eitaa logo
-رفقای شهیدم-
248 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
بسم‌اللھ.... فعالیت‌این‌کانال‌به‌نیت⇩ شہیدمدافع‌حرم''محسن‌حججی'' شہیدمدافع‌حرم"عباس‌دانشگر" ‌ انسان‌باسوختن‌ساخته‌می‌شود وهرکس‌ازسوختن‌فرارکندخام‌می‌ماند ! _ استادشهیدمطهری ¹•شرایط← @sharayet_14 ²•پاسخگویـے← @pasohk
مشاهده در ایتا
دانلود
دایی سید اینا یکی دو هفته بود رفته بودن انگار عاطفه کنکور داشت و برای عوض کردن حال و هواشون چند روزی اومده بودن شیراز . کنکور سختی هم داشت ریاضی....... منم سال دیگه به این گرفتاری دچار میشم . یک هفته مانده بود به عید و مدرسه ها تق و لق بود. سر کلاس نشسته بودم. قرار بود برای نمره عملی ، خانم ایمانی بهمون کاری بده تا انجام بدیم . قرار بود من فاطمه و کوثر یک تابلو کاریکاتور بکشیم.... +الو ساجده!! _ها بله چی شده ؟ +کجایی دختر خانوم مارو صدا زد _ببخشید حواسم نبود +اوو ، حواست پرتِ کجا بود!؟ فاطمه و کوثر زدن زیر خنده _دیوونه ها +بیا بریم .. خانوم ایمانی_خب بچه ها شما از بهترین دانش آموز هام هستین قرار بود تابلو بکشید ولی خب من با خودم فکر کردم کار سخت تری بهتون واگذار کنم البته که نمرتونم بالاتر میره و همچنین تجربه اتون .... از طرف اداره ، از ما خواستن که دیوار ورودیِ یک ساختمان، تو بلوار نیایش طراحی کنیم. طرحِ شهید زین الدین، البته طرح اولیه رو زدن و فقط صورت و رنگ کردن اش با شماها هست. قرار بر سر یک هفته هست و از امروز شروع می کنیم. سوالی هست؟ با بچه ها نگاهی به هم کردیم معلوم بود اوناهم هنگ کرده بودن +خب خانم ما چی بگیم همه رو رد هم گفتین. خیلی سخته ما برای اولین بار باید اینکارو کنیم ..... ‌ _نترس دخترم . سعی میکنم بهتون سر بزنم ولی اگر این کار خوب در بیاد براتون خیلی سود داره . برید مشورت کنید و سریع بهم خبر بدید. رفتیم سر میزامون نشستیم _خب چی میگید رفقا؟ فاطمه+من مشکل ندارم فقط یکم میترسم خراب کنیم. کوثر+آره منم ، ولی خب باید از یک جایی شروع کرد چه بهتر با تصویر شهید شروع کنیم . تو دلم به حرف کوثر نیشخندی زدم چه حرفا میزدها... بلند شدم _پس اوکی بریم خبر بدیم ،،،،،،،، لباس هامو عوض کردم و روی تختم نشستم . شروع سختی بود اونم توی یک هفته باید تمامش می کردیم . بیخیال شدم و رفتم پایین. نشستم سر سفره.... آخ جون لوبیا پلوووو بابا+چطوری ساجده مدرسه خوب پیش میره؟ _بعله.... پیشنهاد معلمم رو برای بابا هم گفتم که خیلی استقبال کرد و راضی بود . مامان هم اول اش مخالفت می کرد اما نمی دونم چرا وقتی گفتم تصویرِ شهیده چیزی نگفت عجبا. بابا+راستی حلیمه مامان خاتون امروز زنگ زد گفت عید می خواد بره قم ، طاهره هم شوهرش رفته ماموریت و با مامان خاتون میره گفت ماهم بریم توجه ام ب غذام بود ولی متوجه شدم که بابا زیر چشمی حواسش ب منه. مامان+من که بدم نمیاد تو چی ساجده؟؟ خودم و لوس کردم و با ناز گفتم _مامان قرار بود امسال بریم شمال اصلا ، اصلا شاید طرح تکمیل نشد من موندم شیراز. مامان نیم نگاهی بهم انداخت +دیگه چی!؟ بابا+پس من میگم میایم ؟ مامان+اره صادق جان چی بهتر از این عید میریم پا بوس خواهر آقا امام رضا (ع) همینجور بهشون نگاه می کردم برای خودشون برنامه میریختن. اصلا نظر من براشون مهم نبود ..... غذامو سریع تموم کردم رفتم بالا تو اتاقم استراحت کنم . ساعت کوک کردم برای پنج که قرار بود بریم شروع کنیم. ،،،،،،،، سویشرتم رو پوشیدم و رفتم بیرون. وسایل با خودِ مدرسه بود. از ماشین بابا پیاده شدم و خداحافظی کردم و رفتم سمت بچه ها. با تمام انرژی ام سلام کردم. کوثر با نارحتی سلام‌کرد و بعد اش هم فاطمه _چته کوثر تو لکی؟ +چمه؟؟آخه خودت یک نگاه بنداز. بنظرت یک هفته ای تمومه!!؟ به دیوار نگاهی انداختم راست میگفت تصویر خیلی بزرگ بود و فقط طرح اولش انجام شده بود . صورتم و چپ و راست کردم _خب آره آفتابم هست نِم.. فاطمه نزاشت ادامه بدم +غُر نزنید بسم الله ،،، خودِ شهید کمکمون میکنه لباس هامون رو عوض کردیم شروع کردیم بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ،،،،،،،،