eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
312 دنبال‌کننده
14هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ فراموش نخواهد کرد اون صحنه‌ای که اون صاحب ثروت کثیف تکیه داده بود به تیرک داشت گریه می‌کرد از زیباترین صحنه‌هایی بود که طی چند وقت اخیر دیدم :)))) @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۴۸_۲۴۷ 🦋 (( لبخند همیشگی _ ستاد معراج )) یک ماهی میشد که را ندیده بودم . وقتی خبر شهادتش را شنیدم ، حالم دگرگون شد . نمی دانم که از خانه تا ستاد را چگونه رفتم . میخواستم هر طور شده برای اخرین بار او را ببینم ، اما سربازی که جلوی درِ ستاد بود نگذاشت داخل شوم . بی اختیار همان جا نشستم و زار زار گریه کردم . حالم دست خودم نبود. پاهایم قدرت ایستادن و راه رفتن نداشت . یکی یکی خاطرات محمدحسین پیش چشمم مجسّم میشد . لبخند های همیشگی اش ذهنم را مشغول کرده بود . بارها با خودم گفتم یعنی دیگر نیست ؟ خودم را کنار دیواری کشیدم و بر آن تکیه کردم تا حالم جا بیاید . سرباز که دید خیلی بی تابی میکنم ، دلش به رحم آمد و مرا به داخل راه داد . درِ یک کانتینر را باز کرد ، چند تابوت روی هم چیده شده بود و اسم آنها رویشان نوشته شده بود . با کمک هم تابوت محمدحسین را پایین گذاشتیم . درِ تابوت بسته شد.
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
سعی کردم با دست بازش کنم ، سرباز با نگرانی گفت:« نه این کار را نکن برای من مسئولیت دارد .» با گریه و التماس به او گفتم :«خواهش میکنم اجازه بده من صورت محمدحسین را ببینم . قول میدهم گریه نکنم ، فقط یک لحظه ، بعد میروم بیرون .» هر چه سعی کردم تا در تابوت را باز کنم نشد . از کانتینر بیرون آمدم و دوباره شروع کردم به گریه کردن. نیم ساعتی آنجا نشسته بودم که دیدم سرباز آمد و در حالی که وسیله ای دستش بود ، اشاره کرد بیا . چراغ را هم روشن کرد تا من بهتر ببینم . چشمم که به صورت محمدحسین افتاد ، آرامش عجیبی تمام وجودم را در بر گرفت . فقط اشک میریختم . او در تابوت را بست ، اما من دیگر نمیتوانستم از جایم بلند شوم . سرباز زیر بغلم را گرفت و از کانتینر بیرون امدم . حدود ساعت دو و نیم شب بود که به خانه رسیدم . نمیدانم کی خوابم برد ، در خواب دیدم که محمدحسین از در خانه وارد شد و با همان لبخند همیشگی اش کنارم ایستاد و گفت :« محمّدرضا ! خیلی نا آرامی .مگر چی شده که اینقدر بی تابی میکنی ؟! مگر خودتان دنبال این چیز ها نبودید ؟ حالا که ما رفتیم حسادت میکنید؟!» خواستم سوالی از او بپرسم که از خواب پریدم . خوب به اطرافم نگاه کردم... خودم بودم و تاریکی شب🌘 ♦️به روایت از "محمدرضا مهدی زاده" @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
شبتون 🔺قبل خواب وضو یادتون نره 🔺اگه حال داشتین "امین الله" بخونین 🔺تسبیحات حضرت زهرا قبل خواب 🔺هرساعتــ شب بیدار شدین اگه اذان صبح هنوز نزده، ۲رکعت و یک رکعت آخر نمازشب (وتر و شفع) رو بخونین...، التماس دعا داریم براے خادمین ڪانال دعا بفرمایین..، 💜 💙 💚 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
آݩچہ امروز گذشٺ... از فردا شما هم با ما همراه باشید🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود بر شما به یکشنبه خوش آمدید ☀️ ۱۳ مهر ۱۳۹۹ خورشيدی 🎄 ۴ اکتبر ۲۰۲۰ 🌙 ۱۶ صفر ۱۴۴۲ قمری 💜بـــه نــــام خـــــالـــق عــشــق💜 ملکوت یک چیز فوق العاده برایت دارد، قبل از اینکه معجزه اتفاق بیفتد ،تسلیم نشو تو از آنچه فکرش را می کنی،به آرزوهایت نزدیک هستی گاهی خدا خوشی هایی دور از انتظار برایت دارد ذهن و دل خود را بر روی هر امکانی باز کن. و بدان لیاقت بیشتر از اونی را دارید که درخواست می کنید @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹