eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ آغاز می‌کنم سخنم را به یاحسین در می‌زنم به خانه‌ی معبود با حسین کاری به خاطر رمضانم نکرده ام اما گرفت دست تهیِ مرا حسین ما روزه دارها همه یاد لب تواییم ای تشنه لب‌تر از همه‌ی تشنه‌ها حسین آخر مرا برای خودش می‌خردحسین من میشوم مسافر کرببلا... حسین @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ چه غریبانه....😔 رمضان بی حضورتان آغاز شد....😞 آقا جان پس کدام سحر؟! کدام افطار؟! کدام عید؟! آقا جان... رمضان بی ظهورشما...💚 رمضان نمی شود😔 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏 @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
✔️اول جنگ كنید همیشه كه جنگ اول بهتر از صلح آخر است. در این مواقع هم بهتر است در آغاز كار را مسخص كنید. اگر اهدافی برای زندگی‌تان دارید كه نمی‌توانید از آن‌ها بگذرید و برایتان هستند، بهتر است در آغاز كار او را با این موارد آشنا كنید. اگر دارید ادامه تحصیل بدهید، به شهر یا كشور دیگری بروید یا هر اتفاق مهم دیگری را كنید، با ملایمت آن را مطرح كرده و واكنش اورا به این نظر را مشاهده كنید. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0453_260517221440.mp3
169.7K
🌷دعای روز سوم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_3094977.mp3
7.64M
💠ختم روزانه کلام الله مجید #جزء_سه_قرآن 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی @mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت سی و هفتم🍃 مشفق اسلحه رو از روی پیشونیم برداشت و فریاد زد :اون بیرون چه خبره
I قسمت سی و هشتم هاشم دوباره تصمیم به جابه جایی زندانی هارو داشتند. نمیدونم چی شده بود که آروم و قرار نداشتند و با رفتاری بدتر از قبل ما رو سوار می‌کردند. برامون جالب بود که ایندفعه روی سرمون هیچ کیسه ایی کشیده نشده بود و دستامون هم دستبند نخورده بود. فقط یک مأمور پشت ماشین کنار ما نشسته بود و دائم بیرون و نگاه می‌کرد. بعد از مدت هشت ماه بالاخره رنگ آزادی موقتی رو چشیده بودم و به بیرون خیره شده بودم. نزدیک چهارراه قدیمی گلبند رسیده بودیم و این نشون میداد که به احتمال زیاد میخان ما رو از شهر خارج کنند. با تردید به حاجی نگاه میکردم تا بلکه چیزی بگه اما سکوت کرده بود و تند تند ذکر میگفت. رحمان هم توی لاک خودش بود و متوجه حدس های من نشده بود. ماشین با سرعتی باور نکردنی درحال پیش رفتن بود و متوجه برخورد ما با در و دیوار داخل نمیشد. بدن ما به اندازه کافی جراحت و زخم داشت و این حجم از برخورد با اطراف بیشتر موجب دردمون میشد اما نه جای اعتراضی بود و نه گوش زد کردنی! بالاخره روبه روی یک ساختمان خیلی بزرگ قدیمی نگهداشت و اون مامور ما رو مجبور به پیاده شدن کرد. پشت سر هم راه افتادیم و وارد اون زندان مخوف شدیم. ایندفعه ورودمون با کتک همراه نبود و تنها مجبور به سریع تر راه رفتن می‌شدیم. داخل یک سلول تاریک شدیم و در از پشت بسته شد. دوباره برگشته بودیم به همون حالت اول. هیچ کدوممون حال حرف زدن نداشتیم و یک گوشه از سلول نشستیم نمیدونم چیشد که چشمام گرم شد و به خواب عمیقی رفتم. 🍁🍁🍁🍁 صداهای عجیبی توی گوشم پیچیده میشد. مثل اینکه توی کانال کولر آدم و رها کرده باشند و همه ی صداها گنگ و ناهنجار باشه. با تکون دادن کسی بی رغبت چشمام و باز کردم که صدای رحمان توی گوشم پیچید رحمان :هاشم بلند شو، بلند شو ببین مردم دارند چیکار میکنن! چند باری پلک زدم و بلافاصله گوشامو تیز کردم. صداهای شعار همه جا رو پر کرده بود و بعد از اون صدای شکستن شیشه سکوت سرد زندان و شکست. از جا بلند شدم و کنار حاجی وایستادم. رحمان بیقرار توی سلول قدم میزد. +چی شده؟ اینجا چه خبره؟ رحمان :مردم اعتراض کردند، خراب شدند سر ساواک و بلند زد زیر خنده. خنده ایی که منجر به چند قطره اشک شد. رحمان :حاجی یعنی انقلاب پیروز شده؟ که اینطور مردم زدند بیرون؟ حاجی :باید بگیم آره، این مردم الکی بیگدار به آب نمی‌زنند حتما یه چیزی شده رحمان ذوق زده برگشت طرف من و گفت :داریم آزاد میشیم هاشم میفهمی؟ دچار شوک شده بودم. با جمله ی آخر رحمان تحلیل رفته روی زمین نشستم. تموم شکنجه ها و زخم زبون های مشفق از نظرم گذشت. رنگ دنیای بیرون برام سفید سفید شده بود و حجم عظیمی از شادی وجودم رو گرفت باخودم فکر کردم +یعنی ماهگل هم متوجه اتفاق های بیرون شده؟ حس دیدن دوباره ماهگل تاب و قرار و ازم گرفته بود. همین باعث شد که از جا بلند شم و میله ها رو محکم بگیرم و بلند داد بزنم :مرگ بر شاه، مرگ برشاه چند دقیقه ایی از فریادم نگذشته بود که رحمان و حاجی و چند تا زندانی دیگه مثل من شروع به شعار دادن کردند و زندان پر شده از شعار های ما... ....... @mojaradan
قسمت سی و نهم هاشم مردم از در و دیوار زندان بالا میومدند. از داخل سلول میشد حرکات ساواک و دید که درحال تقلا کردن بودند. صدای اعتراض ما و مردم بیرون باهم قاطی شده بود و بیشتر اعصاب اونا رو داغون می‌کرد. به وضوح میدیدم که درحال فرار کردن هستند. قلب همه بیقرار شده بود. منتظر بودیم تا زودتر از این قفس بیرون بزنیم. از پشت میله ها در و تکون میدادم تا بیام بیرون اما جز صدا تولید کردن اتفاق دیگه ایی نمی افتاد. در حین تلاش من همون مامور هیکلی و دیدم که داشت سر بقیه فریاد می‌زد تا یه سری کار ها رو بکنند. یک لحظه نگاهمون بهم گره خورد. متوجه حال ما شد و بلافاصله به طرف سلول ما اومد. در سلول و با غیض باز کرد و یقه منو به طرف خودش کشید مامور :چیه.؟خوشحال به نظر میای، خیال کردی میزارم نفس راحت بکشی؟ به قیمت جونممم که باشه نمیزارم تو یکی زنده بمونی و مشت محکمی به زیر چشمم زد. صدای اعتراض حاجی و رحمان بلند شد اما فایده ایی نداشت. طعم گس خون توی دهنم پیچید و احساس کردم دندونم شکست. منو دنبال خودش روی زمین می‌کشید و از برخورد شکمم با زمین سیمانی اونجا پوست تنم آتیش می‌گرفت. یکی از همکاراش بهش نزدیک شد و گفت :چکار میکنی آزاد؟ اینو کجا میاری؟ نمیبینی اوضاع و؟ بزار بره، فعلا جون خودمون مهم تره _من باید جون این خرابکار و بگیرم، نمیتونم بزارم نفس راحت بکشه و پرتم کرد روی زمین و شروع کرد به لگد زدن من. دیوانه شده بود و چیزی آرومش نمی‌کرد. دوباره از یقه ی لباسم گرفت و بلندم کرد _میکشمت عوضی، میکشمت میدونستم که آخر خطه. برای همین دل و زدم به دریا و به سختی ناله کردم +هیچ غلطی نمیتونی بکنی و آب دهنمو انداختم توی صورتش. انگار منفجر شد که با شدت پرتم کرد سمت دیوار. از برخوردش نتونستم تعادلم و حفظ کنم و سرم به تیزی سنگ پشتم خورد و چشمام تار شد و بیهوش شدم... .... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقام معظم رهبری :با این شهدا میشود راه را پیدا کرد .🌹 جهاد ادامه دارد..... حاج قاسم سلیمانی :جهاد مغنیه الگوی جوانان عرب هست❤️🌹 طبق روال هر روز یک سوره از جزء سی رو با هم زمزمه میکنیم و هدیه میکنیم به یک شهید عزیز😍😍😍 می‌خوایم امروز سوره عبس رو با هم بخونیم و هدیه کنیم به یک شهید مدافع حرم شهید جهاد مغنیه 😍😍😍😍😍😍😍 ان شاء الله این شهید عزیز حاجت همه رو‌ برآورده کنه یازهرا🌹🌹🌹🌹🌹 #پایگاه_‌اجتماعی_مجردان_انقلابی @mojaradan
15-yoosof-kalo-ali(www.rasekhoon.net)080 (1).mp3
1.01M
#سوره_عبس #هدیه_به_شهید_مغنیه #ازدواج_مجردان_کانال #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی @mojaradan