eitaa logo
مجردان انقلابی
13.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
پسری ، را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد ، تا به او اعلام کند که ازدواج با او را دارد . در حال نشستن پشت میز پسر سفارش داد . سپس رو به کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور . اسم که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند . پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد ، دختر با تعجب گفت شور☕️ میخوری؟ پسر جواب داد 👶 که بودم خانه مان کنار بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم . حالا خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد . ازدواج انجام شد و سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت . پس از چهل سال زندگی کردن ، فوت کرد و ای📨 خطاب به همسرش برجای گذاشت: همسر عزیزم که چهل سال تمام به تو دروغ گفتم . آن روز آنقدر از خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای درخواست نمک کردم . چهل سال تمام قهوه شور خوردم و به تو بگویم ، چیز در دنیا قهوه شور است . اگر بار دیگر به دنیا و باز هم داشتن تو وابسته به خوردن قهوه شور باشد ، تمام شورترین قهوه دنیا را به خاطر پر از مهر و محبت تو خواهم خورد . یک ضرب المثل چینی می گوید سرد را می توان خورد، سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد... مهم نیست کف شستی یا نه؟! حتی مهم نیست پات نرمه یا زبر ، اما این مهمه : که وقتی از کسی رد می شی ؛ رد پای از خودت به جا بگذار . مواظب همدیگه باشیم ! 🆔 @mojaradan
📚 📕این داستان : مردی که را از دست داده بود، سه ساله اش را بسیار دوست داشت. دخترک به سختی مبتلا شد. پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را دوباره بدست بیاورد، هرچه داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری دخترک را گرفت و او مرد. پدر درِ خانه اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس نمی کرد. سرکار نمی رفت. دوستان و آشنایانش خیلی سعی کردند تا او را به زندگی برگردانند ولی موفق نشدند. شبی رویای دید. دید که در بهشت است و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای به سوی کاخی مجلل در حرکت هستند. همه های کوچک در حال شادی بودند. هر شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود. مرد رفت و دید فرشته ای که شمعش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگینش را در گرفت و او را نوازش داد. از او پرسید: دلبندم، چرا ؟ چرا شمع تو خاموش است؟ دخترک به پدرش گفت: ، هر وقت شمع من می شود، اشک های تو آن را خاموش می کند و هر وقت تو می شوی، من هم غمگین می شوم. هر وقت تو گوشه گیر می شوی، من نیز گیر می شوم و نمی توانم همانند بقیه شاد باشم. پدر در حالی که اشک در چشمانش زده بود، از خواب پرید و اشکهایش را پاک کرد. ✓ @mojaradan
🌷 💠روزهاے اول یہ روز دستمو گرفٺ و گفٺ:"خانوم...بیا پیشم بشین دارم..."گفتم..."بفرما آقاے گلم من سراپا گوشم..."گفت "ببین خانومے... همین اول بهٺ گفتہ باشمااا...ڪار خونہ رو میڪنیم هر وقٺ نیاز بہ ڪمڪ داشتے باید بہم بگے..." گفتم "آخه شما از سر ڪار برمیگرے خستہ میشے 📎گفت: "حرف نباشہ ، آخر با منه..اونم هر چے تو بگے من باید بگم چشم...واقعاً هم بہ عمل ڪرد از سرڪٱر ڪہ برمیگشت با وجود خستڰے شروع میکرد ڪمڪ ڪردن... مهمونـ ڪہ میومد بهم میگفٺ "شما خانوم... 💠من از مهمونا ميڪنم..." فامیلا ڪہ ميومدن خونمون بهم میگفتن "خوش بہ حالٺ خانوم... آقا مهدے، واقعاً یہ مرد واقعیہ..." منم تو دلم صدها بار خدا رو شڪر میڪردم...واسہ اومده بودیم تهران... 📎با وجود اینڪہ از برام گفتہ بود ولے با حضورش طعمـ تلخ غربٹ واسم شیرین بود... سر ڪار ڪہ میرفٺ 💔میشدم..وقتے برمیگشت، با وجود خستگے میگفٺ..."نبینم خانوم من دلش گرفتہ باشہ هااا... حاضر شو بریم بیرون...میرفتیم و یہ حال و هوایے عوض میڪردیم... 💠اونقدر# شوخے و بگو و بخند😄 راه مینداخت...که همہ اونـ ساعتایے 🕰ڪہ ڪنارم نبود و هم جبران میڪرد... و من بیشتر 💗 میشدم و البته وابسته تر از قبل... 🔗راوی: همسر شهیدمهدی خراسانی 🌷 @mojaradan