eitaa logo
-رفقای شهیدم-
248 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
بسم‌اللھ.... فعالیت‌این‌کانال‌به‌نیت⇩ شہیدمدافع‌حرم''محسن‌حججی'' شہیدمدافع‌حرم"عباس‌دانشگر" ‌ انسان‌باسوختن‌ساخته‌می‌شود وهرکس‌ازسوختن‌فرارکندخام‌می‌ماند ! _ استادشهیدمطهری ¹•شرایط← @sharayet_14 ²•پاسخگویـے← @pasohk
مشاهده در ایتا
دانلود
_الو؟سلام مامانم بود . +سلام ، ساجده میایی خونه عاطفه هم با خودت بیار امشب مهمون خونه ما هستن . _باشه ، چشم +کاری نداری مراقب باشید _نه مامان خداحافظ عاطفه مشغول بود. _میگم عاطفه +جانم؟ _مامان گفت امشب خونه ی ما هستین مستقیم بیایی خونه ما +دستتون درد نکنه مامانم خبر داره ؟؟ _والا نمیدونم می خوایی یک زنگ بزن +باشه تو راه میزنم _میگم عاطفه بچه کوچولو خوبه نه؟ عاطفه تک خنده ای کرد. +اهوم خوبه شیرینه _خوش بحالت که ابجی داری و بهتر از اون اینکه ازت کوچیک تر هست خیلی خوبه ... +اره خوبه ولی خب سختی هم داره. ولی تو هم خوشحال باش ته تغاری خوبه که ، لوس مامانی و بابایی خندم گرفت اوه اوه من و لوس گری _نه بابا به نظر من شما کیف تون بیشتر بوده همیشه هم به سجاد میگم بچه اول سلطنت میکنه. 😐👍 عاطفه بستنی اش رو که تموم کرده بود کنار گذاشت. +نه بابا اینجوری هم نیست. بعد هم خانوم محض اطلاعتون من نه آخرم نه اول بقول معروف نه سر پیازم نه ته پیاز _واقعا؟ پس کجاست ؟ +چی کجاست ؟ _ای بابا ،، خب بچه اولتون دیگه عاطفه نگاهش رو به روبه رو داد . یکم مکث کرد و گلوش رو صاف کرد اما معلوم بود می خواد بغض اش رو نشان نده سرش رو انداخت پایین و با یک لبخند گوشه ی لب اش گفت : آها بی معرفت کربلاس _بسلامتی برای اینکه فضا رو عوض کنم بلند شدم و برای شوخی تو همون خیابان لُپ های عاطفه رو کشیدم که عاطفه کف دست هاش رو روی صورتش گذاشت و با چشم هایی که می گفت این کارِت بی جواب نمی مونه نگاهم می کرد. منم انگشت اشاره ام رو گذاشتم روی بینیم و خم شدم سمتش و گفتم : هیییس عاطفه هم با لبخند گفت : +واه دور از جونت خُل شدی هاا ،،من که چیزی نگفتم _ چرا گفتی من از توی چشم هات خوندم دوباره هر دومون زدیم زیر خنده و باز هم خندیدن های آروم عاطفه و قهقهه های بلند من 😁 _خب دیگه بریم +اره بریم ، بریم که به حافظیه هم برسیم . تو راه عاطفه با مادرش تماس گرفت بعد حافظیه هم اومد خونه ی ما . بعد سلام احوال پرسی با عاطفه رفتیم تو اتاقم. لباس هام رو عوض کردم و نشستم روی میزم. عاطفه هم در و دیوار اتاقم نگاه میکرد و لبخند می زد. _عاطفه تو به اتاق دربه داغون من اینجوری نگاه میکنی ؟ +نه بابا خیلی خوبه ....چرا دیوار اتاقت رو سورمه ای زدی ؟ +خیلی دوسش دارم از رنگ تیره بیشتر خوشم میاد برو خداروشکر کن مامانم امده و یک دستی به اینجا کشیده وگرنه راه نبود بیایی تو ... هر دومون زدیم زیر خنده ... +واییی واقعا _کمی تا قسمتی بعله (: