شرط شهید شدن شهید بودن #روایت_عشق
روز صد هشتاد و هفتم
🔺️۳ روز ....
آخر شب بود و همه خواب بودند. مادر بود و محمد که به بهانه جمع کردن وسایلش نشسته بود؛ اما میخواست وصیت کند و آرامآرام شروع کرد: «میدانی مادرجان! این دفعهی آخری است که ما همدیگر را میبینیم. اینبار که بروم دیگر برنمیگردم».
مادر خندید و گفت: «هر خونی لیاقت شهادت ندارد مادرجان. تو دعا کن خدا بهت لیاقت بدهد» .
محمد یکبهیک وصیتهایش را میگفت:
«مامان! دوست ندارم دنبال جنازهام گریه کنی...
از خدا بخواه کمکت کند، امانت الهی را که بهت داده، خودت به او پس بدهی. دوست دارم توی قبرم بایستی و به خدا بگویی: خدایا! این امانت الهی ای را که به من دادی، به خودت برگرداندم.»
وقتی برایم مراسم میگیری خیلی مراقب باش. دوست ندارم بیحجاب توی مراسم عزایم شرکت کند. اصلاً هرکس حجاب درستی نداشت، بگو برود بیرون.
🔷️بعد هم رفت سر حرف اصلیش:
«من خیلی مادرها را دیده ام که بچهشان را توی قبر گذاشتند، اما موقعی که میخواستند از قبر بیرون بیایند دیگر نمیتوانستند. شما اینطور نباش.
🔶️ فقط دعا کن که در شهادتم از امام حسین سبقت نگیرم. دوست دارم که بدن من هم سه روز روی زمین بماند.
وصیتهای محمد تمام شد؛ اما خدا آرزوی او را شنید. وقتیکه گلوله آرپیجی پشت سر محمد را کاملاً برد و بچه ها او را کناری خواباندند تا فردا پیکرش را به عقب منتقل کنند، فردایی که شد سه روز بعد. بدن محمد سه روز زیر آفتاب داغ جنوب روی زمین ماند
شهید محمد معماریان⚘️⚘️⚘️
#تنها_گریه_کن
#شهدا_امام_حسین
https://eitaa.com/mohebinshahadat110