📚حکایتهای معنوی
اصغر آواره
در قدیم یک فردی بود در همدان به نام اصغرآواره.
اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرمی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را
میشناختند و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش میگفتند اصغر آواره!
انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت تو اتوبوس برای مردم میزد و میخواند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید
تا اینجای داستان را داشته باشید!
در آن زمان یک فرد متدین و مؤمن در
همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میرود
و وصیتکرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم اباعبدالله علیهالسلام و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند
برای تشیبع جنازه در باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت
حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت: تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلی همدانی فاتحهای بخوانم و برگردم
وقتی به سر مزار استادش رسید در حین
خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند
کنجکاو شد و به سمت آنها رفت. پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است
تا اسم او را شنید فریادی از سر تأسف زد
و گریست مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها
آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند
و پرسیدندچه شد که شما برای این فرد
این طور ناله کردید؟!
حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟
همه گفتند: نه! مگه کیه این؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود. شما از کجا میشناسیدش؟!
و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی:
گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن
شهر میرفت سوار اتوبوس که شدم دیدم
وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شدترسیدم و گفتم: یا حسین اگه این مرد
بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من
ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود
اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس
نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید چه کنم؟!
خلاصه از خجالت سرم را به پائین انداختم
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود
که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو
گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که
مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟
چرا نمیزنی؟
گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما
جلوی اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها
موسیقی ننواختم. خلاصه حرمت نگه داشت و رفت
اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین علیهالسلام برات جبران کنه
حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای
تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته
حاجی عنایتی بهانهای بشود برای این امر
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد
و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش
را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت نماز خوانداین نمکدان حسین جنس عجیبی داردهر چقدر میشکنیم باز نمک میریزد
📚حکایتهای معنوی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
_امروزڪتابخوانيوعلمآموزي؛
نہتنھایڪوظیفہملۍڪہیڪ
واجبدینۍاستوازهمہبیشتر
جواناݩونوجواناݩبایداحساس
وظیفہڪنند✨!_
#ڪتاببخونبسیجي(:🌱
#رھبر!
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄
اگه یه روزی حس کردی که
آرزوهات دوره یادت باشه
#خـــــدا همیشه نزدیکه...😍✨
🤍¦⇢#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿•••
🍁¦⇢ #انگیزشی
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
@mojaradan
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_بیس
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_بیست_و_یکم🎬
شنیده بود دزفول رو زدن گفته بودن خیابون طالقانی رو زدن، ما خیابون طالقانی مینشستیم منوچهر میره اهواز، زنگ میزنه تهران که خبر بگیره، مادرم گریه میکنه و میگه دو روز پیش یکی زنگ زده و چیزایی گفته که زیاد سر در نیاورده...
فقط فکر میکنه اتفاق بدی افتاده باشه...
روزي که ما رفتیم اندیمشک حاج عبادیان شماره تلفن هممون رو گرفت که به خونواده هامون خبر بده.
به مادرم گفته بود:
(مدق الحمدالله خوبه. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مونده باشه. مدق از این شانسا نداره..!!)
به شوخی گفته بود!
مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و میخوان یواش یواش خبر بدن!
منوچهرم میره دزفول...
می گفت: "تا دزفول انقدر گریه کرده بودم که وقتی رسیدم توي کوچمون، چشمم درست نمیدید، خونه مون رو گم کرده بودم."
بچه هاي لشکر همون موقع میرسن و بهش میگن ما اندیمشک هستیم ...
اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتیمون رو دادیم، بعد توي شهر گشتیم و من رو رسوند شهید کلانتري...
قبل از اینکه پیاده شم گفت: "نمیخوام اینجا بمونید. باید برید تهران."
اما من تازه پیداش کرده بودم....
گفت: "اگه اینجا باشی و خداي نکرده اتفاقی بیوفته، من میرم جبهه که بمیرم. هدفم دیگه خالص نیست. فرشته به خاطر من برگرد".
شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست سی نفری ميشدیم که خونه ي دستواره جمع شده بودیم.
گاهی چند نفری میرفتیم خونه ي آقاي عسگري یا ممقانی، ولی سخت بود. با بقیه ي خانما هم صحبت کردیم همه راضی شدن. فردا صبح به آقای صالحی، که برامون وسایل صبحانه آورد، گفتیم ما برمیگردیم شهر خودمون...
برامون بلیط قطار بگیرید...
《باید خداحافظی میکرد، وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هرچه می گفت باز احساسش را نگفته بود... فقط نمیخواست این لحظه تمام شود. توي چشمهاي منوچهر خیره شد. هر وقت میخواست کار ي انجام دهد که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را
میکرد و رضایتش را میگرفت. اما حالا نمیتوانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند...
گفت: "براي خودت نقشه ي شهادت نکشی ها. من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی...
منوچهر گفت: "مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالا ي سرم و عمل نمیکند، موهایم را قیچی میکنند و سالم میمانم، معلوم است باز هم تو دخالت کرده اي. نمی گذاري بروم فرشته، نمی گذاري".
فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوي صورتش و گفت: "پس حواست را جمع کن، منوچهر خان، من آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم با خدا از این معامله ها بکنم"! 》
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌼✨همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است✨🌼
@mojaradan
💍
💞💍
💍💞💍
4_5922465670154421024.mp3
15.04M
#زمینه احساسی 👌😭
خیلی آرومه قلب پردرد... بی بی معصومه😭
ڪربلایے #حسین_سیب_سرخی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنید
#یک_فنجان_ارامش
وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ - بقره 155
و قطعاً شما را با برخی از (امور همچون) ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها، آزمایش میکنیم، و مژده بده به بردباران.
📺 تلاوت بسیار زیبا و دلنشین آیات 155 تا 157 سوره مبارکه بقره با صدای اسلام صبحی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم ❤️
میگن آسمونِ دنیا یدونهس
ولی من میگم ،
کاش میشد الان
زیر آسمونِ کربـلا بودیم :)
#دلتنگکربلا
#بگوچهچارهکنـم...،
#یاحسین
#آقاجانم_توبگوچه_کنم💔
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدےجانم❤️
تویے امام زمانم،تویے تمام جهانم
تویے بِہ از همہ خوبان،بیا گل نرگس
تویے تمام امیدم،تویے نوا و نویدم
تویے ڪہ جلوه احسان،بیا گل نرگس
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام مولاے مهربانم
☀️صبحت بخیر☀️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#انچه_مجردان_باید_بدانند #فسمت_اول آیا #ازدواج «اسارت» است⁉️ 👇👇 بعضی از جوان هایی که امروز تن ب
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
آیا #ازدواج «اسارت» است⁉️
🌸شما تا پیش از این اگر به تنهایی سفر می رفتید، این بار باید سفرهایتان را خانوادگی برنامه ریزی کنید. اگر درآمدتان را به تنهایی برنامه ریزی می کردید، این بار باید بخش بزرگی از آن را به زندگی مشترک اختصاص دهید و اگر قبلا خیلی راحت از برخی دوستان و اقوام که با آنها کمتر نزدیکی دارید، کناره می گرفتید، حالا باید مهارت ارتباط با انواع و اقسام آدم ها را یاد بگیرید.
🌾 باید یاد بگیرید در تمام مواردی که در گذشته از تصمیم گیری شانه خالی می کردید و بار آن را به دوش دیگران، مثلا پدر و مادرتان می انداختید، تصمیم گیرنده باشید و با مشکلاتی که قبلا به سادگی از کنار آنها می گذشتید، رو در رو شوید. در واقع سبک زندگی شجاعانه تر، مسئولانه تر و منطقی تری را انتخاب کنید.
🌾اما به جز این، سبک زندگی شما دستخوش تغییرات دیگری هم می شود. ازدواج شما به معنی رفع نیازهای فردی است که تا قبل از آن تجربه ای درباره آنها نداشته اید. نیازهای مادی، معنوی، عاطفی و جسمی یک فرد دیگر که از دنیایی دیگر پا به دنیای شما گذاشته است. این به خودی خود می تواند سبک زندگی شما را تغییر دهد و شما را وادار کند که قبل از برآورده کردن نیازهای خود، به فکر رفع نیازهای طرف مقابل باشید. چیزی که فقط با عاطفه ای قوی و احساس مسئولیت به دست می آید.
#ادامه_دلرد
____
#نکات_آموزنده
#قبل_از_ازدواج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@mojaradan
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
-💙-
-
-
صَفحِھگُوشِیـُتو
خُوشگِلڪُنجانڪم✨
-
-
¦💙#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
♥️💍💕
#زندگی_به_سبک_شهدا
#عاشقانه_شهدا🙃🌸
💞برای خرید #عقد برای آقاجواد #ساعت خریدم.
بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست.
پرسیدم چرا ساعت را دستت #نبستی؟
گفت: راستش رو بگم ناراحت نمی شی؟!
گفت:
توی #قنوت_نماز نگاهم به ساعت
می افتاد
و فکرم می اومد پیش تو...
...می دونی که باید اول #خدا باشه بعد #خانواده..
#شهیدجوادمحمدی🌱
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🧡 ⃟←••| #مناسبتۍ
رحلت بانوی کرامت حضرت معصومه (س)به محضر صاحب الزمان (ع) تسلیت باد😭😭😭😭😭
گلدستهها اگر سیاهپوش شدهاند؛ پنجرهها اگر غبار غم گرفتهاند؛ چشمها اگر خیس گریهاند؛ از این است که از شهر مقدس مدینه، ستارهای دنبالهدار برخواست که عزم توس و زیارت امام رضا علیهالسلام داشت؛ اما در شهر مقدس قم فرود آمد و خاموش شد.
امشب فرشتگان عرش الهی به احترام شکوه مقامش در صحن حرم فرود میآیند تا عزاداری کنند؛ امشب مومنان همه عزادار رحلت بانوی پرهیزگاران، اسوه عصمت، حضرت معصومه سلاماللهعلیها هستند.
نام شریف آن بزرگوار، فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، معصومه است. فاطمه معصومه (س) دختر امام کاظم (ع) و خواهر امام رضا علیهالسلام بودند. نام مادر آن حضرت، نجمهخاتون است که مادر حضرت رضا (ع) بودند.
شان و مقام فاطمه معصومه (س) تا اندازهای است که امام رضا (ع) در زیارتنامهای که برای آن حضرت نوشتهاند، او را صاحب منزلتی رفیع نزد خداوند میدانند و خواستار شفاعت خود توسط ایشان به درگاه الهی شدهاند.
حضرت معصومه (س) یکسال بعد از ورود امام رضا (ع) به همراه تعدادی از اهل بیت و عدهای از علویان به قصد پیوستن به آن حضرت و پشتیبانی از امام به ایران وارد شدند؛ اما ماموران حکومت عباسی در طول مسیر عده زیادی از این کاروان را به شهادت رساندند. حضرت معصومه در همین دوران بیمار شدند و به ظن برخی از محققان، مسموم شدند و در شهر قم درگذشتند.
حضرت معصومه (س) عالم به علم حدیث بودند و احادیث بسیاری را با سلسله راویان موثق از اهل بیت (ع) نقل فرمودهاند. آن حضرت در حدیثی به نقل از حضرت زهرا (س) فرمودهاند: «آگاه باشید! هرکس با محبت آل محمد (ص) از دنیا رود، بخشوده شده از دنیا رفته است. آگاه باشید! هرکس با محبت آل محمد (ص) از دنیا رود، با توبه از دنیا رفته است. آگاه باشید! هرکس با محبت آل محمد (ص) از دنیا برود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت میدهد و سپس نکیر و منکر به او بشارت میدهند.»
@mojaradan
#گشایش_بخت
این آیه را به مدت یک ماه پس
از هر نماز واجب تلاوت کنید:
رَبِّ لا تَـذَرنی فَـرداً وَ اَنتَ خَیرُا لوارثـیـن
(سوره انبیا آیه هشتاد نُه)
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@mojaradan
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_بیس
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_بیست_و_دوم
علی رو نشوند روي زانوش و سفارش کرد:
"من که نیستم، تو مرد خونه اي. مواظب مامانی باش. بیرون که میرید، دستش رو بگیر گم نشه.."
با عل اینطوري حرف میزد. از فرداش که میخواستم برم جایی، علی می گفت: "مامان، کجا میري؟! وایستا من دنبالت بیام."
احساس مسئولیت می کرد...!
حاج عبادیان، منوچهر و ربانی رو صدا زد و رفتن...
اون شب غمی بود بینمون. جیرجیركام انگار با غم میخوندن. ما فقط عاشقی رو یاد گرفته بودیم...
هیچ وقت نتونستیم لذتش رو ببریم...
همون لحظه هایی که مینشستیم کنار هم، گوشه ي ذهنمون مشغول بود، مردا که به کارشون فکر میکردن و ما هم دلشوره داشتیم نکنه این آخرین بار باشه که میبینیمشون...
یه دل سیر با هم نبودیم...
تهران اومدنمون مشکلات خودش رو داشت همه ي زندگیمون رو برده بودیم دزفول. خونه که نداشتیم من و علی خونه ي پدرم بودیم. خبرا رو از رادیو میشنیدیم. توی اون عملیات، عباس کریمی و ملکی شهید شدن، ترابیان مجروح شد و نامی دستش
قطع شد. خبر ها رو آقاي صالحی بهمون میداد. منوچهر تلفن نمیزد. خبر سلامتیش رو از دیگران می گرفتم، تا دم سال تحویل..
پشت تلفن صدام میلرزید...
میگفت: "تو اینجوری میکنی، من سست می شم."
دلم گرفته بود. دو تایی از بچه هایی گفتیم که شهید شده بودن و گریه کردیم. قول داد زودتر یه خونه دست و پا کنه و باز ما رو ببره پیش خودش...
《رزمنده کوله اش را انداخته بود روي دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو می رفت...
احساس می کرد منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد. حتی صدایش را شنید... راهش را کج کرد به طرف خانه ي پدر منوچهر. در را باز کرد. پوتین هاي منوچهر
که دم در نبود. از پله ها بالا رفت. توي اتاق کسی نبود، اما بوي تنش را خوب می شناخت. حتما می خواست غافلگیرش کند. تا پرده ي پشت در را کنار زد، یک دسته گل آمد بیرون، از همان دسته گل هایی که منوچهر می خرید...
از هر گل یک شاخه. خوشحال بود که به دلش اعتماد کرده و آمده آنجا...》
سه ماه نیومدنش رو بخشیدم چون به قولش عمل کرده بود..!
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌼✨همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است✨🌼
@mojaradan
💍
💞💍
💍💞💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄
هميشه #آرامش را بايد از دستان
#خـــــدا😍 گرفت
همان #خدايى كهمنتظربندگىِتوست✨
#پایان_فعالیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿•••
🍁¦#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_بیس
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_بیست_سوم🎬
با آقاي اسفندیاری شوش خونه گرفته بودن.
خونمون توي شوش دو تا اتاق داشت. اتاق جلویی بزرگتر و روشن تر بود. منوچهر وسایلمون رو گذاشته بود توي اتاق کوچک تر...
گفت: " اینا تازه ازدواج کردن. تا حالا خانمش نیامده جنوب، گفتم دلش میگیره. حالا تو هر چی بگی، همون کار رو میکنیم ..."
من موافق بودم...
منوچهر چهارتا جعبه ي مهمات آورده بود که به جاي کمد استفاده کنیم. دو تا براي خودمون، دو تا براي
اونا. توي جعبه ها کاغذ آلومینیومی کشیده بود که براده هاي چوب نریزه...
روز بعد آقاي اسفندیاری با خانمش اومد و منوچهر رفت...
تا خیالش راحت می شد که تنها نیستیم، می رفت. آقاي اسفندیاری دو سه روز بعد رفت و ما سه تا موندیم...
سر خودمون رو گرم میکردیم. یا مسجد بودیم یا بسیج یا حرم دانیال نبی. توي خونه هم تلویزیون تماشا میکردیم...
تلویزیون اونجا بغداد رو راحت تر از تهران میگرفت. میرفتم بالاي پشت بوم، آنتن رو تنظیم میکردم. به پشت بوم راه نداشتیم. یه نردبون بود که چند پله بیشتر نداشت. از همون میرفتم بالا...
یکی از برنامه ها اسرا رو نشون می داد، براي تبلیغات اسم بعضی اسرا و آدرسشون رو میگفتن و شماره تلفن می دادن. اسم و شماره تلفن رو مینوشتیم و زنگ می زدیم به خونواده هاشون. دو تایی ستاد اسرا راه انداخته بودیم...
تلفن نداشتیم، می رفتیم مخابرات زنگ میزدیم..
بعضی وقتا به مادرم می گفتم این کار رو بکنه...
اسم و شماره ها رو می دادیم و اون خبر می داد به خونواده هاشون. وقتی شوهرامون نبودن این کارا رو می کردیم...
وقت میومدن، تا نصفه شب می رفتیم حرم، هرچی بلد بودیم می خوندیم. می دونستیم فردا برن، تا هفته ي بعد نمیبینیمشون...
چند روز هم مادرم با خواهرها و برادرها میومدن شوش...
خبر اومدنشون رو آقاي اسفندیاری بهم داد...
یک آن به دلم افتاد نکنه میخوان بیان منو برگردونن...
هول شدم...
حالم به هم خورد...
آقاي اسفندیاری زود دکتر آورد بالاي سرم...
دکتر گفته بود بار دارم...
به منوچهر خبر داده بود و منوچهر خودش رو رسوند...
سر راهش از دوکوهه یه دسته شقایق وحشی چیده بود آورده بود....!
اون شب منوچهر موند، نمیذاشت از جا بلند شم...
لیوان آب رو هم میداد دستم. نیم ساعت به نیم ساعت می رفت یه چیزی میخرید میومد. یه
لباس لیمویی دخترونه هم خرید!
منوچهر سر هر دو تا بچه میدونست خدا بهمون چی میده..!
خیلی با اطمینان می گفت....
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌼✨همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است✨🌼
@mojaradan
💍
💞💍
💍💞💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༄🤍༄
#خدایِمهربون😍
هیچوقت دیر نمیکنه ، هرچیزی که به صلاحت باشه در زمانِ مناسب بهت میده ، #صبور و #امیدوار باش 😇
اشبتون خوش و سرشار از
عشـق به خــ♡ـــدا😍
#پایان_فعالیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎✿•••
🍁¦#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_سوم
آیا #ازدواج «اسارت» است⁉️
❤️با این حساب می بینید که در ازدواج آن چیزی که به اسارت تعبیر می شود در واقع رد شدن از دوران وابستگی و انفرادی زندگی کردن به دنیای مسئولیت و بلوغ است.
ازدواج خوشی ها را از شما نمی گیرد؛ فقط شکل آن را تغییر می دهد.
شما همچنان می توانید روابط دوستانه خود را داشته باشید اما این بار باید چهارچوب های بیشتری برای آن قائل شوید. چهارچوب هایی که احتمالا دوستان مجرد شما آن ها را درک نمی کنند اما هر فرد متاهلی به آنها پایبند است.
❤️به جز این، ازدواج برای عده ای ترس از دست دادن حریم شخصی و رازهای پنهان را به همراه دارد. عده ای نگرانند که با ازدواج مجبور شوند همه چیزشان را کف دست همسرشان بگذارند. چیزی که هیچ کس به آن علاقه ای ندارد. واقعیت این است که شما همچنان می توانید خلوت خود را داشته باشید، فعالیت های مورد علاقه تان را حفظ کنید و حریم فردی تان را از اشتراک محفوظ بدارید اما باید بپذیرید که بخش هایی از این حریم فردی در ازدواج از بین می رود.
💟در ازدواج، پنهان کاری معنایی ندارد و این یعنی اگر در زندگی تان مواردی دارید که از دیگران مخفی می کنید، هنوز برای ازدواج آماده نیستید.
اگر بخشی از روابط، فعالیت های فردی یا لذت هایتان جزو موارد ممنوعه است که برملا شدن آنها باعث شرمندگی تان می شود، برای ازدواج آماده نیستید.
💟بنابراین، ازدواج یک تغییر بزرگ در عادات و رفتارهای شما است اما این تغییر نمی تواند منفی باشد. مگر آنکه شما اساسا تمایلی به تغییر نداشته باشید و بخواهید همچنان قواعد زندگی مجردی تان را در زندگی مشترک پیاده کنید که در این صورت، دیر یا زود باید با شکست رو در رو شوید!
_
#نکات_آموزنده
#قبل_از_ازدواج
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@mojaradan
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀