کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
آقاجون میگفت:
همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه عاشق بودن جواب نمیده،
همیشه عاشقت هستم و دوستت دارم گفتن جواب نمیده!
باید کسی که دوستش داری و عاشقشی رو بلد باشی..😊
نه اینکه الان ناراحتِ یا الان که خوشحالِ باید چی کارکنی..
باید بفهمی الان که ناراحتِ یا خوشحالِ دلیلش چیه؟!
باید بدونی چیه که اذیتش میکنه،
چیه که حالش رو خوب میکنه،چیه که میتونه بیشتر عاشقش کنه؟!
آقاجون میگفت:
باید زن رو فهمید..
اگه غذاش نمک نداره،
اگه غذاش ته گرفته،
اگه وقتی داره خیاطی میکنه سوزن تو دستش میره،
اگه حتی وقتی میبریش بازار حوصله خرید کردن نداره!
باید دلیل همه اینارو بدونی
ولی وای به حالت اگه خودت،
دلیل یڪی از این
ناراحتی هاش باشی!
هیچ وقت ندیدم آقا جون به
مادربزرگ دوستت دارم بگه
و قربون صدقش بره
باهاش شوخی ڪنه و ازش دل ببره
اما هروقت مادرجون ناراحت بود و سرحال نبود،
آقا جون تو فڪر بود!
حتی روزی ڪه مادرجون
مریض شد و مرد،
آقاجون تب و لرز ڪرد
و به شب نڪشید که رفت پیشش..
آقاجون،مادرجون رو فقط دوست نداشت و عاشقش نبود
اون مادرجون رو بلد بود
حتی بلد بود براش بمیره
#مذهبی_ها_عاشقترن
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
آقاجون میگفت: همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه عاشق بودن جواب نمیده، همیشه عاشقت هستم و دوستت دارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجشنبه هفتممحرم الحرام(ششم شهریور)، همزمان با روز گرامیداشت حضرت علی اصغر علیه السلام، سایت برنامه سمت خدا برای ثبت نام زوجهای نابارور جهت استفاده از تسهیلات قرض الحسنه درمانی باز خواهد شد.
لطفا متقاضیان این تسهیلات تنها در همین تاریخ به سایت برنامه مراجعه فرموده و ثبت نامنمایند.
نشانی سایت برنامه:
www.samtekhoda3.ir
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
پنجشنبه هفتممحرم الحرام(ششم شهریور)، همزمان با روز گرامیداشت حضرت علی اصغر علیه السلام، سایت برنامه
سلام
اگه کسی رو میشناسید که بچه دار نمیشن و هزینه درمان ندارن اطلاع رسانی کنید برن توی سایت برنامه سمت خدا ثبت نام کنن و هزینه درمان بگیرن
ثبت نام فقط یک روزه
#فقط_هفتم_محرم
روز گرامیداشت حضرت علی اصغر(ع)
#لطفا_رسانه_باشید
http://samtekhoda.tv3.ir/
امداد غیبی
هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از امداد غیبی در بیاورم.تا اینکه ﭘام به جبهه باز شدو مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم. بچه ها از دستم ذله شده بودند. بس که هی از معجرات و امدادهای غیبی ﭘرسیده بودم. یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار بودیم گفت: " می خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چی؟ " با خوشحالی گفتم : " خوب معلومه" نا غافل نمی دانم از کجا قابلمه ای در آورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه ﮐﻴﭖ ﮐﻴﭖ شده بود. آنها می خندیدند و من گریه می کردم. ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خود آمدم که دیدم افتادم گوشه ای و دو سه نفر به زور دارند قابلمه را از سرم بیرون می کشند. لحظه ای بعد قابلمه در آمدو نفس راحتی کشیدم.یکی از آنها گفت: "ﭘسر عجب شانسی آوردی. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم خورده! " آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه ؟!
#طنز_جبهه🙂
#خند_حلال😁
🖤 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
4_6006051458925987192.mp3
5.17M
.
🚩 #مداحی
♦️میباره بارون روی سر مجنون
تویِ خیابون رویایـے
🎤سید_مجید_بنی_فاطمه
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#عصرتون_در_پناه_اهل_بیت_علیهم_السلام 🌼🍃
الهی🌼🍃
به حرمت عصرششم محرم🌼🍃
بهترین احوال🌼🍃
بهترین روزی🌼🍃
بهترین تقدیر🌼🍃
بهترین عاقبت🌼🍃
بهترین عزاداری و 🌼🍃
بهترین زندگی نصیبتون بشه🌼🍃
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی
🔹صفحه ۱۱۵_۱۱۴
#قسمت_چهل_و_هفتم 🦋
((شیمیایی اول))
زمان #عملیّات_خیبر بود.
بچّه های #اطلاعات_عملیات در قرارگاه
زرهی مستقر بودند.
محمّدحسین یوسف الهی به همراه تعدادی از مجاهدان عراقی برای #شناسایی به خاک عراق می رفتند.
یکی از این #مجاهد ها یک لباس بلند عربی به محمّدحسین داده بود تا وقتی که به #مأموریت می رود،
راحت شناسایی نشود.
محمّدحسین وقتی آن لباس را پوشید به شوخی گفت:«ببینید بالاخره عرب هم شدیم!☺️»
صبح زود بود.
هر کدام از بچّه ها مشغول کاری بودند.
آن روز نوبت شهرداری من و #محمّد_شرف_علی_پور بود. دوتایی مشغول آماده کردن صبحانه بودیم که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند.
تا آمدیم به خودمان بجنبیم و کاری بکنیم،هواپیما ها بمب های خود را ریختند.
بیشتر #انفجار ها پشت خاکریز جفیر بود، امّا این بار با همیشه فرق می کرد؛
سر و صدای انفجار های قبلی را نداشت و مانند همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نشد.
خیلی عجیب بود.🤔
در همین مواقع #اکبر_شجره را دیدم که به سرعت می دوید و فریاد میزد:
«شیمیایی! شیمیایی!....بچّه ها فرار کنید؛
شیمیایی زدند.😨»
تا آن روز به چنین موردی برخورد نکرده بودیم. برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد و بچّه ها هنوز آشنایی زیادی با آن ها نداشتند.
وسایل را رها کردیم و به داخل محوطۂ باز قرارگاه دویدیم.
در همین موقع محمّدحسین را دیدم با همان لباس عربی، مشغول هدایت بچّه ها بود. پشت لندکروزر ایستاده بود و بچّه ها را صدا می کرد تا سوار شوند.
می خواست نیرو ها را تا آنجا که امکان
دارد از محدوده آلوده دور کند.
همه بچّه ها لباس نظامی به تن داشتند و با پوتین بودند، اما محمّدحسین با لباس آزاد و گشاد عربی و این باعث شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیرد.
گاز به سرعت در منطقه منتشر شد و همه را آلوده کرد.
وقتی بچّه ها به عقب آمدند، اغلب #شیمیایی شده بودند، اما وضعیت محمّدحسین به خاطر همان لباس، بد تر از همه بود؛به خصوص پاهایش که تا کشاله ران به شدّت سوخته بود.😧
من هم شیمیایی شده بودم ، اما نه به اندازه محمّدحسین!....
همه #مجروحان را به عقب منتقل کردند و با یک هواپیما به #تهران فرستادند.
حدود ده، پانزده نفر از بچّه ها باهم بودیم.حالمان خوب نبود.
چشم هایمان هم خوب نمی دید.
فقط از روی صدا ها تشخیص می دادیم که چه کسانی هستند.
با رسیدن به تهران و بستری شدن در بیمارستان لبافّی نژاد دیگر از محمّدحسین خبری نداشتم.
چند روز بعد.....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی
🔹صفحه ۱۱۷_۱۱۵
#قسمت_چهل_و_هشتم🦋
((شیمیایی اول))
<ادامه>
چند روز بعد یکی از دوستان مرا در بیمارستان دید، چشمانم کمی بهتر شده بود. بعد از سلام و احوال پرسی گفت:
«می دانی کی طبقه بالاست؟»
گفتم:« کی؟»🤔
گفت:« حدس بزن!»
گفتم:«چه می دانم!...خب بگو.»
گفت:«محمّدحسین یوسف الهی طبقه دوم همین جاست.»😊
باورم نمی شد، چند روز آنجا بودم و از محمّدحسین هیچ خبری نداشتم؛
درحالی که فقط چند اتاق باهم فاصله داشتیم!!
خیلی خوشحال شده بودم.
گفتم:« حالش چطور است؟»
گفت:«زیاد خوب نیست جراحتش شدید است.»😔
گفتم:« کمک کن می خواهم به اتاقش بروم! و همین الآن ببینمش.»
وقتی بالای سرش رسیدم، دیدم چشمانش بسته است.
#سوختگی شدیدی پیدا کرده بود.
صدایش کردم، از روی صدا مرا شناخت؛
همان لبخند شیرین همیشگی گوشه لبانش نشست.
گفتم:«آقا حسین لبو شده! »
چیزی نگفت، فقط خندید.
گفتم:« چی شده حسین سرخو شدی؟»☺️
گفت:«چه کنیم #توفیق شهادت که نداشتیم.»
کمی باهم خوش و بش کردیم و بعد به اتاق خودم برگشتم، اما در طول یک هفته ای که آنجا بودیم، مرتب یکدیگر را
می دیدیم.
چند روز بعد حالش کمی بهتر شد، او نیز به ما سر می زد، ولی با ویلچر؛
چون سوختگی شدید پاها مانع از آن
می شد که راه برود.
با همه این حرف ها هنوز حالش خوب نبود و مواد شیمیایی واقعا کار خودش را کرده بود.
بعد از یک هفته قرار شد که محمّدحسین را به همراه عدّه ای دیگر از مجروحین #شیمیایی برای مداوا به آلمان و از آنجا به فرانسه بفرستند..
💠آن چنان مهر توأم در دل وجان جای گرفت
که اگر سر برود ، از دل و از جان نرود
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
بهشـــــت منـــــ ڪربلاستـــــ♡:
صدابزنیم بیادمولامون😭😭😭
بخاطر خودمون...
بخاطر دل هامون که پُره درده...😭
آقــا رو بخوایم....
صداش بزنیم کہ بیاد...
قسم اش بدیم بہ خون هاے پاکی که در ڪربلا ریخته شد...😭
قسم اش بدیم به قبر خاکے امام حسن😭
قسم اش بدیم به قبرپنهانےمادر😭
#بخوان_دعاےفرج_را....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹