🔷 حکایت شنیدنی
♦️در دوره هفتم مجلس شورای ملی #رضاشاه پهلوی تصمیم میگیره به هر نحوی از ورود #مدرس به مجلس جلوگیری کنه و به همین دلیل در انتخاباتی کاملاً فرمایشی حتی یکی رای به نام مدرس از صندوقها بیرون نیامد.
♦️به همین علت سیدحسن مدرس با لحنی طعنه آمیز به رضاشاه میگه: اگر ۲۰ هزار نفر از #مردمی که در دوره گذشته به من رای دادند همگی #مرده باشند یا رای نداده باشند پس آن یک رای را که خودم به خودم دادم چه شده است.
@moj_tarikh
💉داستان «گریهی #امیرکبیر بر کودکان مرده
❇روزی پارهدوزی را که طفلش به #آبله #مرده بود آوردند. به او فرمود: «ما که آبلهکوب مجانی فرستادهایم.»
گفت: «ندانستم»
فرمود: «پنج تومان جریمه دهد»
گفت: «ندارم»
دست در جیب کرد. پول به او داد و ✴فرمود:«به صندوق جریمه بده. حکم برنمیگردد.»چنان کرد.
✳چند دقیقهی دیگر بقالی را آوردند که طفلش مرده بود. با او نیز همین مقاوله و همان معامله شد.
✴ #امیرکبیر پس از رفتن آن دو فقیر امیر مانند زن جوان مرده زار زار #گریست.
✳در آن حال میرزا آقاخان رسید. سبب گریه پرسید. فرمود: «خبر مرگ دو اولادم را آوردهاند.»
میرزا آقاخان متوحش شد که میرزا احمدخان پسر امیر مرده. ملازمان به او گفتند دو کودک شیرخواره پارهدوز و بقالی از آبله مرده.
✴میرزا آقاخان جسورانه گفت: «این گریه برای دو شیرخوار بقال و چقال است؟»
✴آن شیرمرد فرمود: «تمام ایرانیها اولاد حقیقی مناند و من میخواهم نسل ایرانی چندان شود که زمین را فرا گیرد. چرا باید جاهل باشند که به اثر آبله نکوبیدن بمیرند؟»
🔰منبع؛"گهی شهان از کار جهان" نوشته میرزا حسن خان جابری اصفهانی
👇👇👇
@moj_tarikh