eitaa logo
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
1.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
•°❥|خیلے حسیݧ زحمتـ‌ ماراڪشیده استـ|•°❥ •✿•مدیـــــࢪ ↯ ‌➣ ﴾؏﴿ حضࢪتـــــ اربابـــــ •✿•خادم کانال💌↯ بھ یادشھیداݩ؛ #حاج‌قاسم‌سلیمانے #مصطفےصدرزادھ •|تیتر خواهد شد بہ زودے بر جراید مـطلبے شیعیان مشغول احداث ضریح حسن اند|•
مشاهده در ایتا
دانلود
الو سلام داداش به اهلا و سهلا کربلایی اسماء خوبی خواهر یه خبری چیزی از خودت ندیا من اخبارتو از شوهرت میگیرم. - خندیدم و گفتم.خوبی داداش، زهرا خوبه؟ الحمدالله _داداش میدونی که علی امروز داره میره ، میشه تو قضیه رو به مامان اینا بگی؟؟ گفتم اسماء جان - گفتی ؟؟؟ آره خواهر ما ساعت ۸ میایم اونجا برای خدافظی - آهی کشیدم و گفتم باشه خدافظ ظاهرا من فقط نمیدونستم ، پس واسه همین بهم زنگ نمیزنن میخوان که تا قبل از رفتنش پیش علی باشم. _ ساعت به سرعت میگذشت باگذر زمان و نزدیک شدن به ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد. تو دلم آشوب بود و قلبم به تپش افتاده بود. ساعت ۷ و ربع بود. علی پایین پیش مامانش بود تو آیینه خودمونگاه کردم. زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود. لباس هامو عوض کردم و یکم به خودم رسیدم ساعت ۷ و نیم شد _ علی وارد اتاق شد به ساعت نگاهی کرد و بیخیال رو تخت نشست. میدونستم منتظر بود که من بهش بگم پاشو حاضر شو دیره. بغضم گرفته بود اما حالا وقتش نبود... چیزی رو که میخواست بشنوه رو گفتم: إ چرا نشستی؟؟ دیره پاشو.. لبخندی از روی رضایت زد و بلند شد لباس هاشو دادم دستش و گفتم: بپوش دکمه های پیرهنشو دونه دونه و آروم میبستم و علی هم با نگاهش دستهامو دنبال میکرد... دلم نمیخواست به دکمه ی آخر برسم - ولی رسیدم. علی آخریشو خودت ببند از حالم خبر داشت و چیزی نپرسید. موهاشو شونه کردم و ریشهاشو مرتب... _ شیشه ی عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو کیفم میخواستم وقتی نیست بوش کنم. مثل پسر بچه های کوچولو وایساده بود و چیزی نمیگفت: فقط با لبخند نگاهم میکردم. از کمد چفیه ی مشکی رو برداشتم و دور گردنش انداختم نگاهمون بهم گره خورد. دیگه طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد. _ بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش. گریم شدت گرفت. نباید دم رفتن این کارو میکرد، اون که میدونست چقد دوسش دارم میدونست آغوشش تمام دنیامه ، داشت پشیمونم میکرد. قطره ای اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود. _ سرمو بلند کردم. علی هم داشت اشک میریخت ... خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم مرد مگه گریه میکنه علی.. لبخند تلخی زدو سرشو تکون داد مامان اینا پایین بودن _ روسری آبی رو که علی خیلی دوست داشت رو برداشتم و انداختم رو سرم. اومد کنارم،خودش روسریمو بست و گونمو بوسید لپام سرخ شد و سرمو انداختم پایین دستمو گرفت و باهم رو تخت نشستیم. سرمو گذاشتم رو پاش _ علی جان علی - مواظب خودت باش چشم خانوم - قول بده، بگو به جون اسماء به جون اسماء - خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، مردمن برای دفاع از حرم خانوم داره میره. منم خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، خانومم داره راهیم میکنه که برم. _ علی رفتی زیارت منو یادت نره هااا مگه میشه تو رو یادم بره اصلا اون دنیا هم... حرفشو قطع کردم. سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم: برمیگردی دیگه چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین اشکام سرازیر شد، دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم سرمو گرفت ، پیشونیمو بوسید و آروم گفت ان شاء الله... _ اشکام رو پاک کرد و گفت: فقط یادت باشه خانم من برای دفاع از!!!!... ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
حرمش میرم تو برای دفاع از چادرش بمون اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشی و گریه نکنی قول بده - نمیتونم علی نمیتونم میتونی عزیزم _ پس تو هم بهم قول بده زود برگردی قول میدم - اما من قول نمیدم علی از جاش بلند شد و رفت سمت ساک دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم سرشو برگردوند سمتم دلم میخواست بهش بگم که نره ، بگم پشیمون شدم ، بگم نمیتونم بدون اون دستشو ول کردم و بلند شدم خودم ساکش رو دادم دستش و به ساعت نگاه کرد _ دردی رو تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود. چادرم رو سر کردم چند دقیقه بدون هیچ حرفی روبروم وایساد و نگاهم کرد چادرم رو، رو سرم مرتب کرد دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشته ی من با صدای فاطمه که صدامون میکرد رفتیم سمت در _ دلم نمیخواست از اتاق بریم ییرون پاهام سنگین شده بود و به سختی حرکت میکردم دستشو محکم گرفته بودم. از پله ها رفتیم پایین همه پایین منتظر ما بودن مامانم و مامان علی دوتاشون داشتن گریه میکردن فاطمه هم دست کمی از اون ها نداشت علی باهمه رو بوسی کرد و رفت سمت در زهرا سینی رو که قرآن و آب و گل یاس توش بود رو داد بهم.... _ علی مشغول بستن بند های پوتینش بود دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوی مامان اینا نمیشد آهی کشیدم و جلوتر از علی رفتم جلوی در... درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه به اصرار خودت... _ آهی کشیدم و جلوتر از علی حرکت کردم... قرار بود که همه واسه بدرقه تا فرودگاه برن ولی علی اصرار داشت که نیان همه چشم ها سمت من بود. همه از علاقه من و علی نسبت به هم خبر داشتن. هیچ وقت فکر نمیکردن که من راضی به رفتنش بشم. خبر نداشتن که همین عشق باعث رضایت من شده _ بغض داشتم منتظر تلنگری بودم واسه اشک ریختن اما نمیخواستم دم رفتن دلشو بلرزونم رو پاهام بند نبودم .کلافه این پا و او پا میکردم. تا خداحافظی علی تموم شد اومد سمتم. تو چشمام نگاه کرد و لبخندی زد همه ی نگاه ها سمت ما بود... زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآن رد شد چشمامو بستم بوی عطرش رو استشمام کردم و قلبم به تپش افتاد _ چشمامو باز کردم، دوبار از زیر قرآن رد شد، هر دفعه تپش قلبم بیشتر میشد و به سختی نفس میکشیدم قرار شد اردلان علی رو برسونه اردلان سوار ماشین شد کاسه ی آب دستم بود. علی برای خدا حافظی اومد جلو به کاسه ی آب نگاه کرد از داخلش یکی از گل های یاس شناور تو آب رو برداشت بو کرد. _ لبخندی زد و گفت: اسماء بوی تورو میده قرآن کوچیکی رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض به گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردن نداشتم اسماء به علی قول دادی که مواظب خودت باشی و غصه نخوری پلکامو به نشونه ی تایید تکون دادم خوب خانم جان کاری نداری ؟؟؟؟ کار داشتم ، کلی حرف واسه ی گفتن تو سینم بود، اما بغض بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد. چیزی نگفتم _ دستشو به نشونه ی خداحافظی آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست دارم اسماء خانم پشتشو به من کرد و رفت با هر سختی که بود صداش کردم علی به سرعت برگشت. جان علی ملتمسانه با چشمهای پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده.... ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
عقل پرسید ڪہ دشوارتر از مُردن چیست عشق فرمود فراق از هـمہ دشوارتر است... ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سفارش استاد فرحزاد در برنامه سمت خدا درباره بیرون نرفتن از خانه 🏠 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
جهالت یعنی همین! بعد میگن خیلی زودتر از انتخابات اومد اما اطلاع‌رسانی نکردند! خب به فرض که اینگونه باشد حالا که اطلاع رسانی میکنند و التماس می‌کنند در منزل بمانید و به سفر نروید چرا رعایت نمی‌کنید؟ ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را - حمید علیمی.mp3
6.73M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 🌴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را 🌴خواندیم بعد از ربّنا باب الحوائج را 🎤 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『  • • 』 『  • • 』 『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』 ٢. تربیت شاگردان برجستہ از ڪوشش هـاے امام در آن مدت ، تربیت شاگردان بزرگ وبرجستہ وانتقال معارف الهـے بہ آن هـا بود. شخصیت هـاے یاد شدہ در زیر را مے توان نمونہ هـایے از این شاگردان شمرد : مفسر نامدار قرآن ، ابن عباس ڪہ بہ خاطر علم ودانش فراوانش «بحر» حَبْرالعرب» و «حَبرالأمهـ» وترجمان القرآن لقب گرفتہ ، ودر ڪتب حدیث ، تعداد هـزار وششصد وشصت حدیث از او نقل شدهـ ، شاگرد امام بود.  ابن عباس در علم تفسیر ، از محضر آن حضرت بهـرہ هـاے فراوانے برد. او خود مے گفت : آن چہ از تفسیر قرآن دریافتم ، از علے بن ابے طالب بود.  میثم تمّار از أصحاب امیرمؤمنان عليهـ‌السلام بود. او در پرتو بهـرہ مندے از علم ودانش ولائے امیرمؤمنان ، از اجل هـا وبلاهـا وحوادث آیندہ خبر داشت.  پیشگویے او از شهـادتش مشهـور است. او نیز در تفسیر ، شاگرد علی عليهـ‌السلام بود. او روزے بہ عبداللہ بن عباس گفت : اے پسر عباس! ، هـر چہ خواستے از تفسیر قرآن از من بپرس ، من قرآن را نزد امیرمؤمنان خواندم ، واو تفسیر آن را بہ من آموخت. آن گاہ ابن عباس ڪاغذ وقلم خواست ، وآن چہ میثم گفت نوشت.  🕊 @moharam_98
『  🧐 』 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ حاج اقا پناهیان : 🔺 منتظر مقدمات نباشید، بخدا در آستانه‌ی ظهوریم. ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
🕊 تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم التماس دعا🙏
『  📸🎈 』 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
『  📸🎈 』 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
『  📸🎈 』 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - شمع قرآنه پروانیم من - مهدی رسولی.mp3
3.85M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 (ع) شمع قرآنه پروانیم من ملک غربتده زندانیم من 🎤 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
『  』 ♦️آخرسال اسٺ و بےجیره مواجب مانده‌ایم بازهم در ڪار خود از هر جوانب مانده‌ایم ♦️هرچقدرے ڪه صلاح ماسٺ آن را لطف ڪن دسٺ خالے در پے لطفےمناسب مانده‌ایم ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
『  📿 』 تمام صلوات هـایے را ڪہ امشب و فردا میفرستیم، هـدیہ میڪنیم بہ روح بلند شهـید محمود کاوه 🤲 💚 ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
ویژه‌برنامه تحویل سال ۱۳۹۹ زمزمه دعای پرفیض ندبه با نوای حاج مهدی رسولی حوالی ساعت ۶ صبح جمعه پخش زنده شبکه افق از حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
#نجوای_مردم_ایران در شب شهادت #امام_کاظم_علیه_السلام پنجشنبه شب ساعت۲۰ #بوقت_امام_رضا (ع) ♡| ڪپے
کـه‌ایـران‌درتـو‌میبیندبـہار‌سـرزمینـش‌را ڪـنار‌سـفره‌ي‌باب‌الحوائج‌هـفت‌سیـنش‌را ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
ساعت هـشت بہ وقت امام رضا علیہ السلام ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
سید رضا نریمانی_14 دی 96 - هیئت فدائیان حسین - دعای توسل-1515322446.mp3
27.58M
🤲 هـمہ باهـم قرائت میڪنیم بہ نیت فرج و رفع و دفع از مومنین ♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡ 🕊 @moharam_98
『  🙏 』 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『  🙏 』 🎤 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و