eitaa logo
محتوای تبلیغی نورالزهرا
56 دنبال‌کننده
648 عکس
254 ویدیو
89 فایل
کانال محتوای تبلیغی گروه تبلیغی نورالزهرا «سلام الله علیها» تهران لطفاً در این دو کانال هم عضو شوید: محتوای تبلیغی مقاومت: https://eitaa.com/mohtvamoghavemat اعزام سخنران و مداح: https://eitaa.com/rozekhanegi_ir ارتباط با ما: @alisorosh1421
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت وقت طواف چارمش خاکسترش ریخت فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت او «زینت» است و بی‌نیاز از زینتی‌هاست پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم نهج‌البلاغه بود که از منبرش ریخت در کوفه حتی سایه‌اش را هم ندیدند فرمود: غُضّوا، چشم‌ها در محضرش ریخت زن بود اما با ابهّت حرف می‌زد مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته پوشیه‌های عرش را روی سرش ریخت یک‌گوشه از خشمش اباالفضل‌آفرین است گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت هجده سر بالای نیزه لشگرش بود تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت با نیزه می‌کردند بازی نیزه‌داران آن قدر خون از نیزه‌ها بر معجرش ریخت به مرقدش تازه نگاه چپ نکرده صد لشگر تازه‌نفس دور و برش ریخت آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
هرگز نمی‌شد خواهرت اینجا نیاید بهر عزاداریِ این لب‌ها نیاید امکان ندارد اینکه مجنونی بخواند اما برای دیدنش لیلا نیاید بستند به زنجیر راه گریه‌ها را شاید صدایی از گلوی ما نیاید از دخترت می‌خواستم وقتی می‌آید یا چشم‌هایش را بگیرد یا نیاید ای صوت لب‌های پر از آیات غمگین! پایین بیا تا خیزران بالا نیاید دیدند می‌خوانی ولی کاری نکردند تا خیزران روی لبت با پا نیاید کنج تنور آمد کنارت چهره نیلی کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید چشمانِ اینجا سخت ناپرهیزگارند اما نمی‌شد خواهرت اینجا نیاید ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
تو را آورده‌ام اینجا که مهمان خودم باشی شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی من از تاریکی شب‌‎های این ویرانه می‌ترسم تو را آورده‌ام خورشید تابان خودم باشی پدر نزدیک بود امشب کنیز خانه‌ای باشم به تو حق می‌دهم پاره گریبان خودم باشی اگر چه عمه دلتنگ است، امّا عمه هم راضی‌ست که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی ازین پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد یک امشب را نمی‌خواهی پدر جان خودم باشی؟! سرت افتاد و دستی از محاسن‌ها بلندت کرد بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی سرت را وقت قرآن خواندنت بر طشت کوبیدند تو باید بعد ازین قاری قرآن خودم باشی کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد؟! فقط می‌خواستم امشب پریشان خودم باشی :: اگر چه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است تقلّا می‌کنم یک بوسه مهمان خودم باشی ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
ذکر نزول عطا، یا حسن و یا حسین علت لطف خدا، یا حسن و یا حسین تا که خدایی شوم، کرب و بلایی شوم می‌زنم از دل صدا، یا حسن و یا حسین بانی اشک دو چشم، رحمت جاری حق آبروی چشم‌ها، یا حسن و یا حسین قبله‌ی حاجات ما، اوج عبادات ما روح مناجات ما، یا حسن و یا حسین یکی بدون حرم، یکی بدون کفن سرم فدای شما، یا حسن و یا حسین هر دو شهید مادر، هر دو غریب مادر کشته‌ی یک ماجرا، یا حسن و یا حسین حسن امام حسین، حسین اسیر حسن هردو به هم مبتلا، یا حسن و یا حسین تاب و قرار زینب، ذکر فرار زینب در وسط شعله‌ها، یا حسن و یا حسین ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
سجاده‌ام معطر، از بوی ربنا بود آنچه شنیده می‌شد، از من فقط "خدا" بود یک عمر آه و نفرین، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم، تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم، یک دم به فکر ما بود طفلان من به جایِ مردم گرسنه بودند افطار خانه‌ی ما در سفره‌ی شما بود امروز را نبینید این بی حیا لگد زد دیروز پشت این دَر، جمعیت گدا بود من هیچ شکوه‌ای از بیگانگان ندارم آن‌که به حال و روزم خندید آشنا بود من درد مرتضی را با جان خود خریدم در راه عشق باید آماده‌ی بلا بود دستم شکست اما من درد حس نکردم اسم علی دوا بود، ذکر علی شِفا بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم: او را که می کشیدید او حجت خدا بود ای کاش می‌شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست، آن دست بسته وا بود با کفش‌های خاکی، در خانه‌ام قدم زد آن خانه‌ای که فرشش، بال فرشته‌ها بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد، فضه! علی کجا بود؟! تازه میان کوچه قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود، حیدر برهنه پا بود * * تا قبر بردنم را، همسایه هم نفهمید از بسکه مُردن من، چون شمع بی‌صدا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک‌تر حتی ز بوریا بود ای آخرت وفا کن با ما شکسته دل‌ها با ما شکسته دل‌ها، دنیا که بی وفا بود... ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
سلام‌الله‌علیه اگر عاشق نشدم خشك و ترم را بشكن پس گرفتم جگرم را، كمرم را بشكن اگر از چشمه‌ی اين خانه نخوردم آبی بعد از آن سبز شدم، برگ و برم را بشكن اگر از كوچه‌ی معشوق عبورم دادند من اگر كه نشِكستم، تو سرم را بشكن چند وقتيست كه در پيش تو سرسنگينم با دوتا قطره، غرور جگرم را بشكن آنقدر گريه نكردم دلِ من قفل شده يك شب جمعه بيا قفل حرم را بشكن دستِ من آبرويم را به در خلق تو برد به تلافيش تو دست دگرم را بشكن تو كه تا پشتِ درِ قلعه‌ی من آمده‌ای لطف كن دست بينداز درم را بشكن نامه دادم به تو ديروز جوابش نرسيد آه كمتر دل اين نامه برم را بشكن من نشان ميدهمت بيشتر از آينه ات تو فقط سنگ بزن بيشترم را بشكن پاي بيرون بنه پيشاني من سجده کند بعد از آن مهر نماز سحرم را بشكن اگر از بام تو پرواز كنم ميميرم پس بيا زود بزن بال و پرم را بشكن ماه هم بعد اباالفضل ندارد لطفی پس شبِ چهاردهم هم قمرم را بشكن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه قرار بود دمادم به پات غم بخورم هر آنچه غصه نوشتند، دم به دم بخورم مرا بخاطر این عشق سرزنش کردند بگو فراق ببینم، کنایه هم بخورم!؟ من عاشق تو شدم تا که آخر عمرى شبیه زلف بهم خورده ات بهم بخورم شراب داد به من روزگار، لب نزدم ولى تو زهر بده، قول میدهم بخورم چقدر نامه نوشتم که دوستت دارم ولى قبول نکردى، چرا؟ قسم بخورم؟! لب و دهان مرا طعم باده میگیرد اگر کنار تو چایى تازه دم بخورم قلم بدست گرفتی، مرا کنار نزن مرا قلم کن و نگذار تا قلم بخورم اگر قبول کنى نذر کرده ام پس از این ناهار غصه بنوشم، و شام غم بخورم بیا و سهم مرا کم نکن ز رزق لبت طبیب گفته نباید زیاد کم بخورم حرم حرم نکنم پس بگو چکار کنم شده ست طالع من حسرت حرم بخورم @poem_ahl
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
به پاى درد و دلِ بنده چاه کم آورد مقابل جگر من که آه کم آورد به پیش هیچ کسى کج نگشت گردن من ولى مقابل این بارگاه کم آورد تمام شد رمضان، تازه ما شروع شدیم به شب‌نشینى عشاق، ماه کم آورد :: زمان توبه‌ی من هم نریخت گریه‌ی من همینکه رفت دم قتلگاه، کم آورد خودت بیا و بگو یاعلى؛ بلندم کن دوباره بنده‌ی تو بین راه کم آورد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
(خواهر حضرت) گمان نمی‌کنم این روح پیکرم باشد تنی که مُثله شده در برابرم باشد گمان نمی‌کنم این تکه‌های پخش شده همان عموی رشید پیمبرم باشد بدن مگر بدنِ کیست این چنین شده است؟! اگر خدای نکرده برادرم باشد...! چرا عبای پیمبر نمی‌گذارد تا دوباره روشنی دیده‌ی ترم باشد؟ :: فدای خواهر مظلومه‌ای که نالان گفت: کنار کشته‌ی گودال، دل پریشان گفت: گمان نمی‌کنم این زیر نیزه افتاده حسین فاطمه یعنی برادرم باشد کفن که نیست، عبا نیست، بوریا هم نیست؟! بد است بی‌کفن این مرد محترم باشد.. ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
خاک حرم رسید، دوا نیز داده شد آب حرم رسید، شفا نیز داده شد ما طور خواستیم، مقیم حرم شدیم ما جلوه خواستیم، خدا نیز داده شد اصلاً بهانه‌هاست که ما را می‌آورد با دادن بهانه، بها نیز داده شد هر جا اگر به خواسته‌ها لطف می‌شود در این حرم نخواسته‌ها نیز داده شد از بس کریم بود که درهم خرید و رفت در ازدحام، حاجت ما نیز داده شد اصلاً به خواهش کم ما اکتفا نکرد ما سنگ خواستیم، طلا نیز داده شد گفتم رضا، عطای حسینی نصیب شد گفتم حسین، امام رضا نیز داده شد می‌خواستم به مشهد تو راهی‌ام کنند دیدم برات کرببلا نیز داده شد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو نه کلاه خودی و نه یک زره ای، نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب درد سری، وای عجب درد سری @poem_ahl
هدایت شده از حدیث اشک
مهربان شَصت و سه سال زندگی ات، مهربان گذشت با کیسه های وَصله ایِ آب و نان گذشت شَصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها در بنده یِ خدا شدن این و آن گذشت گاهی میان دورترین خانه­ یِ زمین گاهی میان دورترین آسمان گذشت گاهی کنارِ سفره یِ بیوه زنان شهر گاهی کنارِ خاطره یِ کودکان گذشت وقتِ نزول، حضرتِ خاکی نشین شدی وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت آن روزها که شعب ابی طالبی شدی ایام درد بود ولی همچنان گذشت ای آن که زندگی تو خرج نجات شد ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند یک عده ای ندیده اویس قرن شدند از خانواده اَم همه عَبدُاللَهِ شما از خانواده ات همه آقای من شدند تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای محصولِ زندگیِ تو پنج تن شدند یک عده زینب و علی و فاطمه شدند یک عده ای حسین شدند و حسن شدند بعد از تو دختر تو و زینب کنار هم مشغولِ کار بافتن پیرُهَن شدند یک عده بچه های تو پاره جگر ولی یک عده بچه های تو پاره بدن شدند این کشته ها تمام جگر گوشه یِ تواند یا ایها الرّسول ببین بی کفن شدند «یا مصطفاه» این تن پامال را ببین این کشته یِ فتاده به گودال را ببین علی اکبر لطیفیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹