💠 قرآن و امام حسين عليه السلام 💠
🔹 اگر قرآن سيدالكلام است،
امام حسين سيد الشهداست.
🔹اگر قرآن مقام شفاعت دارد
امام حسين عليه السلام
نيز مقام شفاعت دارد.
🔹اگر قرآن شفادهنده است ،
خاك قبر امامحسين عليه السلام نيز شفاست.
🔹اگر قرآن ، منار حكمت است ،
امام حسين نيز باب حكمت الهى است.
🔹اگر قرآن، كريم است ،
امام حسين نيز داراى
اخلاق كريم است
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
43.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥عشق به امام حسین(ع) کوچک و بزرگ نمیشناسد
در این کشتی نجات جا برای همه هست
به همین دلیل پدران و مادران حسینی محبت و مودت اباعبدالله را از همان کودکی به فرزندانشان می آموزند.
عاشقان امام حُسِین(ع)
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
احساس دلتنگے اذیتت نمیکنہ تو این سالها؟!
دخترشهیدصدرزاده:
مگہ میشہ اذیت نکنہ
اما اشکالے ندارھ
حضرت زینب(س) تو یڪ روز کل خانوادهشونو از دست دادن حالا من کہ فقط #بابامہ...💔💔
"بایدجوندادبراےاینجملہ💔✨"
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
احساس دلتنگے اذیتت نمیکنہ تو این سالها؟! دخترشهیدصدرزاده: مگہ میشہ اذیت نکنہ اما اشکالے ندارھ حض
فاطمہ گفت:
عمھ من میدونم بابا مصطفام شهید شده
بار آخری که اومد تهران
من رو با خودش برد بهشتزهرا
سر مزار شهدا
بهم گفت:
فاطمه..! یادت باشہ شهدا همیشھ زندن
وقتی ݣھ چشمات رو ببند میتونے
اونا رو ببینے و باهاشون حرف بزنی..:)
#دخترشهید
#شهید_مصطفیصدرزاده
|❥ ••
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت"مادر شهید"
🔹صفحه ١٧٩-١٧٧
#پارت_هفتاد_و_هفتم🦋
((جراحت گلو و تارهای صوتی))
روزها و ماه ها می گذشت تا اینکه خبر دار شدم محمّدحسین مجروح شده و به #کرمان آمده و در بیمارستان کرمان درمان بستری است.
سراسیمه خودم را به بیمارستان رساندم، خدا را شکر همهٔ اعضای بدنش را سالم دیدم، گردنش باند پیچی بود.
نزدیکش شدم با صدایی نحیف، سلام کرد.
اول گمان کردم از ضعف عمومی صدایش بالا نمی آید، بعد متوجّه شدم به گلویش ترکش اصابت کرده است ؛
و تارهای صوتی اش صدمه دیده اند و نمی تواند حرف بزند.
بعد از مدّتی که از بیمارستان مرخص شد و به خانه آمد، جراحتش تا حدودی التیام یافته بود.
هنوز نمی توانست صحبت کند؛ یعنی حالت حرف زدن داشت، امّا هیچ صدایی از حنجره اش خارج نمی شد.
و ما مجبور بودیم لب خوانی کنیم تا بفهمیم چه می گوید.
من خیلی نگران بودم و با خودم گفتم: اگر تا آخر عمر چنین باشد چه کار کنیم؟!
و خودم را دلداری میدادم و می گفتم خدا را شکر زنده است. 🙂
امّا دکتر به پدرش گفته بودند که با گذر زمان دوباره می تواند حرف بزند.
به این حرف ها و نظرها دل خوش کردم و راضی بودم به رضای حق.
حدود سه ماه طول کشید تا دوباره توانست به طور خیلی ضعیف و گرفته صحبت کند.
جالب اینجاست هر زمان برادرش از او می پرسید: «محمّد حسین چه طوری داداش؟»
می گفت: «خوبم! هیچ مشکلی ندارم.☺️»
خیلی دوست داشتم بدانم چه اتّفاقی افتاد که محمّد حسین از ناحیه گلو زخمی شد.
بعد ها شنیدم یکی از دوستان همرزمش به نام #عبّاس_طرماحی که همراه او بوده، ماجرا را چنین تعریف کرده است :
"آن شب قرار بود که همراه عدّه ای از بچّهها برای #شناسایی محوری در گیلان غرب برویم،
فرماندهٔ #اطلاعات_عملیّات گفته بود که #محمّد_حسین_یوسف_الهی دیگر لازم نیست به شناسایی برود و بهتر است در ردهٔ بالاتری خدمت کند.
به همین خاطر ، #حمید_مظهری_صفات به عنوان مسئول محور و من به عنوان معاونش در این محور انجام وظیفه کنیم
و بدین ترتیب ، محمّد حسین همراه ما نیاید؛
امّا او قبول نمی کرد.
نمی توانست بچّه ها را به حال خود رها کند. او عادت کرده بود قبل از اینکه نیروها داخل #منطقه شوند، خودش از نزدیک محور را ببیند و راهکارها را ارائه دهد.
شب قبل همین کار را کرده بود، ولی با این حال آن شب هم می خواست با ما بیاید.
او تصمیم خودش را گرفته بود. با محمّد حسین تیم ما پنج نفره می شد:
من، محمّد حسین، حمید مظهری صفات، یک #تخریب_چی و یک بلد چی.
وظیفه تخریب چی ، شناسایی راهکارها در
میادین مین بود.
اینکه کجا مین گذاری شده و کجا نشده است .
بلدچی هم که از افراد بومی منطقه بود،
کوه، تپّه و شیارها را می شناخت و بچّه ها هم کار شناسایی انجام می دادند.
همهٔ بچّه ها آماده شده بودند. تجهیزاتی که همراه داشتیم سبک بود.
یک کلانش و یک خشاب اضافی داشتیم، چند نارنجک و به علاوه دوتا دوربین که یکی از آن ها دید درشب بود و یک قطب نما.
گفته بودند که حق درگیری نداریم و....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی"
🔸به روایت "مادر شهید"
🔹صفحه ۱۷۷-۱۷۶
#پارت_هفتاد_و_ششم🦋
((شب عید))
شب عید بود و بچّهها که همه مشتاق دیدار #محمد_حسین بودند،به خانه ما آمدند.
همهی خانواده دور هم جمع شدیم تا یک شب،از همنشینی با او لذّت ببریم.
محمّد حسین شروع کرد به تعریف کردن از #جبهه و نیازمندیهای جبهههای #جنگ و آخر صحبتش گفت:
«حالا برادران و خواهران،سکّه هایی را که عیدی گرفتید برای کمک به جبههها به من تحویل بدهید.»
هیچکس مخالفت نکرد .
بیشتر بچّهها هم فرهنگی بودند و آن شب کمک خوبی برای #رزمنده ها جمع شد.
محمّد حسین یک جمله گفت که اعضای خانواده را متحوّل کرد:
«وقتی سکّه ها را به من میدهید،نگویید دادم به محمّد حسین!!
بگویید برای رضای #خدا بخشیدم. بگذارید نیّت شما خالص باشد، زیرا با خدا معامله کردهاید.»
و این صحبت ها را با لحنی جذّاب میگفت.
آن شب خیلی خوش گذشت و من مثل همیشه به همسرم به خاطر تربیت فرزندانم افتخار کردم.
محمّد حسین چند روزی بیشتر پیش ما نماند؛ سری به اقوام و خویشان زد و به جبهه برگشت..
#ادامه_دارد
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹