eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤استاد ❤️ به راحتی تن به ازدواج نمی‌دهد. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام شماره تلفن و پیامک دفتر مراجع عظام تقلید جهت اطلاع. آیت‌الله شبیری زنجانی: 025-37740322 آیت‌الله صافی گلپایگانی: 025-37715511 آیت‌الله وحید خراسانی: 025-37740611 آیت الله علوی گرگانی: 025-3774 1132 آیت‌الله بهجت(ره): 025-37743271 آیت‌الله تبریزی(ره): 025-37736464 آیت‌الله مظاهری: 0311-4464691 👈دفتر مقام معظم رهبری 30001619 دفتر مقام معظم رهبری در قم: 025-37746666 👈 دفتر آیت الله علوی گرگانی (فقط احکام) 100006020 👈 دفتر آیت الله مکارم شیرازی 10000100 دفتر آیت ا... نوری همدانی 02537741850-4 پیامک 30004844 دفتر آیت ا... علوی گرگانی 02537471 02537741132 سامانه پیامکی 100006020 دفتر آیت ا... جوادی آملی 02537839183 02537839283 سامانه پیامکی : 30007296 10007233 دفتر آیت ا... سبحانی 02537743151 دفتر آیت الله سیستانی 02537741415-19 02537841030 02537836363 سامانه پیامکی : 09198507500 سامانه پیامکی و تلگرام و واستاب : 09120773613 دفتر آیت ا... مکارم شیرازی 025371020 سامانه پیامکی: 10000100 30008541 پیامک دفتر آیت الله علوی گرگانی: 100006020 پیامک دفتر آیت الله حسینی شاهرودی: 30004747476060 پیامک دفتر آیت الله حسینی میلانی: 10001414 پیامک دفتر آیت الله صفائی بوشهری ✍️احکام روزه و اعمال ماه مبارک رمضان 🌷پاسخگوی سوالات ماه رمضان شماست🌷 @mojaradan
✨﷽✨ ❤️چرا از زندگی می رود ؟ ✍استاد مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش میکند. بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است. کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد! روزی چندتا پرخاش باشد، برکات را از منزل میبرد. حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزیی وشخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد. مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد: در موضوعی که گمان میکردم حق با من است ،داشتم با همسرم مشاجره میکردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه وزشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : کثیف! ساکت شو! همین که متنبه شدم فورا "دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی" کردم. ‌┅═❁•⊰♡⊱•❁═┅ 💞 @mojaradan👈👈
مداحی آنلاین - الهی نگاهی - کریمی.mp3
4.59M
🌙 مناجات ویژه ماه رمضان 🍃الهی نگاهی 🍃نگاهت رو میخوام 🎤حاج محمود کریمی 👌بسیار دلنشین 🆔 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5967467843560670948.mp3
13.42M
#نمایشنامه #بشنوید 🔊نمایشنامه #یادت_باشد 5️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 13:54 دقیقه #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان قسمت چهل و هفتم هاشم +بابا رحمان من که بت گفته بودم نمیتونم از پسش بر بیام رحمان همونطور که
قسمت چهل و هشتم امروز با رحمان و حاجی و چند تا از رفقاش توی ستاد قرار داشتیم. نمیدونم موضوع دقیق چی بود اما حدس می‌زنم مربوط به فعاليت هاي ضد انقلاب توی کردستان باشه. منتظر دور یک میز جمع شده بودیم که در باز شد و یک مرد لاغر با محاسن مشکی وارد شد. همه به احترامش بلند شدند ومنم متعاقب از جام بلند شدم. همون مرد از یک کنار با تواضع و فروتنی به همه دست داد و به من که رسید دستمو با صمیمیت فشرد و گفت :شما باید هاشم آقا باشید درسته؟ با تعجب از اینکه اسم منو از کجا میدونه گفتم :مخلص شمام _خوش اومدی برادر من هم نوکر شمام از این همه افتادگی ش تعجب کردم. بعد از احوال پرسی نشست روی صندلی و گفت :بسم الله الرحمن الرحیم، خدمت برادر هامون عرض سلام دارم، من اسماعیل برادران هستم، خدمتگزار شما، جلسه امروز درباره‌ی یه سری اقدامات هست نسبت به خرابکار های ضد انقلاب مثل دموکرات ها و کومله ها توی کردستان که شلوغ کردن و مردم و آزار میدن، میدونم همه ی شما سابق مبارزه با رژیم و داشتید و الحمدلله کار کشته ایید، فقط این جلسه جهت اعلام آمادگی شماست که شخصا خواستم بفهمم همه سر تکون می‌دادند و حرف هایی از آشوب های غرب می‌زدند اما از اول تا آخر جلسه من محو تماشای اسماعیل بودم. عجیب به دلم نشسته بود. وقتی از اتاق خارج شدیم رحمان به من گفت :ساکت بودی چرا؟ آقا اسماعیل گفت شاید دوس نداری بیای تو اموزش؟ +آموزش؟ _هاشم معلوم هست حواست کجاست؟ میخان یه دوره کار با سلاح و آموزشی بزارن برای اعزام +رحمان این آقا اسماعیل و میشناسی؟ _کیه که نشناسش؟ از اون پای کارهای انقلاب و نظام بود، دیدی که رفتارش شو؟ مردی هست، یه مرد واقعی +حضرت عباسی خیلی به دلم نشست _بعله، کلا نور بالا میزنه! راستی فردا بیام دنبالت یا میای خودت؟ +میام _خوب من برم که کار دارم یه خرده، میبینمت رفیق +برو به سلامت وقتی از رحمان جدا شدم، رفتم سمت خونه و توی ایوون کنار عزیز که داشت پاهاش و چرب می‌کرد نشستم. قوطی روغن زردش و گرفتم و شروع کردم به چرب کردن پاهاش. پای چپش و آروم ماساژ میدادم که یاد حرف حاجی افتادم که چطور از مقام مادر حرف می‌زد. سرمو خم کردم و کف پاش و بوسیدم. عزیز سرمو گرفت توی بغلش و گفت :این چه کاریه مادر؟ ان شاءالله عاقبت بخیر بشی +عزيز.؟ _جون عزیز؟ +یه چیزی بگم نه نمیاری؟ _چی مادر؟ +اگه من برم کردستان راضی هستی؟ _برای چی؟ چیزی شده؟ +میخایم بریم برای مبارزه با ضد انقلاب ها، فردا هم دوره آموزشیه رنگ چشم های عزیز عوض شد. چند دقیقه ایی سکوت کرد و گفت _مادر تو سهم تو ادا کردی، من دیگه طاقت نگرانی واسه تو رو ندارم +عزیز ما بچه های همین انقلاب و نظامیم هرچقدر هم براش کار کنیم کمه، الان ما باید بسازیم فردا بچه های ما، جون هاشم نه نیار _من که میدونم اگه نه هم بگم باز تو میری +عزیز من فقط میخام تو راضی باشی عزیز اشک صورتشو پاک کرد و گفت :برو مادر، من که جلوی تو رو نمیتونم بگیرم، برو به ابولفضل میسپارمت دستش و بوس کردم و به این فکر کردم +باید از یه نفر دیگه هم اجازه بگیرم! ...... @mojaradan
قسمت چهل و نهم روز اول آموزشی الحق و الانصاف شیره وجودمون رو کشیدن بیرون. اونقدر روی زمین سینه خیز مون کرد این آقا اسماعیل که رمقی برای راه رفتن نداشتیم. هممون خیال میکردیم که میریم یه جا میشینیم و خشاب پر کردن و گلنگدن کشیدن یاد میگیریم اما میدون اینجا زمین تا آسمون فرق داشت. خسته و کوفته به خونه رفتم و به محض باز شدن در سیما رو توی حیاط دیدم که داشت لی لی بازی می‌کرد تا منو دید سلام بلند و بالایی کرد و اومد طرفم _سلام دایی +سلام دایی جون، خوبی؟ _آره دایی، تو چطوری؟ +هی بد نیستم کی خونه است؟ _فقط من، عزیز و مامانم رفتن درمونگاه آمپول مامان و بزنن +بپر یه چایی بریز برام دایی که خسته ام _چشم سیما که رفت روی تخت ولو شدم و به فکر فرو رفتم. تصمیم داشتم هرطور که شده ببینمش. میخاستم قبل رفتنم که یه هفته دیگه است ببینمش. دلم میخاست بدونم ته دلش از من راضیه که اگه خدا مهرش گل کرد و شهادت و نصیب من کرد سبک بال برم. سیما با یه لیوان چای کنارم نشست. دستمو زیر سرم گذاشتم و بهش گفتم _دایی یه کاری بگم برام میکنی؟ +باز دوباره میخای اش نذری ببری؟ و ریز خندید. +ای پدر سوخته هنوز یادته؟ _معلومه که یادمه +تقریبا شبیه اش نذریه، فقط ایندفعه باید یه چیز دیگه ببریم _چی مثلا؟ بلند شدم و نشستم و گفتم :یه قلم کاغذ برام میاری؟ .... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 💔 دوسٺ دارم دم افطار ڪمے تشنہ شوم نوڪر شاه ڪہ عطشان بشود خوب تر اسٺ نام ارباب خودش مظهر اسماء خداسٺ ذڪر العفو حسین جان بشود خوب تر اسٺ ♥️ @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••• ❤️ میشود این رمضان موعد فردا باشد آخرین ماهِ صیامِ غمِ مولا باشد ؟! میشوددرشب‌قدرش‌به‌جهان‌مژده‌دهند که همین سال ظهور گل زهرا باشد ✨🌸 | ——🌀⃟‌———— @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 🤔 ازدواج با این افراد میتواند مشکل ساز باشد❗️ زمانی که شدت این ویژگی ها زیاد باشد... 🔻۴ – خانم های بدگمان: از مشخصات این خانمها نیز معلوم است این خانمها از فرد دیگری زخم خورده اند و حال میخواهند سر شما خالی کنند این خانم تمام خصوصیات منفی افراد رمانتیک را با خود به همراه دارد.❗️ او همیشه جزء “زخم خوردگان” اجتماع است.❗️ کسی که در روابط گذشته خود شکست خورده و به طور ناخودآگاه از برقراری ارتباط مجدد واهمه دارد.😐 🔻۵ – خانم های عصبانی: در انتخاب بیشترین چیزی که مورد بررسی قرار دهید ادب فرد مقابلتان باشد این خانمها نیز مثل خانم های مردستیز ضد مرد می باشند.❗️ آنها به مردها اهانت می کنند، و می توانند بدی ها و خطاهای تمام مردانی را که از ابتدای زندگی با آنها ملاقات کرده اند را به سادگی به خاطر بیاورند.😐 ⭕️آقایان ازدواج با چنین دخترانی میتواند زندگی پر از ریسک را برای شما به ارمغان بیاورد ❗️پس دقت کنید.😐 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0456-3_260517221629.mp3
197.4K
🌷دعای روز ششم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_3100262.mp3
7.41M
💠ختم روزانه کلام الله مجید #جزء_ششم_قرآن 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @mojaradan
1_3100734.mp3
6.33M
💠ختم روزانه کلام الله مجید #جزء_ششم_ترجمه_فارسی 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان قسمت چهل و نهم روز اول آموزشی الحق و الانصاف شیره وجودمون رو کشیدن بیرون. اونقدر روی زمین سی
قسمت پنجاه ماهگل صدای صحبت دختری رو با مامان از راه پله می‌شنیدم. خوب که دقت کردم فهمیدم که صدای سیماست. از توی اتاق مامان و صدا زدم +مامان؟ سیماست؟ -آره، میخاد تو رو ببینه +چرا نمیزاری بیاد تو؟ و دیگه صدایی از مامان بلند نشد. از جام بلند شدم و به سمت در رفتم که صدای مامان از توی سالن اومد _تو اتاقشه سیما :ممنون خانم محمدی از در فاصله گرفتم که صدای تقه در بلند شد. +بفرمایید در باصدای تیکی بلند شد و بعد صدای سیما توی اتاق پیچید _سلام ماهگل جونم، خوبی؟ خندیدم و دستامو باز کردم و گفتم +سلام عزیزم، خوش اومدی اومد توی بغلم و صورتمو بوسید. +چه خبرا راه گم کردی؟ _از ما خبری نیس که بعد صداشو آروم کرد و گفت :خبرا پیش شماست با تعجب گفتم +چطور؟ دستمو کشید و روی تخت نشستیم _برات ازطرف داییم یه نامه دارم +نامه؟ _آره +آخه من که.. _خودم میخونم، برای اینکه حرفاش یادش نشه رو کاغذ نوشته و بعد صدای خش خش کاغذی پیچید _بخونم؟ با استرس گفتم +بخون _سلام ماهگل خانم، میدونم بعد اون همه سختی که به خاطر کار من کشیدید شاید اصلا نخایید اسمم بیارید، اما خدای من شاهده که نه قصد آزار شما رو داشتم، نه قصد اذیت والده من ناخواسته در حق شما ظلم کردم و بابت همین روز و شب ندارم ازتون یک خواهش دارم، میخام قبل رفتنم ببینمتون. یه سری چیز ها هست که باید حضوری بهتون بگم. والده محترم شما هم اجازه دیدن شما رو نمیده اگه یه ذره دیگه پیشتون ابرو دارم دوشنبه این هفته ساعت شش عصر، راه آهن میبینمتون، نوکر شما، هاشم.. تمام کلماتش که بویی از رفتن داشت مثل پتکی به سرم می‌خورد +کجا میخاد بره؟ _داره میره کردستان +چرا؟ _مبارزه با گروهک های ضد انقلاب احساس کردم تمام بدنم یخ کرد. این بشر هیچ وقت آروم و قرار نداره. توی فکر فرو رفته بودم و نگران رفتنش و از همه مهمتر نبودنش بودم که دستای گرم سیما روی دستم نشست _میدونم ماهگل جون این حرفا برای من زوده و فضولیه، اما تو و دایی هاشم همو دوس دارین من مطمعنم، میشه به خاطرش بری و ببینیش، دایی خیلی دوست داره به خدا اشک توی چشمام جمع شده بود. دستمو گذاشتم روی دست سیما و گفتم +گیجم سیما، خیلی! _یعنی نمیخای بری؟ +نمیدونم، مامانم... _تو بگو میری من کمک میکنم لبخندی زدم که حس کردم از جا بلند شد و گونه مو بوسید +سیما؟ میشه به هاشم آقا چیزی نگی؟ _چرا؟ اون منتظره آخه +فعلا چیزی نگو، لطفا _باشه... اگه خواستی بری دوشنبه چهار عصر میام دم در خونه دایی +ممنون _خدافظ +خداحافظت و صدای بسته شدن در بلند شد. سرمو بین دستام گرفتم و بی اراده اشک ریختم. من به این مرد علاقه داشتم و نمیتونستم ازش دل بکنم اگه بره و دیگه نیاد چی؟ ...... @mojaradan
🍁🍁🍁🍁 قسمت پنجاه و یک 🍃 راز میان چشم ها💗 هاشم رحمان :خوب داداش به سلامتی فردا عازمیم، آقا اسماعیل گفت راس شش عصر راه آهن، بیام دنبالت؟ اولش میخاستم قبول کنم اما ته دلند صابون زدم که شاید ماهگل بیاد برای همین سریع گفتم +نه نه خودم میام دستت درد نکنه رحمانی سری تکون داد و کنار جدول نشست. ذوق شدیدی توی چشاش موج میزد این و از تک تک اعضای صورتش میشد تشخیص داد رحمان :نمیدونی هاشم چقدر خوشحالم که داریم میریم، بعد کلی دربه دری واسه اعزام بالاخره خدا داره بهمون نظر میکنه، چرا واستادی؟ کنارش روی زمین نشستم و گفتم +آره _چیه؟ نکنه دلت نیس به اومدن؟ +نه تا حالا اینقدر واسه چیزی ذوق نداشتم اما باس قبلش یه چیزی و حل کنم موشکافانه زل زدبهم و گفت _قضیه اون همسایه تونه؟ سر تکون دادم که ادامه داد _هاشم دادش خیلی وقته میخام باهات حرف بزنم ولی ترسیدم دخالت بشه برگشتم طرفش و گفتم :چی میخای بگی؟ _ببین من میدونم شما دلت گیر ه پیش اون خانم اما الان که داری میای جبهه باید همه چیو در نظر بگیری. +یعنی چی؟ _یعنی با رفتارت نباید یه جورایی اون دختر و وابسته خودت کنی مانمبدونیم چی در انتظارمونه، مجروحیت، شهادت، هرچیزی ممکنه، میخام محکم باشی، میفهمی؟ +میفهمم رحمان اما من فقط میخام دلش باهام صاف باشه رحمان یه قلوه سنگ برداشت و پرت کرد به دیوار روبه رو و گفت _اون دختری که من دیدم مثه خودت یه دل نه صد دل عاشقته، دلشم صافه باهات سرمو تکیه دادم به دیدار و گفتم +کاش زودتر صبح بشه! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات زیاد بفرستید حداقل روزے صد مرتبه رو بفرستیمـ بیشتر ڪہ چہ بهتر☺❤ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا