eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋📚 ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم🚕، سفرهای زیارتی 🕌بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند👌 بیشتر به سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی🗓 میخواست که به قم برویم، کافی بود من کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در که باشید باید برویم✔️ حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه حتما آماده باشید و کنار در🚪 منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم. ☘☘☘
نگاه مهدوی به عاشورا استاد ملایی.mp3
زمان: حجم: 4.34M
🌷از دریچه به بنگریم... 🎧قطعه صوتی کوتاه 👈تشریح یک حدیث مهدوی : ✅امام صادق علیه‌السلام: إذا توالت ثلاثة أسماء محمد و علي و الحسن كان رابعهم قائمهم‏؛ هنگامی که سه اسم ائمه به ترتیب محمد،‌علی، و حسن در کنار بیایند چهارمین آنها ،‌خواهد بود! 📚(كمال الدين و تمام النعمة، ج‏2، ص: 334) @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
سفارش التماس دعا 🔹یکی از تکه‌کلام‌هایش این بود که: رو ول کن! خـــدا رو بچسب. همیشه برایم بود این حرفش.. 🔸روزی از او پرسیدم معنی این حرفت چیست؟! خندید و گفت: داداش! یعنی اینکه همهٔ نمازات باید برای_خدا باشه و همش‌ به فکرِ خدا باشی 🌼نامِ جهادی: سیدابراهیم 🌷 نثار روح مطهر شان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌹🕊🏴🌷🏴🕊🌹 صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از به شهادت رسید. من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره و متفاوت. همان روز در تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز است. اصلا دلشوره نداشته باش." و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت تا دیروقت هم ماندم. بالاخره ظهر روز از طرف دایی ام خبردار شدم که مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به خورده و بیهوش است. به هر صورت من با روحیاتی که از سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و گذاشتنم را قبول کنم . گفتم: نه! جواد در شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند نمی خواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار تر شده بودم راوی : 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻─