eitaa logo
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
1.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
•°❥|خیلے حسیݧ زحمتـ‌ ماراڪشیده استـ|•°❥ •✿•مدیـــــࢪ ↯ ‌➣ ﴾؏﴿ حضࢪتـــــ اربابـــــ •✿•خادم کانال💌↯ بھ یادشھیداݩ؛ #حاج‌قاسم‌سلیمانے #مصطفےصدرزادھ •|تیتر خواهد شد بہ زودے بر جراید مـطلبے شیعیان مشغول احداث ضریح حسن اند|•
مشاهده در ایتا
دانلود
با توجه به عکس که از شناسنامه سردار عزیز پخش شده بود به اشتباه همه ی ما فکر کردیم امروز تولدسردار عزیز هست.... ولی تولد ایشون تو فرودین ماه هست 🔸به تاریخ روی سنگ مزار توجه کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 🔴 』 پاسخ به «فرار روحانیون از قم با کامیون در بندرعباس!» اما واقعیت چیست ؟ فیلم فوق مربوط به کمک روحانیون محترم در ماجرای سیل نوروز ۹۸ در خوزستان می باشد اما شبکه‌ی وهابی ماهواره‌ای و کانال‌های ضدانقلاب در حال شایعه سازی هستند اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!
Reza Narimani - Janash Be To Shode Hediyh.mp3
9.03M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 اے خوش آن ڪہ جانش بہ تو شدہ هـدیہ خوردہ بر مزارش شهـید زینبیہ بہ یادفدائیان 💔
🕊 تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم التماس دعا🙏
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『  🙏 』 🎤 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
『  🙏 』 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک... آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک سر زینب به سلامت ، سر نوکر به درک 🔳
مداحی آنلاین - آدین طلیعه ذکر و دعادی یا زینب - مهدی رسولی.mp3
1.78M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 🔳 (س) آدین طلیعه ذکر و دعادی یازینب قاپین دیل اهلینه دارالشفادی یازینب 🎤
1976636d0b-5d70faf57a1ed833088bf081.mp3
26.99M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 واحد | ای علمدار شهامت زینب بامداحی: حاج مهدی رسولی (سلام‌الله‌علیها) ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ماه طول کشید تا برای بار سوم بره تو این مدت دنبال کارهای عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت دیگه طاقت نیوردم دم رفتن،، رو کردم بهش و گفتم: مصطفی دفعه ی بعد اگه منو بردی که هیچی نوکرتم هستم اما اگه نبردی رفاقتمون تعطیل _ دوتا دستشو گذاشت رو شونه هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طوری که همسرش نشنوه گفت: علی دیر گفتی ایشالا ایندفعه دیگه میپرم بعد هم خیلی آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم این پلاک هم باشه دستت به عنوان یادگاری آخرین باری بود که دیدمش _ آخرین باری بود داداشمو بغل کردم اسماء آخرم مثل امام حسین روز عاشورا شهید شد بچه ها میگفتن سرش از بدنش جدا شد و جنازش سه روز رو زمین موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش که هیچ جوره بر نمیگرده _ حالا من بودم که اشکام ناخودآگاه رو گونه هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود علی دیگه اشک نمیریخت میبینی اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت از جاش بلند شد رفت بیرون بعد از چند دقیقه من هم رفتم کهف شلوغ شده بود علی رو پیدا نمیکردم _ گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد با صدای گرفته جواب داد الو - الو کجایی تو علی اومدم بالای کوه اونجا شلوغ بود - باشه من هم الان میام پیشت اسماء جان برو تو ماشین الان میام - إ علی میخوام بیام پیشت خوب پس وایسا بیام دنبالت - باشه پس بدو. گوشی رو قطع کرد. ۵ دقیقه بعد اومد دستمو گرفت از کوه رفتیم بالا خیلی تاریک بود چراغ قوه ی گوشیو روشن کرد یکمی ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم ترگرفتم یکمی رفتیم بالا روی صخره نشستیم هیپچکسی اونجا نبود تمام تهران از اونجا معلوم بود سرموبه شونه ی علی تکیه دادم هوا سرد بود دستش رو انداخت رو شونم _ آهی کشیدو این بیتو خوند "مانند شهر تهران شده ام... باران زده ای که همچنان الودست.. به هوای حرمت محتاجم..." _ بعد هم آهی کشید و گفت انشاالله اربعین باهم میریم کربلا... تاحالا کربلا نرفته بودم....چیزی نمونده بود تا اربعین تقریبا یک ماه... با خوشحالی نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگی؟؟ _ لبخندی زد و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد - دوستم یه کاروانی داره اسم دوتامونو بهش دادم البته برات سخت نیست پیاده اسماء پریدم وسط حرفشو گفتم:من از خدامه اولین دفعه پیاده اونم با همسر جان برم زیارت آقا. آهی کشیدو گفت: انشاالله ما که لیاقت خدمت به خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشون از جاش بلند شد و دو سه قدم رفت جلو،دستشو گذاشت تو جیبشو و همونطور که با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهی کشید. هوا سرد شده بود و نفسهامون تو هوا به بخار تبدیل میشد کت علی دستم بود. احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودن کت رو انداختم رو شونشو گفتم بریم علی هوا سرده.... سوار ماشین شدیم. ایندفعه خودش نشست پشت ماشین حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود... - علی جانم - به خانواده ی مصطفی سر زدی؟ آره صبح خونشون بودم - خوب چطوره اوضاعشون؟ اسماء پدر مصطفی خودش زمان جنگ رزمنده بوده. امروز میگفت خیلی خوشحاله که مصطفی باالخره به آرزوش رسیده اصلا یه قطره اشک هم...