هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااام
کلیپ بالارا باز کردی؟!
دوست داری تو هم حتی حرفه ای تر از این ادیت بزنی؟!
بلد نیستی؟! 😕
کاری نداره که بیا یه سر مانال ما بهت یاد می دیم😉
چرا دیگه دست دست می کنی بفرما 👇👇
@GRAPHIC_ORDER
بدو دیگه😍👆
منتظرتیم 💚
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
راه طلایی رسیدن به آرزوهایتان را هموار کردهایم با تخفیفهای جادویی در فروشگاه بهار
در این فروشگاه همه چیز ارزان دست یافتنی است.
همین الان به فروشگاه بهار بیاید و هرچه دوست دارید را انتخاب کنید.
هر آنچه از لوازم التحریر را میخواهید از فروشگاه بهار بخرید
🔸لینک چنل 🔸
https://eitaa.com/joinchat/2343633070C48216ca6b8
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
سلام رفیق✋🌸
می خواهم یه کانال بهت معرفی کنم.✨
این کانال پاتوق همه ی بچه هایی که دوست دارن با شهدا رفیق بشن.😊
♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡
🕊🌺@refaght_bashohada🌺🕊
♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡
توهم دوست داری با شهدا رفیق بشی؟
پس چرا معطلی؟
سریع عضو کانال شو و از فعالیت های کانال لذت ببر.🦋✨
🕊🌷کانال رفاقت با شهدا🌷🕊
♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡
🕊🌺@refaght_bashohada🌺🕊
♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
اینو میشناسی؟
بهترین مداح ایرانه🧔
این کانال کلی ازش استوری میزاره⚡️
استوری هاش عالین⚡️
اگع تو هم میخوای مداح شی و استوری های وحید شکری رو ببینی برو این کانال💥
@storyvahidshokri114
در ظمن شارژ گوشیتم ۱۰۰ درصد میشه💥
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
❤️کانال اصلی محمد حسین پویانفر❤️
❤کربلایی محمد حسین پویانفر❤
🧡کانال اصلی محمد حسین پویانفر🧡
✅استوری
✅کلیپ
✅مداحی
✅صوت مداحی
✅و...
💜پویانفر💜
💚کانال اصلی محمد حسین پویانفر💚
روی لینک بزن تا کلی مداحی،کلیپ و چیزای دیگه کربلایی محمد حسین پویانفر رو برات بیاره
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4121559218C2201ab6b81
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
شفا پیدا کردن دختر بچه فلج ۱۵ ساله در حرم امام رضا😳
واکنش مردم به شفا پیدا کردن بیمار در شب اربعین
جهت مشاهده فیلم روی لینک زیر کلیک کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1500905648C475df61da2
بودو کلی فیلم عجیب و واقعی دیگه هم هست😳
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
’ نَحــــنُ الصـــــامِدُوڹ‘
خـــ ـبـــ ـرے هـ ـسـ ــتـــ...
خوانندهے ارزشے ڪشورمون رو مےشناسے؟؟؟
اینجا پاتوق هواداران آقا حــــامد زمـــانےِ
مخصوصِ ایستادههاست✌️🏿↓
http://eitaa.com/joinchat/1591279617Ca2034b38bb
با ڪلیڪ رو لینڪ، دست رو بهترینڪانالِ ایستادهها و حامد زمانی میذارے...
پـــــــر از ڪلیپ🎞
موزیڪ♪
نمــــاهنگ📽
و....
منتـــظریمهـــا😉
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
یـه نفـر تـو ایتـا هسـت که یـه تنـه داره گمنـام برای #امام_زمان کار میکنـه👊✌️
استـ📲ـوریهای #محرم ،حسینی،مهدوی و مناسبتی میسـازه بیـا و ببیـــن🤩👌
یه نوشتههایی درمورد آخرالزمان و ظہور تایپ میکنه⌨🔞•••
فصل به فصل و قسمتی||
رمـ📚ـان هم میذاره[واسه اونایی که اهل رمانن🤓]
دیگه نگم برات😌
خودت بیا و ببین😉👇
https://eitaa.com/joinchat/1867579578C40db5bcc28
https://eitaa.com/joinchat/1867579578C40db5bcc28
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
⭐️پایان تبادلات گسترده تایم⭐️
کانال هایی که معرفی کردم بهترین کانال های ایتا هستن🏆
تبادلات تایم کانال ناجور معرفی نمیکنه💥
مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه✅
برای اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
🕹https://eitaa.com/joinchat/1134493859Ceb9628fd81🕹
بعد از مطالعه شرایط اگر شرایط رو داشتید
پی وی در خدمتتونم✋🏻
🌺 @time_collection 🌺
یاعلی✌️🏻
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
🔴 از نقشه های شیاطین باخبر شوید🔞👇
✍ مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند.
شیاطین، اطرافش جمع شده بودند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزاردهنده ای از دهان هر کدامشان خارج میشد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آنها چه می گویند.
یکی از شیاطین به او گفت: .... 😳😱
ادامه داستان در کانال زیر سنجاقه👇
https://eitaa.com/joinchat/2530279585C2bafc3b173
ساجده
#پارت_31
پیراهن عروسکی سرخابی رنگ رو برداشتم و گذاشتم داخل کاور....بقیه ی وسایل ها رو هم گذاشتم توی چمدان و خورده ریزها رو هم گذاشتم تویِ کوله ی دمِ دستم
قرار بود شبی راه بیوفتیم....نگاهی به وسیله هام کردم و وقتی مطمئن شدم همه چی هست رفتم سراغ گوشیم.
شماره ی عاطفه رو گرفتم و بعد از چند تا بوق جواب داد.
+سلام ساجده جان
_سلام عروس خانوم خوبی شما؟
+مرسی عزیز دلم ، تو راه هستید ؟
+نه... یکی دو ساعت دیگه راه میوفتیم ، خب چه خبرا؟
+سلامتی...خبری نیست
_خبری نیست....حالِ آقاتون چطوره؟؟
آقاتون رو با لحن بامزه ای گفتم که عاطفه رو به خنده انداخت
+ایشونم خوبه
_خب خداروشکر ، لباس هات آماده اس آرایشگاه رفتی؟
+آره لباسم و که گرفتم..آرایشگاه هم فعلا فقط برای اصلاح رفتم
_جدی...پس واجب شد بیام ببینمت
+حالا تو بیا...کلی باهات حرف دارم
_دیگه مزاحمت نشم عزیزم... برو پیش آقاتون
باهم زدیم زیر خنده....بعد از خداحافظی با عاطفه ، نگاهم به وسایل طراحیم افتاد...عاطفه دوست داشت بعد از کنکورش نوشته ی روی مزار شهدا رو پررنگ کنه...با این اوضاع فکر نکنم بشه
ان شاءالله سری بعد
،،،،،،،
بابا رو کرد بهم گفت:
+ساجده یِ چند تا ساک میاوردی برم وانت بگیرم برات باباجان
خنده دندون نمایی زدم گفتم:
_اع بابا عقده هاا
+عقد باشه..باید خودتو خفه کنی... یک ساعت یکبار یک لباس، آره؟
با خنده " نه والایی " گفتم و سوار شدیم
،،،،،،
زنگ در رو زیدیم رفتیم داخل...عمه طاهره و عمه طیبه هم اومده بودند و بقیه نتونستند بیان.
حیاطتشون رو چراغونی کرده بودند که خیلی من رو به وجد آورد...علیرضا جلویِ در ورودی با همه سلام و احوال پرسی می کرد...وارد خونه شدیم
مامان خاتون و دایی سید با عموها دور هم بودند...خبری از امیر و عاطفه نبود تا حنین رو دیدم... پرید بغلم.... منم سفت گرفتم اش بوسش کردم
_زندایی ، امیر و عاطفه کجان؟
+رفتن حلقه سفارشی شون رو بگیرن...الان هاست که بیان
با حنین رویِ مبل نشستیم
+ساجده جون آبجیم داره علوس میشه
به عروس گفتن اش لبخندی زدم و گفتم:
_بله عزیز دلم....من کی ببینم که شما عروس میشی
+من میخوام پیش داداش علیرضام بمونم علوس نمیخام بشم
نگاهی به علیرضا کردم که با این حرف حنین سرش رو از تویِ گوشی در آورد بهش لبخندی زد
لپ حنین رو کشیدم...معلوم بود که خیلی با داداشش جوره
سرگرم بازی با حنین شدم نیم ساعتی میگذشت که صدایِ زنگ ایفون بلند شد.
امیر و عاطفه از درِ خونه وارد شدن که عمه طاهره شروع به کل کشیدن کرد.... همه با این کارش دست زدن تبریک گفتن
بعد که جو آروم شد...خانوما رفتن غذا حاضر کنن....عاطفه رفت داخل اتاق و چادر مشکیش رو با یک چادر رنگی که گل های درشت یاسی و زمینه ی کرمی طوسی مانند داشت سر کرد.
دست عاطفه رو گرفتم و کنار خودم نشوندم
_به به عروس خانوم خوش گذشت
+به خوشی...شما کی امدین؟
_حدود یک ساعتی میشه
نگاهی به امیر کردم رو به عاطفه چشمک زدم
_خوب تورش کردی
عاطفه چشم هاش رو درشت کرد.
+من ! اقا پاشنه درو از جا کند...
_عجب،،،،
عاطفه سادات، تو که با نامحرم سرسنگینی، چطور با آقا امیر ما رفتی بیرون ؟؟
یکم سرخ سفید شد گفت:
+نه خب ، آقا امیر نامحرم نیست...به پیشنهاد بابا علیرضا ی صیغه ی محرمیت برامون خوند...تا بعد ان شاءالله عقد کنیم
نگاهی به علیرضا کردم
_بلده؟؟
+اره
آهانی گفتم که عاطفه بحث رو عوض کرد و رفت سراغ درس و کنکور
_حالا نتایج کی میاد؟
+تا آخر شهریور انگار
حالا پاشو بریم کمک کنیم تا سفره رو بندارن
،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
ساجده
#پارت_32
برعکس دفعه های قبل، که تو اتاق عاطفه می موندم...این سری تویِ اتاق حنین ساکن شدم.
دیشب با حنین کنار هم خوابیده بودیم...انقدر باهاش بازی کردم و قصه گفتم که از خستگی هردومون خیلی زود خوابمون برد.
مانتو کیمینویِ صورتی رنگم رو پوشیدم و شالم رو سرم کردم...کاور لباسم رو همراه با ساک وسایل مورد نیازم برداشتم.
قرار بود من و گلرخ همراه عاطفه بریم آرایشگاه.....پتو رو رویِ حنین مرتب کردم در اتاق رو اروم بستم.
رفتم پایین...زن عمو ، عاطفه و زن دایی تویِ آشپزخونه بودند.... ساعت 7صبح بود قاعدتا همه در خاب ناز....با لبخند وارد شدم صبح بخیری گفتم جواب گرفتم
_خوبی ؟
+ممنون عزیزم
_گلرخ کجاست؟
+صبحانه اش رو خورد و رفت آماده بشه
زن عمو رو به من کرد گفت:
-ساجده جان ان شاءالله قسمت خودت بشه...اون موقع خودم برات جبران میکنم .
لبخندی زدم گفتم :
_وای نه زن عمو...از این دعاها برای من نکن
زن دایی گفت:
+چرا عزیزم...در اسلام هیچ بنایی نزد خداوند محبوبتر و ارجمند تر از ازدواج نیست*
_فعلا که نوبت عاطفه خانومه
بعد از این حرف من ، امیر یا الله کنان وارد شد گفت:
-ماشین آمادس! بریم
زن عمو+آره برید دیگه، داره دیر میشه
_شما برید من میرم دنبال گلرخ
+باشه
عاطفه با اجازه ای گفت از جاش بلند شد... منم رفتم تو اتاق زندایی اینا
_گلرخ بیا امیر جلو در منتظرمونه
گلرخ همونطور که وسایل تویِ کیف اش رو میگشت اومد سمت در
_دنبال چی میگردی؟
+هاا...هیچی بریم
زندایی پشت سرمون یک ظرف آورد و گفت:
براتون لقمه گرفتم ببرید بخورید...الان که چیزی نخوردید ضعف می کنید
_دستتون درد نکنه...بااجازه
تندی کفشامونو پوشیدیم ... سوار ماشین امیر شدیم و حرکت کردیم
،،،،،،،،،
امیر جلوی آرایشگاه نگه داشت و روبه عاطفه گفت:
عاطفه خانم هروقت کارِت تموم شد زنگ بزن من بیام....منم با علی میرم آرایشگاه..اینجا جایی رو بلد نیستم
+چشم ... مراقب خودت باش
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت آرایشگاه
بین راه امیر صدام زد
+ساجده ازت ممنونم بابت حرف زدنت با عاطفه سادات لطف کردی
لبخندی زدم
_نیاز به تشکر نیست..حالا من برم عروسِت تنها نمونه
از امیر دور شدم و وارد سالن شدم.
،،،،،،،،،،
*بحارالانوار،جلد103،ص222
#سین_میم #فاء_نون