#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_و_ششم
الو سلام داداش
به اهلا و سهلا کربلایی اسماء خوبی خواهر یه خبری چیزی از خودت ندیا
من اخبارتو از شوهرت میگیرم.
- خندیدم و گفتم.خوبی داداش، زهرا خوبه؟
الحمدالله
_داداش میدونی که علی امروز داره میره ، میشه تو قضیه رو به مامان اینا
بگی؟؟
گفتم اسماء جان
- گفتی ؟؟؟
آره خواهر ما ساعت ۸ میایم اونجا برای خدافظی
- آهی کشیدم و گفتم باشه خدافظ
ظاهرا من فقط نمیدونستم ، پس واسه همین بهم زنگ نمیزنن میخوان که
تا قبل از رفتنش پیش علی باشم.
_ ساعت به سرعت میگذشت
باگذر زمان و نزدیک شدن به ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد.
تو دلم آشوب بود و قلبم به تپش افتاده بود.
ساعت ۷ و ربع بود. علی پایین پیش مامانش بود
تو آیینه خودمونگاه کردم. زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود.
لباس هامو عوض کردم و یکم به خودم رسیدم
ساعت ۷ و نیم شد
_ علی وارد اتاق شد به ساعت نگاهی کرد و بیخیال رو تخت نشست.
میدونستم منتظر بود که من بهش بگم پاشو حاضر شو دیره.
بغضم گرفته بود اما حالا وقتش نبود...
چیزی رو که میخواست بشنوه رو گفتم: إ چرا نشستی؟؟
دیره پاشو..
لبخندی از روی رضایت زد و بلند شد
لباس هاشو دادم دستش و گفتم: بپوش
دکمه های پیرهنشو دونه دونه و آروم میبستم و علی هم با نگاهش
دستهامو دنبال میکرد...
دلم نمیخواست به دکمه ی آخر برسم
- ولی رسیدم. علی آخریشو خودت ببند
از حالم خبر داشت و چیزی نپرسید. موهاشو شونه کردم و ریشهاشو
مرتب...
_ شیشه ی عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو
کیفم میخواستم وقتی نیست بوش کنم.
مثل پسر بچه های کوچولو وایساده بود و چیزی نمیگفت: فقط با لبخند
نگاهم میکردم.
از کمد چفیه ی مشکی رو برداشتم و دور گردنش انداختم
نگاهمون بهم گره خورد. دیگه طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشکهام سرازیر
شد.
_ بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش. گریم شدت گرفت.
نباید دم رفتن این کارو میکرد، اون که میدونست چقد دوسش دارم
میدونست آغوشش تمام دنیامه ، داشت پشیمونم میکرد.
قطره ای اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود.
_ سرمو بلند کردم. علی هم داشت اشک میریخت ...
خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم
مرد مگه گریه میکنه علی..
لبخند تلخی زدو سرشو تکون داد
مامان اینا پایین بودن
_ روسری آبی رو که علی خیلی دوست داشت رو برداشتم و انداختم رو
سرم.
اومد کنارم،خودش روسریمو بست و گونمو بوسید
لپام سرخ شد و سرمو انداختم پایین
دستمو گرفت و باهم رو تخت نشستیم.
سرمو گذاشتم رو پاش
_ علی
جان علی
- مواظب خودت باش
چشم خانوم
- قول بده، بگو به جون اسماء
به جون اسماء
- خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، مردمن برای دفاع از حرم خانوم داره
میره.
منم خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، خانومم داره راهیم میکنه که برم.
_ علی رفتی زیارت منو یادت نره هااا
مگه میشه تو رو یادم بره اصلا اون دنیا هم...
حرفشو قطع کردم. سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم: برمیگردی
دیگه
چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین
اشکام سرازیر شد، دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم
سرمو گرفت ، پیشونیمو بوسید و آروم گفت ان شاء الله...
_ اشکام رو پاک کرد و گفت: فقط یادت باشه خانم من برای دفاع از!!!!...
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
حرمش میرم تو برای دفاع از چادرش بمون
اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشی و گریه نکنی
قول بده
- نمیتونم علی نمیتونم
میتونی عزیزم
_ پس تو هم بهم قول بده زود برگردی
قول میدم
- اما من قول نمیدم علی
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک
دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم
سرشو برگردوند سمتم
دلم میخواست بهش بگم که نره ، بگم پشیمون شدم ، بگم نمیتونم بدون
اون
دستشو ول کردم و بلند شدم
خودم ساکش رو دادم دستش و به ساعت نگاه کرد
_ دردی رو تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود.
چادرم رو سر کردم
چند دقیقه بدون هیچ حرفی روبروم وایساد و نگاهم کرد
چادرم رو، رو سرم مرتب کرد
دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشته ی من
با صدای فاطمه که صدامون میکرد رفتیم سمت در
_ دلم نمیخواست از اتاق بریم ییرون پاهام سنگین شده بود و به سختی
حرکت میکردم
دستشو محکم گرفته بودم. از پله ها رفتیم پایین
همه پایین منتظر ما بودن
مامانم و مامان علی دوتاشون داشتن گریه میکردن
فاطمه هم دست کمی از اون ها نداشت
علی باهمه رو بوسی کرد و رفت سمت در
زهرا سینی رو که قرآن و آب و گل یاس توش بود رو داد بهم....
_ علی مشغول بستن بند های پوتینش بود
دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوی مامان اینا نمیشد
آهی کشیدم و جلوتر از علی رفتم جلوی در...
درد یعنی
که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه به اصرار خودت...
_ آهی کشیدم و جلوتر از علی حرکت کردم...
قرار بود که همه واسه بدرقه تا فرودگاه برن
ولی علی اصرار داشت که نیان
همه چشم ها سمت من بود. همه از علاقه من و علی نسبت به هم خبر
داشتن. هیچ وقت فکر نمیکردن که من راضی به رفتنش بشم.
خبر نداشتن که همین عشق باعث رضایت من شده
_ بغض داشتم منتظر تلنگری بودم واسه اشک ریختن اما نمیخواستم دم
رفتن دلشو بلرزونم
رو پاهام بند نبودم .کلافه این پا و او پا میکردم. تا خداحافظی علی تموم شد
اومد سمتم. تو چشمام نگاه کرد و لبخندی زد همه ی نگاه ها سمت ما
بود...
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآن رد شد
چشمامو بستم بوی عطرش رو استشمام کردم و قلبم به تپش افتاد
_ چشمامو باز کردم، دوبار از زیر قرآن رد شد، هر دفعه تپش قلبم بیشتر
میشد و به سختی نفس میکشیدم
قرار شد اردلان علی رو برسونه
اردلان سوار ماشین شد
کاسه ی آب دستم بود. علی برای خدا حافظی اومد جلو
به کاسه ی آب نگاه کرد از داخلش یکی از گل های یاس شناور تو آب رو
برداشت بو کرد.
_ لبخندی زد و گفت: اسماء بوی تورو میده
قرآن کوچیکی رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض
به گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردن نداشتم
اسماء به علی قول دادی که مواظب خودت باشی و غصه نخوری
پلکامو به نشونه ی تایید تکون دادم
خوب خانم جان کاری نداری ؟؟؟؟
کار داشتم ، کلی حرف واسه ی گفتن تو سینم بود، اما بغض بهم اجازه ی
حرف زدن نمیداد.
چیزی نگفتم
_ دستشو به نشونه ی خداحافظی آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست
دارم اسماء خانم
پشتشو به من کرد و رفت
با هر سختی که بود صداش کردم
علی
به سرعت برگشت. جان علی
ملتمسانه با چشمهای پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده....
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
عقل پرسید ڪہ دشوارتر از مُردن چیست
عشق فرمود فراق از هـمہ دشوارتر است...
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سفارش استاد فرحزاد در برنامه سمت خدا درباره بیرون نرفتن از خانه
#در_خانه_بمانیم 🏠
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
جهالت یعنی همین!
بعد میگن #کرونا خیلی زودتر از انتخابات اومد اما اطلاعرسانی نکردند! خب به فرض که اینگونه باشد حالا که اطلاع رسانی میکنند و التماس میکنند در منزل بمانید و به سفر نروید چرا رعایت نمیکنید؟
#داود_مدرسی_یان
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
مداحی آنلاین - عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را - حمید علیمی.mp3
6.73M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
🌴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
🌴خواندیم بعد از ربّنا باب الحوائج را
🎤 #حمیدعلیمی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 • #امام_شناسے • 』
『 • #جلسہ_سی_ونهم • 』
『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』
٢. تربیت شاگردان برجستہ
از ڪوشش هـاے امام در آن مدت ، تربیت شاگردان بزرگ وبرجستہ وانتقال معارف الهـے بہ آن هـا بود. شخصیت هـاے یاد شدہ در زیر را مے توان نمونہ هـایے از این شاگردان شمرد :
#عبداللہ_بن_عباس
مفسر نامدار قرآن ، ابن عباس ڪہ بہ خاطر علم ودانش فراوانش «بحر»
حَبْرالعرب» و «حَبرالأمهـ» وترجمان القرآن لقب گرفتہ ، ودر ڪتب حدیث ، تعداد هـزار وششصد وشصت حدیث از او نقل شدهـ ، شاگرد امام بود.
ابن عباس در علم تفسیر ، از محضر آن حضرت بهـرہ هـاے فراوانے برد. او خود مے گفت : آن چہ از تفسیر قرآن دریافتم ، از علے بن ابے طالب بود.
#میثم_تمّار
میثم تمّار از أصحاب امیرمؤمنان عليهـالسلام بود. او در پرتو بهـرہ مندے از علم ودانش ولائے امیرمؤمنان ، از اجل هـا وبلاهـا وحوادث آیندہ خبر داشت.
پیشگویے او از شهـادتش مشهـور است. او نیز در تفسیر ، شاگرد علی عليهـالسلام بود. او روزے بہ عبداللہ بن عباس گفت : اے پسر عباس! ، هـر چہ خواستے از تفسیر قرآن از من بپرس ، من قرآن را نزد امیرمؤمنان خواندم ، واو تفسیر آن را بہ من آموخت. آن گاہ ابن عباس ڪاغذ وقلم خواست ، وآن چہ میثم گفت نوشت.
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نجوای_مردم_ایران
در شب شهادت #امام_کاظم_علیه_السلام
پنجشنبه شب ساعت۲۰
#بوقت_امام_رضا (ع)
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمان
✅ حاج اقا پناهیان :
🔺 منتظر مقدمات نباشید،
بخدا در آستانهی ظهوریم.
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
🕊 #ختم_دعاے_الهـے_عظم_البلا
تا شب میلاد حضرت ولے عصر(عج)،هـرشب بہ نیت سلامتے و فرج آقا،و دفع بلا وبیمارے #کرونا باهـم دعاے فرج و قرائت میڪنیم
التماس دعا🙏
مداحی آنلاین - شمع قرآنه پروانیم من - مهدی رسولی.mp3
3.85M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
#شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
شمع قرآنه پروانیم من
ملک غربتده زندانیم من
🎤 #مهدی_رسولی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 #امیرے_حسین_ونعم_الامیر 』
♦️آخرسال اسٺ و بےجیره مواجب ماندهایم
بازهم در ڪار خود از هر جوانب ماندهایم
♦️هرچقدرے ڪه صلاح ماسٺ آن را لطف ڪن
دسٺ خالے در پے لطفےمناسب ماندهایم
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 #قرار_هـفتگے 📿 』
تمام صلوات هـایے را ڪہ امشب و فردا
میفرستیم،
هـدیہ میڪنیم بہ روح بلند شهـید محمود کاوه
#یاد_شهدا_باصلوات 🤲
#شب_جمعہ 💚
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
ویژهبرنامه تحویل سال ۱۳۹۹
زمزمه دعای پرفیض ندبه
با نوای حاج مهدی رسولی
حوالی ساعت ۶ صبح جمعه
پخش زنده شبکه افق
از حرم مطهر امام رضا علیهالسلام
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
#نجوای_مردم_ایران در شب شهادت #امام_کاظم_علیه_السلام پنجشنبه شب ساعت۲۰ #بوقت_امام_رضا (ع) ♡| ڪپے
کـهایـراندرتـومیبیندبـہارسـرزمینـشرا
ڪـنارسـفرهيبابالحوائجهـفتسیـنشرا
#شهادت_امام_موسی_کاظم
#سید_حمیدرضا_برقعی
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
ساعت هـشت بہ وقت امام رضا علیہ السلام
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
سید رضا نریمانی_14 دی 96 - هیئت فدائیان حسین - دعای توسل-1515322446.mp3
27.58M
#قرائت_دعاے_توسل
#نجوای_مردم_ایران 🤲
هـمہ باهـم قرائت میڪنیم بہ نیت
فرج و رفع و دفع #کرونا از مومنین
#سیدرضا_نریمانے
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
🕊 @moharam_98
『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🎤 #اباذر_حلواجی
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان