اش دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت.🗣🗣 ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدن هاي من را نمي شنيد.👥🗣🗣🗣 فقط وقت را تلف ميکرد! 😏 حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود.✋🏻❌ داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد.🛑 در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد. 💪🏻 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ادامه...پوریای ولی وقتي داور دست حريف را بالا ميبرد ابراهيم خوشحال بود! 😇 انگار که خودش قهرمان شده! 😒 بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.👥 حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! ✋🏻 دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند.🚶🏻‍♂🚶🏻‍♂ من از بالاي سکوها پريدم پائين.🏃🏻‍♂ باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟😡 بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم🤛🏻💪🏻 و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن.❌ ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور!🙂 بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد.👕 سرش را پائين انداخت و رفت.🚶🏻‍♂ از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم.🤛🏻🤜🏻 بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت.😔 کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. 🍂 جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود.🔸 همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند.🌷🌷 خيلي خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد.🤫 برگشتم و با اخم گفتم: بله؟🤨! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ 🤔 با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!🤨 بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد.😍 من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالاي سالن نشستند.😞 كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. 😭 بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت.🤩♥️ نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. 😭 به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم.🤲🏻 مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهره اش نگاه كردم.😟 تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده.👌🏻 بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم.😔 اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه♥️ از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم.🙂 در راه به کار ابراهيم فکر م يکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور در نمیاد!😢 با خودم فکر م يکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت.🌱 اما ابراهيم...ياد تمرين هاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم.🥀 ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 🌱🌷♥️ 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386