یادت باشد 3.mp3
10.42M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 3️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 8:36 دقیقه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان قسمت سی و نهم هاشم مردم از در و دیوار زندان بالا میومدند. از داخل سلول میشد حرکات ساواک و
داستان_شب
🍁🍁🍁🍁
قسمت چهل
با حس اینکه دارند روی یک چیزی منو هل میدن چشمام و آروم باز کردم. چشمام نور مهتابی هایی رو ميدیدند که تند تند از جلوی چشمام رد میشدند. چشمام و چرخوندم و مرد سفید پوشی رو دیدم که نفس نفس میزد و لبهاش تکون میخورد. صداهای دور و برم واضح نبود اما حس کردم توی بیمارستانم. بوی خون توی دماغم پیچیده بود و حالم رو بد میکرد. رمقی برای باز نگه داشتن چشمام نداشتم و دوباره بیهوش شدم
🍁🍁🍁🍁
صدایی مثل صدای دلنواز عزیز توی گوشم میپیچید. آروم چشمام و باز کردم و تصویر صورت غم زده عزیز کم کم برام واضح شد. چند باری پلک زدم و خوب نگاه کردم. خودش بود. عزیز..
به سختی صدامو سر دادم و نالیدم :عزیز..
عزیز :جون عزیز، عزیز قربونت بشه مادر، چه به روزت آوردند از خدا بیخبرا؟ الهی قربونت بشم مادر، حرف بزن با عزیز، حرف بزن عزیز مادر
اشک های گرم عزیز روی گونه هام میچکید و بغض فروخورده ی منو قلقلک میداد. اشک سمجم از کنارچشمام جاری شد که عزیز با دیدنش بلند زد زیر گریه
عزیز :الهی مادرت بمیره و نببینه تو اینطوری اشک میریزی.
+عزیز، من بیمارستانم؟
عزیز :آره مادر، بالاخره آزاد شدی مادر
و پر شور تر از قبل گریه کرد
+رحمان کجاست؟ حاجی چی شد،؟ ماه..
و سرفه ام گرفت و نتونستم اسمش و کامل بگم.
عزیز :خودتو اذیت نکن مادر، اونا هم خوب اند توی بیمارستان اند
خواستم دوباره از ماهگل بپرسم که صدای اشرف توی اتاق پیچید
اشرف :الهی خواهر فدات شه داداش، الهی من بمیرم واست
و به تختم نزدیک شد و بلند زد زیر گریه. حسابی شلوغش کرده بود.
+سلام اشرف جان، چیزی نشده خوبم خواهر
اشرف :چیزی نشده؟ داداش هفت ماه اسیر اون بی دین ها بودی ماکه مردیم و زنده شدیم
و شانه هاش از شدت گریه بالا و پایین میشد.
+خوبم خواهر، شلوغش نکن، خوبم
عزیز دست منو محکم گرفت و گفت :کلی این چند ماه مردم و زنده شدم مادر، نمیدونی چی کشیدم
به سختی دستشو گرفتم و گفتم :منم عزیز، اما مهم اینه که انقلاب پیروز شد و به هدفمون رسیدیم
همون لحظه حاجی و رحمان با سرهای بانداژ شده وارد اتاقم شدند.
حاجی :بالاخره بهوش اومدی مرد؟
+سلام حاجی، بالاخره تموم شد، دیدی حاجی؟
حاجی :تموم نشده هنوز مرد، هنوز تازه اول راهه
اشک شوقم و پاک کردم و رو به رحمان گفتم :تو خوبی؟
رحمان :بهتر از هر موقع دیگه
همون لحظه پرستاری وارد اتاق شد و بقیه رو مجبور به بیرون رفتن کرد. لحظه ی آخر روبه حاجی گفتم
+حاجی میشه شما بمونی.؟
پرستار سمج با اعتراض گفت :نه آقا شما باید استراحت کنی وقت ملاقات تموم شده
+خواهش میکنم فقط ده دقیقه
پرستار :زود تموم کنیش
وقتی پرستار رفت حاجی اومد کنارم و گفت :بگو پسرم، چیشده؟
+ماهگل حاجی، ماهگل کجاست؟ چه اتفاقی براش افتاده؟
حاجی نفس عمیقی کشید و گفت :ازش خبری ندارم هاشم..
بهت زده بهش نگاه کردم که تا رنگ صورتم و دید گفت :اما قول میدم تا شب یه خبری ازش پیدا کنم
با التماس نالیدم :حاجی جون بچه هات برام پیداش کن، تو رو به هرکی که میپرستی
و اونقدر پایین لباسش و کشیده بودم که روی من از مجبوری خم شده بود.
حاجی :باشه پسرم آروم باش، تو فقط آروم باش
+نمیتونم حاجی، تا ماهگل پیدا نشه نمیتونم آروم باشم
حاجی :پیداش میکنیم نگران نباش
#ادامه_دارد.......
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁
قسمت چهل و یکم
ماهگل
با سوزش شدیدی توی دستم چشمام و باز کردم. توی دماغم بوی الکل پیچیده بود و بدجور اذیتم میکرد. از وحشت اینکه مبادا دوباره دست اون ساواکی ها افتاده باشم بلند داد زدم :کسی اینجا نیست؟
چند باری فریاد کشیدم که بالاخره صدای زنی توی گوشم پیچید:چرا داد میزنی؟ آروم باش، چیزی شده
به طرف صدا سرمو چرخوندم و گفتم :من کجام؟ اینجا کجاست؟ تو کی هستی؟
_اینجا بیمارستانه، پای چپت شکسته و سرت هم بخیه خورده، چیز مهمی هم نیست آروم باش منم پرستارتم
+یعنی من، من... آزاد شدم..
_سیسسس آروم، آره، الان همراهت و صدا میزنم
+همراهم؟
اما ازش صدایی نشد. انگار از اتاق رفته بود. خواستم بلند شم اما احساس میکردم وزنه سنگینی به پاهام آویزونه. دستمو به سمت پام کشیدم که فهمیدم گچ شده و بابت همونه که نمیتونم تکون بخورم
سعی کردم کمی خودمو بکشم بالا که صدای مامان توی گوشم پیچید.
_ماهگلم.؟
سرمو به طرف صدا چرخوندم. بوی مامان کل اتاق و پر کرده بود. باورم نمیشد مادرم اینجاست. فکر میکردم دارم خواب میبینم. اشک هام جاری شدند و با صدای لرزونم گفتم :مامان.. مامانی؟
و بلافاصله انفجار بغض مادرم و شنیدم. به طرفم اومد و محکم منو بغل کرد. انگاری تموم بغض های عالم روونه ی دلم شده بود. با تموم وجود فشارش میدادم و بوش میکردم. صدای گریه ما اتاق و برداشته بود. ظرف چند دقیقه روسری سرم از اشک های مامان خیس شد اما زبون هر دوتای ما بند اومده بود. تا اینکه مامان سکوت و شکست و کنار گوشم زمزمه کرد :ماهگل مادر، ماهگل مادر..
ولی بغض هردوی ما تمومی نداشت
از بغلش جدا شدم و با دستام گونه هاشو نوازش کردم
+مامانم؟ مامانم؟ خودتی؟
_آره عزیز دلم، آره جونم
+مامان، دلم برات تنگ شده بود نمیدونی چه بلاهایی سرم آوردن
_الهی مادر فدات شه، الهی مادر پیش مرگت شه
و دوباره به آغوش هم رفتیم. حس امنیت و آرامش کل وجودم رو پر کرده بود. با شنیدن صدای پرستار از هم جدا شدیم که گفت 'خوب بالاخره گریه هاتون تموم شد؟ لطف کنید برید بیرون تا مریض استراحت کنه
_خواهش میکنم بزارید یکم دیگه پیش دخترم باشم
پرستار :نمیشه خانم، برید فردا بیاید، دخترتون باید استراحت کنه ان شاءالله میتونه فردا مرخص شه
اصرار های مامان بی فایده بود. حالا که دیده بودمش خیالم راحت شده بود برای همین گفتم :برو مامانی، فردا میبینمت
_میرم ماهگلم اما زود زود میام استراحت کن فدات شم
و سرمو بوسید و رفت
پرستار بعد چک کردن سرمم خواست بره بیرون که گفتم :خانم پرستار؟
پرستار :بله؟
+اینجا مریضی به اسم هاشم عبدی نیست؟
پرستار :نمیدونم فکر نکنم
ناامید سرمو انداختم پایین که گفت :میرم تو بخش چک میکنم اگه بود بت میگم
ذوق زده تشکر کردم و آروم سرمو تکیه دادم به بالشت
+خدا کنه توام اینجا باشی
#ادامه_دارد....
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جان♥️
بردن نام شما دل نگران مے چسبد
سختے و رنج و #عطش بُرده امان،مےچسبد
بہ سرم باز زده حال و #هواے_حرمت
#ڪربلا با لبِ عطشان رمضان مےچسبد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
✨🌸✨
#السلام_ایها_غریب
#مهدے_جان
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا
کاش در نافله ات نام مراهم ببری
که دعای تو کجا عبد گنهکار کجا
#یا_مهدے_ادرکنـــــے
#تعجیل_فرج_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
ازدواج با این افراد میتواند مشکل ساز باشد زمانی که شدت این ویژگی ها زیاد باشد
۱ – خانم های مرد ستیز
رفتار این مدل خانم ها با آقایون اصلا مناسب و قابل قبول نمی باشد. شما می توانید آنها را به راحتی از شعار معروفشان تشخیص بدهید، چرا که همیشه زیر لب زمزمه می کنند : “تمام مردها مانند یکدیگر هستند.” و نسبت به مردها خصومت شخصی دارند.
#ادامه_دارد.......
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
0454_260517221504.mp3
213.7K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan