eitaa logo
مجردان انقلابی
12.9هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️💍💕 🙃🌸 💞برای خرید برای آقاجواد خریدم. بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست. پرسیدم چرا ساعت را دستت ؟ گفت: راستش رو بگم ناراحت نمی شی؟! گفت: توی نگاهم به ساعت می افتاد و فکرم می اومد پیش تو... ...می دونی که باید اول باشه بعد .. 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سنگ تمام یک آینه کوچک خریدم، یک حلقه هزار تومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزار تومانی؛ و سراغ چیز دیگری نرفتم! این شد خرید من. اما ناصر را هر کار کردیم نیامد. گفت: «من خریدی ندارم. کت و شلوار که هیچ وقت نمی پوشم، حلقه هم که دستم نمی کنم؛ پس دیگر خریدی نداریم. ولی ما دست بردار نبودیم. با برادرم رفتیم برایش شلوار و بلوز و پلیور خریدیم؛ چیزهایی که می دانستم می پوشد. 🌹شهید ناصر کاظمی🌹 7، ص37 اگر دختر و پسر اهل قناعت و ساده زیستی باشند، بزرگترها هم مجبور می شوند از آنها تبعیت کنند. مطلع عشق، @mojaradan
✨ سال ۵۷تصمیم به عقد رسمی گرفتیم.💐 مادرم مهر را بالا گرفته بود، تاحداقل یک چیزاز این ازدواج که ازدید انها غیرمعقول بود؛ شبیه بقیه ی مردم شود.🍂☹️ اگرچه هیچکداممان موافق نبودیم ولی اسماعیل گفت : تااینجا به حد کافی دل مادرت راشکسته ایم!🎈 برای من چه فرقی دارد. من چه زیاد چه کمش را ندارم... راستی! نکند یکبار مهریه ات را بخواهی وشرمنده ام کنی⚡️😔 من هم که نمیخاستم ،بی احترامی به مادرم شده باشد ؛ مهریه پیشنهادی را قبول کردم 🥀 ولی همانجا قبل ازاینکه وارد سند کنند به اسماعیل بخشیدم.🤩 @mojaradan
🌹|شهید سید مجتبی هاشمی ✍️ صحنه دیدنی ▫️اوایـل ازدواجمـون بـود. بـرا خریـد بـا سـید مجتبـی رفتیم بازارچـه. بیـن راه بـا پدر و مادر آقا سـید برخورد کردیم سـید مجتبـی بـه محـض اینکـه پـدر و مـادرش رو دیـد، در نهایـت تواضـع و فروتنی خم شـد؛ روی زمیـن زانـو زد و پاهای والدینشو بوسـید. ایـن صحنـه برا من بسیار دیدنی بـود. آقـا سـید بـا اون هیکل تنومنـد و قامـت رشـید، در مقابـل والدینـش اینطـور فروتن بـود و احتـرام آنهـا را تـا حـد بالایـی نگـه مـی‌داشـت... 📚 سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳ به نقل از همسر شهید ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄ →→@mojaradan ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده  بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده  بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت. ✍راوی، همسرشهید 🌷 @mojaradan
زندگی به سبک شهدا و در کنار شهدا . . 🌸🍃 همیشه در خانه کمک می‌کرد. قرار بود وقتی در جبهه هست من در خانه کار سنگین انجام ندهم و ایشان برگردد و کارها را با هم انجام دهیم. اگر لباسی می‌‌شستم. او در کنارم آب می‌کشید و با هم پهن می‌کردیم. کارها را با هم تقسیم می‌کردیم. به من می‌گفت: «قرار نیست شما برای من کار کنی و من شما را به زحمت بیندازم. اگر کاری هم در خانه انجام می‌دهی، وظیفه‌ات نیست بلکه لطف می‌کنی.» همیشه وقتی از منطقه به خانه می‌آمد و من در خانه نبودم، پشت در می‌ایستاد و در را باز نمی‌کرد. من می‌گفتم: «شما که کلید داری پس چرا داخل نمی‌روی؟» می‌گفت: «نه عیال جان! دوست دارم شما در را برایم باز کنی. اگر شده ساعت ها هم پشت در می‌ایستم تا شما بیایی و در را باز کنی.» یادم هست یکبار من مسجد بودم و وقتی بازگشتم دیدم کنار در ایستاده است. من گفتم: «می‌رفتی داخل.» گفت: «نه؛ مگر می‌شود من همسر داشته باشم و در را خودم باز کنم.» .(زهرا بغدادی همسر شهید سید یحیی سیدی) @mojaradan
🌷 💠روزهاے اول یہ روز دستمو گرفٺ و گفٺ:"خانوم...بیا پیشم بشین دارم..."گفتم..."بفرما آقاے گلم من سراپا گوشم..."گفت "ببین خانومے... همین اول بهٺ گفتہ باشمااا...ڪار خونہ رو میڪنیم هر وقٺ نیاز بہ ڪمڪ داشتے باید بہم بگے..." گفتم "آخه شما از سر ڪار برمیگرے خستہ میشے 📎گفت: "حرف نباشہ ، آخر با منه..اونم هر چے تو بگے من باید بگم چشم...واقعاً هم بہ عمل ڪرد از سرڪٱر ڪہ برمیگشت با وجود خستڰے شروع میکرد ڪمڪ ڪردن... مهمونـ ڪہ میومد بهم میگفٺ "شما خانوم... 💠من از مهمونا ميڪنم..." فامیلا ڪہ ميومدن خونمون بهم میگفتن "خوش بہ حالٺ خانوم... آقا مهدے، واقعاً یہ مرد واقعیہ..." منم تو دلم صدها بار خدا رو شڪر میڪردم...واسہ اومده بودیم تهران... 📎با وجود اینڪہ از برام گفتہ بود ولے با حضورش طعمـ تلخ غربٹ واسم شیرین بود... سر ڪار ڪہ میرفٺ 💔میشدم..وقتے برمیگشت، با وجود خستگے میگفٺ..."نبینم خانوم من دلش گرفتہ باشہ هااا... حاضر شو بریم بیرون...میرفتیم و یہ حال و هوایے عوض میڪردیم... 💠اونقدر# شوخے و بگو و بخند😄 راه مینداخت...که همہ اونـ ساعتایے 🕰ڪہ ڪنارم نبود و هم جبران میڪرد... و من بیشتر 💗 میشدم و البته وابسته تر از قبل... 🔗راوی: همسر شهیدمهدی خراسانی 🌷 @mojaradan
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🌸🍂 شهید🌹محمد استحکامی 💚 تو جلسہ خواسـتگارے آن قدر سر بزیر 😓 بود که گفتــم تمام گلهاے قالے را شمرد ....😇 ولی پــس از ازدواج احساسات و را به راحتی بروز می‌داد 💞💝 محـــمد من را « من» خطاب می‌کند.💗 نام مرا در همراهــش «عاشقانه من» ذخیره ڪرده بود... هـر وقت دلـــم برای محـــمد تنگ می‌شود...😢 با گوشے محــمد شماره خودم را می‌گیرم یا به محمد زنگ می‌زنم و می‌گــویم محمــد تو رفتی و عاشقانه‌ات را تنها گذاشتی»😭 💜همہ عاشقانہ هاے زندگیــش را فداے اهل بیت ع کرد 💜 🕊🌹❀[ @mojaradan 🌹🕊 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂 🌱🍃🍂🌸🍃
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹مرتضی زارع 💚 💍عروسی بدون گناه💍 ❣زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع)❣ من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسی مان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد😍 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم😇 از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم🥺🙏 چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند🤩😇 خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید😣💔 عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود💕 برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! 😍 برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…✌️ عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی  و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود💖 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا(س) هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. 💐 با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد😊 💟در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: 🥰برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید🥰 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…😉 حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود🙁😐 عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان... همسر عزیزم💜 خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش… برای همسفر جامانده ات دعاکن🌸 راوی:همسر بزرگوار شهید ❀[ @mojaradan 🌸🍂 🍃🌸🍁 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم. فردا شب که شد ساعت 8 شب آمدند. حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد. خوب بخاطر دارم که گفت: هدف از ازدواج این است که سنت پیامبر و دستور اسلام را اجرا کنم در روش زندگی ما باید حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) را الگوی خودمان قرار دهیم و شرایط زندگی من این گونه است ممکن است یک روز در کنار شما باشم و شاید تا آخر عمر نباشم و به این مسئله تاکید داشت و اینکه مرد انقلابم و زندگیم دست خودم نیست. کتاب ازدواج در اسلام را بمن داد تا مطالعه کنم و گفت: اگر با این شرایط من راضی هستی بسم ا... و اگر هم نه مشکلی نیست واقعا تمام حقایق خودش را برای من گفت. : همسر شهید ‎‎‌‌@mojaradan
🔰برای چه اموری از همسر یا فرزندان خود ناراحت شویم🤔 🔹اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم.یک روز، بشقاب از دستم افتاد و شکست.دست و پایم را گم کردم.تکه های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد ابوالحسن از ذهن گذراندم این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم.یک روز با ناراحتی گفتم: میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی. دو زانو رو به رویم نشست و گفت: مگه چی شده؟ گفتم: فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست. منتظر ادامه حرفم بود، گفت: خب بعد چی شد؟ با تعجب گفتم: هیچی دیگه.شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی. خنده‌اش فضای اتاق را پر کرد و گفت: همين؟ فدای سرت! نفس راحتی کشیدم.خنده‌اش را خورد و با جدیت گفت: هر وقت از فرمان خدا سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی. -📖 خاطره‌ای از زندگی شهید ابوالحسن نظری🍃 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ ‌‌