eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه ۲۵۱ 🦋 (( من شهید میشوم )) یادم هست که یک بار با در بودیم . او یک به یک قبرهای دوستان شهیدش را نشان می داد و خاطرات مختلفی از آنها نقل میکرد. آنجا هنوز اینقدر وسعت پیدا نکرده بود. همان طور که میان قبرها میگشتیم ، گفت :« هادی ! می خواهم چیزی بهت بگویم .» گفتم :« خب بگو !» گفت :« من میشوم و مرا توی این ردیف دوم خاک میکنند .» من آنروز متوجه نبودم و نفهمیدم که محمّد حسین چه میگوید! حدود دو سال بعد از شهادتش ، وقتی به قبرش رفته بودم ، یک مرتبه یاد حرف آن روز افتادم ؛ دیدم قبرش دقیقا همان نقطه ای است که اشاره کرده بود . با توجه به اینکه انتخاب محل دفن بر عهده خانواده هایشان نبود و بنیاد شهید طبق نقشه و برنامه ای که داشت قبرها را تعیین میکرد ، خیلی عجیب بود که پیش بینی محمّد حسین درست از آب در آمده بود .✨ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه ۲۵۳_۲۵۲ (( من جایگاه خودم را دیده ام ! )) حرفی را که یک شب توی خانه به طور خصوصی به من گفت ،فراموش نمیکنم . من بودم و به مرخصی آمده بودم . نیمه های شب رسیدم . در خانه پدرمان اتاقی بود که هر وقت من با نیمه شب از می آمدیم ،برای اینکه اهل خانه بیدار نشوند ،بی سر و صدا به آنجا میرفتیم . آن شب من خیلی خسته بودم و زود آماده خواب😴 شدم . هنوز یک ساعتی نگذشته بود در اتاق باز شد و آقا محمّد حسین آمد تو . هر دو از دیدن یکدیگر خوشحال شدیم 😊. من بلند شدم ، با ایشان روبوسی کردم و بعد هر دو نشستیم و مشغول صحبت شدیم . هم محمّدحسین خسته بود ، هم من . زیاد نمیتوانستیم بیدار بنشینیم . محمّد حسین پتویی برداشت و به گوشه ای از اتاق رفت ،خوابید و طبق عادت همیشگی اش پتو را روی سرش کشید . من هم سر جای خودم رفتم . ده دقیقه ای نگذشته بود که سرش را از زیر پتو بیرون آورد و بی مقدمه گفت :« هادی ! هیچ وقت تا به حال شده جایگاه خودت را ببینی ؟ » من حقیقتا یکّه خوردم 😳. گفتم :« یعنی چه جای خود را ببینم ؟!» گفت :« یعنی جای خودت را ببینی که چطور هستی ، کجا هستی ؟» من که اصلا سر از حرف هایش در نمی آوردم🤔 ، با تردید گفتم :« نه !» گفت :« من جای خود را دیدم . می دانم کجا هستم .» نمی فهمیدم چه می گوید.😐 از طرفی خسته بودم و خوابم می آمد ‌. گویا محمّدحسین نیز متوّجه شد،چون دیگر‌حرفش را ادامه نداد. بعدها وقتی بیشتر به صحبت های آن شب فکر کردم،خیلی از رفتار خودم پشیمان شدم. ناراحت بودم که چرا پافشاری نکردم و از محمّدحسین معنی حرف هایش را نپرسیدم،😔 احساس بی لیاقتی میکردم،واقعا فرصت نابی را از دست داده بودم،چون حتما اسرار زیادی در آن حرف ها نهفته بود. 💠اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من 💠هست از پس پرده گفت و گوی من و تو چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من ♦️به روایت از "محمد هادی یوسف الهی" ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸روزنامه حدیث کرمان،شماره28، دوشنبه۱۹اسفند۱۳۶۴ 🔹صفحه ۲۶۰_۲۵۹ 🦋 (( گزارش دلنشین و لحظه به لحظه عملیات والفجر هشت از زبان فرمانده لشکر )): چگونه لبی بخندد که در آن جمع عارف ما ، عاشق ما ، مخلص ما ، آقای ما نباشد . مادران ! امروز در جمع این پنج تن و این چهار ،ما حمزه ای داریم . به منزله حمزه سیدالشهدا که در جنگ احد پیغمبر اکرم فرمود : « حمزه گریه کننده ای ندارد .» مادر ، مادر ، مادر ...! ما مادر ندارد . مردم کرمان .... ای جوانان کرمان ! مخلصین رفتند ، غیرتمندان رفتند ، عاشقان رفتند ، عرفا رفتند ، علمداران رفتند . آنها با خونشان ، با گذشتشان ، با ایثارشان این گونه کردند و پیروزی را به شما هدیه کردند. مردم ! میداند آخرین گفتار و همه بسیجی های مظلوم و همه پابرهنه ها و همه گردن کج ها در پیشگاه خدا این بود : خدایا ! خدایا نیاور آن روزی که ما ببینیم ملّتمان سرافکنده است . خدایا ! در این بیست و دوی بهمن ملت را سربلند کن . آنها شادی لب های شما را میخواستند . این دعا و خواسته هایشان از خداوند بود ،من چه بگویم از شهدا ، از این مخلصین ، از این عرفایی که رفتند . این حسن یزدانی که امروز در بین شماست یک طلبه هجده ساله ای است . که میداند حسن که بود ؟! حسن قهرمان فاتح والفجر هشت بود . حسن این طلبه ضعیف الجسم و قوی الروح ... حسن اولین فردی بود که پیشتاز و پیشگام و داوطلب از عبور کرد . حسن این طلبه شجاع و قهرمان کسی بود که سی بار برای شناسایی از اروند عبور کرده بود . حسن یک نیروی ورزیده ، شجاع ، ، مخلص و ... حسن پیشتاز لشکر ما بود . حسن امام جماعت لشکر ما بود . من از حسین که تشییع کردید ؛ حسینی که بدنش پاره پاره بود ، حسین مخلصی که هیچ گوشه ای از بدنش نمیافتند که جای زخم بر بدنش نباشد ؛ حسینی که با زخم تازه به جبهه برگشت ؛ حسین باوفا ، حسین ایثارگر ، حسین مخلص ، حسین عاشق ، حسین عارف .... ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#به وقت‌رمان👇🏻👇🏻👇🏻
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه ۲۵۵_۲۵۴ 🦋 ‌‌ (( فراق محمّدحسین )) محمّد حسین حاج خانم را خیلی دگرگون کرد؛ هر چند او سعی میکرد صبر کند ، اما دلتنگ او بود . من مطمئن بودم این داغ ، او را از پای در می آورد . یکبار نیمه های شب از خواب بیدارم کرد :« بلند شو برویم پیش ! » گفتم :« الان که نصف شب است ، بگذار برای فردا .» گفت :« نه ! همین الان برویم . من خوابش را دیدم ، دلم برایش تنگ شده .» حدود ساعت دو نیم شب بود که بلند شدم . خودم را آماده کردم و با ایشان به گلزار شهدا رفتیم . او سر قبر نشست و انگار که محمّد حسین شروع کرد به درد دل کردن و حرف زدن با او ، آن شب تا صبح سر مزار محمد حسین نشستیم معلوم بود که این فراق برای مادر خیلی سنگین بود و می خواست هر چه زود تر به فرزندش ملحق شود و عاقبت نیز چنین شد .
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#به‌وقت‌رمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸روزنامه حدیث کرمان،شماره28، دوشنبه۱۹اسفند۱۳۶۴ 🔹صفحه ۲۶۰_۲۵۹ 🦋 (( گزارش دلنشین و لحظه به لحظه عملیات والفجر هشت از زبان فرمانده لشکر )): چگونه لبی بخندد که در آن جمع عارف ما ، عاشق ما ، مخلص ما ، آقای ما نباشد . مادران ! امروز در جمع این پنج تن و این چهار ،ما حمزه ای داریم . به منزله حمزه سیدالشهدا که در جنگ احد پیغمبر اکرم فرمود : « حمزه گریه کننده ای ندارد .» مادر ، مادر ، مادر ...! ما مادر ندارد . مردم کرمان .... ای جوانان کرمان ! مخلصین رفتند ، غیرتمندان رفتند ، عاشقان رفتند ، عرفا رفتند ، علمداران رفتند . آنها با خونشان ، با گذشتشان ، با ایثارشان این گونه کردند و پیروزی را به شما هدیه کردند. مردم ! میداند آخرین گفتار و همه بسیجی های مظلوم و همه پابرهنه ها و همه گردن کج ها در پیشگاه خدا این بود : خدایا ! خدایا نیاور آن روزی که ما ببینیم ملّتمان سرافکنده است . خدایا ! در این بیست و دوی بهمن ملت را سربلند کن . آنها شادی لب های شما را میخواستند . این دعا و خواسته هایشان از خداوند بود ،من چه بگویم از شهدا ، از این مخلصین ، از این عرفایی که رفتند . این حسن یزدانی که امروز در بین شماست یک طلبه هجده ساله ای است . که میداند حسن که بود ؟! حسن قهرمان فاتح والفجر هشت بود . حسن این طلبه ضعیف الجسم و قوی الروح ... حسن اولین فردی بود که پیشتاز و پیشگام و داوطلب از عبور کرد . حسن این طلبه شجاع و قهرمان کسی بود که سی بار برای شناسایی از اروند عبور کرده بود . حسن یک نیروی ورزیده ، شجاع ، ، مخلص و ... حسن پیشتاز لشکر ما بود . حسن امام جماعت لشکر ما بود . من از حسین که تشییع کردید ؛ حسینی که بدنش پاره پاره بود ، حسین مخلصی که هیچ گوشه ای از بدنش نمیافتند که جای زخم بر بدنش نباشد ؛ حسینی که با زخم تازه به جبهه برگشت ؛ حسین باوفا ، حسین ایثارگر ، حسین مخلص ، حسین عاشق ، حسین عارف .... ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸روزنامه حدیث کرمان_سه شنبه۱۲ آبان ۱۳۶۶ 🔹صفحه۲۶۲_٢۶۰ 🦋 در ستون فرهنگ جبهه این هفته ، مصاحبه ای است که همکار ما، برادر "ابوالفضل کارآمد" در بهمن ۱۳۶۱ قبل والفجر مقدماتی ، در منطقه با شهید عزیز ، محمدحسین یوسف الهی انجام داده است که به منظور گرامی داشت خاطره آن و همۂ شهدای گران قدر و ایثارگر، به چاپ آن اقدام می شود: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم 🔹بسم اللّه الرّحمن الرّحیم🔹 «الحَمْدُ لِلّه الّذی هَدانا لِهذا و ما کُنّا لِنَهْتَدی لَوْلا أَنْ هَدانَا اللّه» ((من، محمّدحسین یوسف الهی ، متولد ۱۳۳۹ که در سال ۱۳۵۷ که سال شکوفایی بود، دیپلم گرفتم و بلافاصله به سربازی اعزام شدم. پس از اتمام سربازی و به علّت نیاز شدید جامعۂ اسلامی به نیروهای رزمنده، این را وظیفه خود دانستم که در جبهه ها شرکت کنم تا بتوانم به سهم خودم کمکی به و انقلاب کرده باشم. 🔘سؤال : در این عملیاتی که در پیش است، شما چه نقشی را خواهید داشت؟ ☑️جواب : نقش ما به این صورت است که با دیگر برادران عزیز باید عملیات را رهبری کنیم، در آن جلو با کمک فرماندهان تیپ و دیگر برادران رزمنده که ان شاء اللّه این عملیات به نحو احسن انجام بشود و ما بتوانیم دِین خودمان را به اسلام و مسلمین ادا بکنیم. 🔘سؤال : خدا توفیقتان داده که شما در این عملیات شرکت کنید و خودتان می دانید که این عملیات پرخطر ترین و پرحادثه ترین عملیات است و بالاخص کار شما در این رابطه بسیار حساس است، شما بفرمایید چه احساسی در این زمان دارید؟ ☑️جواب : واللّه!...احساس، احساس یک بچّه است که بعد از مدّت ها دوری از پدر و مادرش به آن ها می رسد؛ به این صورت که ما احساس می کنیم که باید خودمان را کاملاً در اختیار خدا بگذاریم؛ کما اینکه گذاشتیم و امیدواریم که از این به بعد چنین شود. ما خودمان را در اختیار خدا قرار می دهیم تا خداوند یک قوتی به ما بدهد تا ان شاء اللّه این عملیات به زودی انجام شود و برادران بتوانند به هدف های مشخص برسند. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#به‌وقت‌رمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸روزنامه حدیث کرمان_سه شنبه۱۲ آبان ۱۳۶۶ 🔹صفحه۲۶۴_۲۶۲ 🦋 🔘سؤال : امیدواریم که با توکل به خدا و نیروی ایمان شما رزمندگان، ما در این عملیات موفق باشیم. شما در این عملیات انشاء اللّه وارد خاک عراق خواهید شد، بفرمایید علت ورود نیروهای اسلام در خاک عراق چیست؟ ☑️جواب : دفاع حق مسلم ماست و هیچ گونه شبهه ای در آن نمی باشد. تا زمانی که کشورهایی ، مثل آمریکا و شوروی و اسرائیل بر جهان سلطه دارند، کشوری مانند ایران نمی تواند سر جای خودش بشیند و تجاوزات آن ها را تماشا کند و جنایات آن ها را برای خودش توجیح کند و این برای کلیۂ مسلمین ایجاد مسئولیت می کند و ما که تنها کشور شیعه جهان هستیم، این مسئولیت را بیشتر متوجه خودمان می بینیم که به امید خدا و با توکل بر ذات مقدس الهی تا کنون از عهده این مسئولیت بر آمده است و از هم اکنون نیز امیدواریم با کمک خداوند متعال از عهده این مسئولیت خطیر بر آییم. اینکه ما وارد خاک عراق می شویم، حق مسلم ماست. چرا ؟ به خاطر اینکه دفاع می کنیم و دفاع در برهه از زمان یک شکل خاص دارد. الآن که ما داریم (به خاک عراق) می رویم؛ خداوند در قرآن کریم به ما این اجازه را داده که اگر ظلم شد،بروید پیش(تا قطع و رفع ظلم و فتنه) و به خاطر اینکه بر ما ظلم شده ، ما هم داریم به پیش می رویم ،خواه این تدافعی باشد یا تهاجمی و تا زمانی که ظلم هست ما می جنگیم. انشاء اللّه که خداوند ما را یاری کند.
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🔘سؤال : شما به عنوان یکی از پیشمرگان #ثارالله بفرمایید چه صحبت و پیامی برای امّت #حزب_اللّهی شهرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸روزنامه حدیث کرمان، سال سوّم، شماره ۱۰۸ ، سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۶۶ ش 🔹صفحه۲۶۷_٢۶۴ 🦋 طناب رو از پایۂ پل باز کرده بود که من توی قایق پریدم. او هم پشت سر من طناب رو توی قایق پرت کرد و خودش هم آمد توی قایق و کنار من نشست. به محض آنکه قایق راه افتاد، از دست هوای شرجی و دم کردۂ هور و خرمگس های نیش دار و مزاحم خلاص شدم. باد خنک پاییزی توی صورتم خورد و در تمام بدنم لذت خاصی از گرما را احساس کردم. داشتم می رفتم توی کِیفِ هوای خنک که (شهید محمّدحسین یوسف الهی، معاون اطلاعات و عملیات لشکر ثاراللّه) گفت: «آقا مصطفی!...می خواهی یک شعر تازه برایت بخونم؟» نگاهم را سمتش چرخوندم. خندۂ همیشگی را بر لبانش دیدم. گفتم:«از مولاناست؟» گفت:«آره.» گفتم:«بخون». او شروع کرد به خواندن؛ شمرده و با حرکات دست، گویی می خواست با همۂ وجودش شعر را به من تفهیم کند:
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔶ویژه نامه فتح، سال سوّم، شماره ١١۵،دوشنبه ۴آذر ١٣٧٠ شمسی 🔹صفحه:۲۷۱_۲۷۰ 🦋 به نظر من گل سر سبد بسیجیان، بود. سردار سرلشکر در پاسخ به این سؤال که " افراد بسیجیِ نمونه و سرداران استان در طول هشت سال چه کسانی هستند" گفتند: کسی که کلمهٔ پیرامونش اطلاق شود، به نظر من خودش نمونهٔ انسان هاست یا انسان نمونه ای است؛ همان گونه که امام فرمودند: « من در دنیا افتخارم این است که خود یک بسیجی ام»، نشان می دهد که این کلمه خیلی کلمهٔ ارزشمندی است یا موقعی که ما در تعبیرات امام به این نکته می رسیم که پیغمبر اکرم (ص) یک بسیجی بود، نشان می دهد که این تفکّر و این کلمهٔ بسیار مقدّسی است.👌 در دوران جنگ، نیروهای عزیز و ارزشمند زیادی بودند که کمالات بسیار داشتند که تعداد آن ها کم نیست. بعضی از این بچّه های بسیج می آمدند در عملیّات ها ، و عملیّاتی می کردند و می رفتند؛ یعنی برای یک کمک می کردند..... بعضی ها در همهٔ عملیّات ها [بودند]، بعضی ها در جنگ خیمه زده بودند و مقیم دائم جبهه شده بودند ..؛ و منتظران دائم شهادت بودند که اینها خانه، کاشانه، زندگی، پدر، مادر، زن، بچّه و همه چیز خود را فدای این تکلیف کرده بودند. 💠بنظر من در شهر ، گل سر سبد بسیجیان که مثل یک گل همهٔ پروانه ها 🦋را در دور خودش جمع کرده بود و از مخلصین و منتظران شهادت بود، بود که در جبهه ها مشهور به "حسین" بود! او فردی بود که همهٔ عمرش را وقف جنگ کرد. از اول جنگ تا زمان شهادتش در نوک پیکان و سخت ترین و حسّاس ترین نقطهٔ صحنه جنگ حضور داشت. حسین (رحمت اللّه علیه) ابتدا مسئول محور بود. شب ها با تیمی، دشمن را شناسایی می نمود، از میدان های عبور می کرد، سخت ترین معبر ها معمولاً در جنگ به محمّد حسین واگذار می شد. هر معبری که حسین مسئولش بود، این معبر موفّق ترین معبر بود. نبود مسئولیّت و معبری که به محمّد حسین واگذار شود و او از پس آن بر نیاید و اظهار عجز کند!! اهل مرخصی نبود، مگر اینکه...... ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 🌹 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔶ویژه نامه فتح، سال سوّم، شماره ١١۵،دوشنبه ۴آذر ١٣٧٠ شمسی 🔹صفحه:۲۷۱_۲۷۰ 🦋 ویژه نامه فتح، سال سوم، شماره۱۱۵،دوشنبه ۴آذر۱۳۷۰شمسی اهل مرخصی نبود، مگر اینکه تمام شود و آن هم با موفّقیّت. مرخصی در طول مدّتی که بعد از چهار تا شش ماه از عملیّات بر می گشت از یک هفته تجاوز نمی کرد. 👌 بیشترین مرخصی های محمّد حسین در دوران مجروحیّت او بود که ده روز می شد، آن هم با حال مجروحیّت و پانسمان کرده به جبهه بر می گشت. محمّد حسین در اواخر جانشین معاونت و عملیّات لشکر بود. من هر موقعی که در کنار این عزیز ارزشمند قرار می گرفتم، احساس می کردم که دنیایی آدم فداکار با من است. 😊 مجموعهٔ همهٔ خصائل اخلاقی و انسانی بود. 👌 یک آدم عارف بود. او یک شعر داشت که ورد زبانش بود و آن شعر معنایش نظام دوستی با خدا بود. 🕊 هر زمان که در کنار محمّد حسین قرار می گرفتیم این شعر ورد زبان محمّد حسین بود. و می خواست در این شعر میزان دوستی انسان مؤمن با خدا و میزان وسعت رحمت خدا را بیان کند. شعر را از قول سلطان که از عرفای جهان اسلام است با اشک و احساس بیان می کرد: 💠در کنار دجله سلطان بایزید بود روزی فارغ از خیل مرید 💠ناگه آوازی ز عرش کبـــــــــریا خورد بر گوشش که ای شیخ ریا 💠میل آن داری که بنمایم به خلق آنچه پنهان کرده ای در زیر دلق 💠تا خلایق جمله آزارت کننــد سنگ باران بر سر دارت کنند تا اینجا می خواست بگوید که انسان نباید مغرور به اعمال خودش شود و ستّارالعیوب است و اگر بخواهد از دریچهٔ « فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذرّةٍ خَیْراً یَرَهُ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرّةٍ شَراً یَرَهُ»، برخورد کند، هیچ کس توان ایستادگی ندارد. تا اینجا خدا می خواد به شیخ بگوید تو که داری با این کبکبه و دبدبه و همهٔ اینها حرکت می کنی، می خواهم آن درونت را آشکار سازم. متن دوم شعر میزان یقین شیخ به خداست.... به دوستی مؤمن به خداست و بعد شیخ در جواب ندای الهی که در شعر آمده، این طور می گوید....... ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔶ویژه نامه فتح، سال سوّم، شماره ١١۵،دوشنبه ۴آذر ١٣٧٠ شمسی 🔹صفحه:۲۷۵_۲۷۴ 🦋 🔸سخنان سردار سلیمانی در دیدار با هیئت شهدای بیت الّله الحرام کرمان (روزنامهٔ حدیث، شمارهٔ ۴۵٨، یکشنبه 7 آذر ١٣٧٢ شمسی اینها واقعیّته! واقعیّته! «خدا رحمتش بکند» خیلی هاتون میشناسیدش، ایشان بچّهٔ این شهر بود و از فداکاران بود. جوانی که آمده بود توی و خیمه زده بود و مانده بود به عنوان . محمّد حسین خیلی عارف بود. واقعاً یک غوغایی بود در محمّد حسین، اگر هم با کسی دوست می شد، درونش را کسی نمی توانست درک بکند که چه عالمی بوده است. محمّد حسین یوسف الهی قبل از هر عملیّاتی زخمی می شد و بعد از عملیّات بدر که زخمی شد، من ناراحت شدم و به ایشان گفتم می روی جبهه و خط و زخمی می شوی و بعد از آن می آیی اینجا. و بچّه‌های مردم را بی سرپرست می گذاری و می روی و جدّی هم با ایشان برخورد کردم. (شهید یوسف الهی مسئول واحد اطّلاعات عملیّات بود) گفت: «نه!» و یک خنده ای کرد. 😄 نمی دانم برادران چقدر محمّد حسین را می شناسند. یک خنده ویژه خودش داشت 😄 و آن گوشهٔ لبش را باز می کرد، یک خنده ای این طوری می کرد. و می گفت : « که این طوری نیست! من با قبل از هر عملیّاتی شرط می کنم می گویم که ای خدا! 🤲 اگر بناست من توی این عملیّات ببرم و تحمّل سختی های این عملیّات را نداشته باشم. و به طریقی از جنگ خارج شوم، من قبل از عملیّات زخمی بشوم. و شما می دانید که من توی بدر (اگر) مانده بودم، معلوم نیست بمانم برای جنگیدن و خدا دعای مرا اجابت کرده و من زخمی شده ام. امّا این بار، بار آخر است و این دفعه من شهید می شوم.» 🕊 در والفجر هشت هم شهید شد. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔶ویژه نامه فتح، سال سوّم، شماره ١١۵،دوشنبه ۴آذر ١٣٧٠ شمسی 🔹صفحه:٢٧٨_٢٧٩ یک ودوم 🦋 ✨ بعد از اینکه برادرم ، حسین ، به رسید وسایلش را از جبهه آوردند . تمام اموال او از این قرار بود : دو دست لباس ، یک عینک ، یک کفش که برای پای مجروحش درست کرده بود و یک کیف پول که تنها صد و بیست تومان درون آن بود . چند وقت بعد نیز از طرف سپاه یک حواله پول برای ما فرستادند ؛ حقوقی بود که بابت حضور در جبهه به تعلق می گرفت . معلوم شد که در طول هرگز حقوق خود را دریافت نکرده است . همان روزها این پول را به امر پدرم به حساب جبهه‌ها واریز کردیم . فرمانده شهید « محمّدحسین یوسف الهی » معاون و لشکر ۴۱ ثارالله بود. ♦️به روایت از برادر شهید ، محمدعلی یوسف الهی ✨ تازه به جمع بچه های اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله که پیوسته بودم ، یک بار نیمه شب از خواب بیدار شدم ، دیدم همه مشغول خواندن هستند . به خیال اینکه وقت نماز صبح شده به سراغ ظرف آب رفتم تا وضو بگیرم ، غافل از آن که درون آن ظرف نفت ریخته بودند . در حال وضو گرفتن متوّجه بوی تند نفت شدم و غرغر کنان به سمت حمّام حرکت کردم . از حمّام که بیرون آمدم صدای صبح از مسجد قرارگاه بلند شد. همان لحظه بود که متوجه شدم همه همسنگران که فرمانده شهید «محمدحسین یوسف الهی » آنها را همراهی می کرد در حال خواندن نماز شب بوده‌اند ♦️خاطره از مهرداد راهداری ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯