#ارسالی_از_کاربران
باعرض و سلام وخسته نباشی خدمت شما
واقعا دستتون درد نکنه بااین کانل وگروهی که درست کردید دست مریزاد خیلی خوبه
وهمچنین این داستانها ی شیرینی که داخل کانل بارگزاری میشه خیلی خوبه
خداقوت
❤️
سلام خسته نباشید خدا بهتون قوت بده ممنون از این کانال خوب وداستان های جذاب تشکر میکنم اجرتون با امام زمان عج ان شاالله موفق باشید التماس دعا دارم
❤️
سلام از وقتی ادمین کانال عوض شد خیلی مطالب آموزنده بارگذاری میشه ممنون از زحماتتون
#ادمین_نوشت
«♡کُل الحُب للَذینَ مَن فَرَطَ احسٰانَهُم لَنٰاشَعَرنٰاانَّ اللّٰه یُحِبُنا!🍃
♡تمام عشق تقدیم به کسانی که
ازشدت خوب بودنشان احساس کردیم
"خــــــــدا"
دوستمان دارد❤🌿»
تشکر ویژه دارم از تمامی دوستان عزیزم که قوت قلبی برای ما هستند
الهی به حق امام رضا همیشه سلامت و تندرست باشن و مجردان کانال هم خبر ازدواج موفقشون به ما بدن
الهی آمین ❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
مانده بودم چه بگویم..
به تو از درد دلم
اشکم از دیده روان گشت و خودت فهمیدی..♥️!
#حسینجانم
#صلےاللھعلیڪیااباعبداللھ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلامامامزمانم
عصر غيبت
در قنوت نماز ها جاي ذکرها
بر لب هر عاشق
شد: «آقا کجاست؟»
بس که دم از او زدم،
اين دل گرفته بوي او...
سر درِ ويرانِ دل،
آويز شد: «آقا کجاست؟»
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
تصمیمگیری اشتباه دختران برای ازدواج
❣اگر تا یک سنی ازدواج نکردهاید و حالا فکر میکنید دیر شده و دیگران شما را زیر ذره بین قرار دادهاند و بعد فقط به همین دلیل، فورا به یک خواستگار بله می گویید، اشتباه میکنید.
❣مقایسه همیشه کار را خراب میکند. اگر دائم خواستگارها را با هم یا با سایر افرادی که اطرافتان هستند و مورد تایید شما قرار گرفتهاند، مقایسه کنید، مطمئنا نمیتوانید تصمیم درستی بگیرید.
❣اگر از آن دسته آدمهایی هستید که دو دستی به غم و غصه یا گذشته چسبیدهاید، اشتباه میکنید. اگر به هر دلیل موقعیتهایی را در گذشته از دست دادهاید، دیگر به آن فکر نکنید. پویا باشید و خودتان را برای آینده آماده کنید.
#قبل_از_ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 #ببینید
😄حاشیههای جذابِ جشن بزرگِ روز گذشته در حرم مطهر امام هشتم علیه السلام
☺️جای شما خالی بود....
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕗یکشنبه ساعت ۸ شب...
💌دعوتید به اجتماع بزرگ دلهای عاشق در شب ولادت امام رضا علیه السلام
😇با زمزمه صلوات خاصه حضرت، خود را همنوا با زائران امام هشتم علیه السلام کنید.
♨️پخش زنده مراسم از صفحه و کانالهای رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام در اینستاگرام، تلگرام، گپ و روبینو، به آدرس👇
🆔 @razavi_aqr_ir
😍منتظر حضورتان هستیم.
❤️دوستانتان را مطلع کنید تا در ثواب این زیارت شریک باشند.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
اینجوریه که اگه یه دندونپزشک مرد بخواد یه دختر دیپلمه بگیره، همه میگن چه شانسی آوردی و سریع جواب مثبت بده.
اگه یه پسر دیپلمه بره خواستگاری یه دختر دندانپزشک صدای همه بلند میشه که زوجین باید هم کفو باشن و پسره بره سراغ یکی مثل خودش.
چرا تو حالت اول نمیگید باید هم کفو باشن؟
یعنی....
✍️میلاد
#توییت
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔻 ۵ ترفند روانشناسی که حتما به کارتون میاد :😍✨
۱- اگه درخواست مهمی از کسی دارید که میخوایید حتما درخواستتون رو قبول کنه، ابتدا درخواست بزرگ و نامعقول ارائه بدید ، بعد که مخالفت کرد همان درخواست اول رو بگید.
۲- اگه خواستید اعتماد کسی رو بدست بیارید جملتون رو با « به قول خودت.. » شروع کنید!
۳- موقع درس خوندن اگه حفظ کردن واستون سخته واسه سوال رمز بذارید اینکار باعث میشه تو حافظه ی بلند مدتتون ثبت بشه
۴. اگر موقع درخواست یا پیشنهاد کسی از جمله ی " البته میتونین قبول نکنین " استفاده کنید ، شانس اینکه طرف مقابلتون حرفتون رو قبول کنه دوبرابر میشه
۵. اگه با کسی در حال صحبت هستید و میخواید زودتر حرفاش رو تموم کنه کافیه که به کفشاش نگاه کنید!
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مامانم همیشه میگه تا وقتی یکیو پیدا نکردی که برات مثل بچهت باشه نرو توی رابطه، ازدواج!
یه بار که پرسیدم یعنی چی،
گفت "یعنی مثل بچه ای که از گوشت و پوست و استخون خودته باشه برات؛
نه خوبیشو، نه بدیشو، نه خوشگلیشو، نه زشتیشو، نه دارائیشو، نه فقیریشو حاضر نباشی با کس دیگهای عوض کنی، هر عیب و ایرادیم که داشته باشه دلت نخواد یکی بهترشو بیاری به جاش، چون برات بهترینه در هر حالتی...🙃
وقتی ازدواج کن که مطمئن باشی میتونی توی سختیا، نداریا، مریضیا، گرفتاریا مثل یه مادر بمونی به پای آسمون ابری و آفتابی زندگیِ طرفت، گاهی عینک آفتابی بزنی، گاهیم چتر بگیری دستت!"👌
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🥺😍
« من از جهان به تو دل بستهام که
جانِ منی..!»
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️آقا تندخوانی بلدن ، کتاب های ۳۰۰ صفحهای رو یک شب میخوندن و ایراد هارو میگرفتن ، حتی غلط های تایپی...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
توانایی حرف زدن من😂😂
🟥هرکی اینجوره ویس زیر رو گوش کنه👇
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
1.01M
➕️تو نباید اجازه بدی
ازت سو استفاده بشه 🌿
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 کوکوی عدس
🔸 این کوکو سرشار از آهن هست.
🔹عدس پخته یک لیوان
🔹تخم مرغ بین ۲تا۳عدد
🔹آرد سوخاری حدودا ۲سوم لیوان (درحدی که مواد منسجم بشه)
🔹نمک و ادویه به میزان لازم
🔹سبزی خشک معطر یک ق غ
🔹پیاز رنده شده یک عدد
🔹سیب زمینی پخته و رنده شده یک عدد
#هنوز_موندید شام چی درست کنید دست به کار بشید این غذای سرشار از آهن وفیبر و خوشمزه و آسان دو سوته درست کنید
#نوش_جانتون
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 14 دوباره خواستم از اتاق برم بیرون که محکم تر دستمو نگه داشت --خوب گوشاتو باز
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت15
مونده بودم چیکار کنم هم رنگ مو رو دوس داشتم و هم میترسیدم میثم ناراحت بشه.
دلو سردلو زدم به دریا و به آرایشگر رنگ موی مورد نظرم و گفتم و اونم از انتخابم استقبال کرد.
رنگمو زد و بعد از شستن و خشک شدن موها یه آرایش ملیح واسم انجام داد....
از آرایشگاه اومدم بیرون و میثم اومد دنبالم.
نشستم تو ماشین.
چند ثانیه به صورتم خیره بود
--خوشگل کی بودی شما؟
خجالت زده خندیدم.
از تو آینه به خودم نگاه کردم.
--خودمونیما چقدر تغییر کردم....
راهمون از یه جا به بعد تغییر کرد.
--میثم مگه نمیریم خونه؟
--چرا.
--پس چرا راهو اشتباه میری؟
دستمو گرفت
--یکم صبر کنی میفهمی عزیزم.
کنجکاو شدم و در طول مسیر حرفی نزدم تا رسیدیم روبه روی یه آپارتمان.
میثم ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و ازم خواست پیاده شم.
با آسانسور رفتیم طبقه ی سوم و میثم جلو رفت در یکی از واحدارو باز کرد.
--بفرمایید.
رفتم تو خونه و از طرز چیدمان خونه خیلی خوشم اومد.
یه دست مبل هفت نفره ی طوسی کالباسی و پرده های همرنگ مبلا با فرش زمینه صورتی.
برگشتم سمت میثم و ذوق زده گفتم
--وااای میثم چقدر اینجا خوشگله!
خندید
--قابل شما رو نداره خانمی!
کنجکاو گفتم
--اینجا مال ماس؟
--بله!
با ذوق گفتم
--واااای میثم!
پریدم بغلش
خندید
--بریم اتاق خوابو ببینیم.
رفتم تواتاق خوابمون و از دیدن اونجا بیشتر ذوق کردم.
یه سرویس خواب اسپرت طوسی صورتی که با پرده ی حریر روبه پنجره ست بود.
چند تا شمع دور تا دور تخت چیده شده بود.
برگشتم سمت میثم
--آخه چرا انقدر زحمت کشیدی؟
چشمک زد
--قربونت برم این چه حرفیه.
رفتم تو آشپزخونه
--فقط یه چند تا از وسایل رو بعداً میخریم البته اگه اشکالی نداشته باشه.
لبخند زدم
--چه اشکالی آخه؟
متفکر گفتم
--پس خونه ی مامانم؟
--میل خودت اگه بخوای میتونی اونجارو بفروشیم.
--اینم فکر خوبیه.
باید بریم وسایلمو بیارم.
--راستش من هر چیزی که لازم بود رو آوردم حالا بازم میریم خونه ی مامانت.
اومد تو آشپزخونه و روسریمو از سرم برداشت.
نمایشی اخم کرد
--آخرش کار خودتو کردی!
خندیدم
--آخه رنگش خیلی خوشگل بود!
موهامو به هم ریخت و گقت
--قربونت برم دفعه ی بعد رنگشو عوض کن.
آخه موهای خودت ناز تره.
--چشم.
به ساعتش نگاه کرد
--مائده بریم خونه من باید بعد از ظهر برم بیرون کار دارم....
رفتیم خونه و رفتم تو اتاقم و یه چند تا از وسایلمو که میثم نبرده بود و با خودم برداشتم.
خوراکی ها رو از تو یخچال و کابینتا برداشتم و بردیم خونه ی جدید.
میثم رفت بیرون و منم واسه شام شوید پلو با ماهی درست کردم.
بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم حمام و اومدم نشستم سر میز و خیلی مرتب صورتمو آرایش کردم و خداروشکر خط چشمم هم صاف شد.
یه تاپ و شلوارک پشمالو سفید و صورتی پوشیدم و موهامو ریختم رو شونه هام و یه تل پشمالو زدم تو موهام.
نمازمو خوندم و سر نماز بودم که میثم اومد.
رفت حمام و یه تیشرت و شلوارک قرمز مشکی جذب پوشید.
جذاب کی بودی تو آخه قربونت برم!
منتظر نشسته بود بالاسر تخت
نماز دومم تموم شد
خندیدم
--چرا مثه بچه ها که به مامانشون زُل میزنن زُل زدی به من؟
شیطون خندید
--آخه از بس مامانم دختر شیرینیه!
جانمازمو جمع کردم و بلند شدم نشستم کنارش.
دستشو گرفتم
--مرسی بابت خونمون!
--خیلی دوست دارم.
دست انداختم گردنش
--من بیشتر آقاییم....
باهم میزو حاضر کردیم و شام خوردیم.
میثم کلی از غذام تعریف کرد.
بعد از شام با هم بازی کردیم و هر سه نوبت میثم برد.
با حرکت آخرین مهرش شیطون به چشمام ل زد.
خندیدم
--چیه؟
--من بردم.
خودمو زدم به اون راه
--به سلامتی من میرم بخوابم.
اومد پشت سرم و از پشت بغلم کرد
--شرطمون یادت نرفته که؟
کشدار خندیدم و میثم از رو زمین بلندم کرد نشوندم رو تخت.
به چشمام زل زد وگفت
--خیلی دوست دارم مائده.....
صبح ساعت۱۱ از خواب بیدار شدم و میثم هم هنوز خواب بود.
دلم نیومد بیدارش کنم و بلند شدم موهامو شونه زدم و رفتم صبححونه آماده کردم.
میثمو بیدار کردم و باهم صبححونه خوردیم.
--مائده.
--جانم؟
--بلند شو لباسامونو جمع کن.
متعجب گفتم
--وا میثم واسه چه؟
--خب عزیزم میخوایم بریم مسافرت.
--بد نیست یه مشورتی با من بکنیا!
خندید
--سوپرایز بود عزیزم.....
همه چی آماده بود و داشتم چادرمو سر میکردم.
روسری من و پیراهن میثم ست بود.
کنارم روبه روی آینه ایستاد.
--میثم توام زیادی جذابیا!
خندید
--چی فکر کردی عزیزم!
چمدونمون رو برداشتیم و سوار ماشین شدیم.
واسه بین راه از فروشگاه خوراکی خریدیم و به سمت مشهد راهی شدیم.
خیابون خلوت بود و واسه همین صدای آهنگو تا ته زیاد کردم.واسه اولین بار تو عمرم به قدری خوشحال بودم که دل تو دلم نبود برسیم مشهد....
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 16
یدفعه یاد میلاد افتادم و بغض کردم.
میثم برگشت سمتم
--مائده؟
سعی کردم لبخند بزنم
--جانم؟
--خوبی؟
بغضم شکست.
--آره.
--چیزی شده؟
--میثم میشه بریم گلستان شهدا؟
--واای مائده چرا زودتر نگفتی؟
پاک یادم رفته بود.
راهی که رفته بودیم و برگشتیم و اول رفتیم بهشت زهرا (س) سر قبر مامان و بابام و بعد از اون رفتیم گلستان شهدا سر قبر میلاد.
قبر رو با گلاب شستم و گلایی که خریده بودیم رو گذاشتم رو قبر.
نگاهم به میثم افتاد.
غم بزرگی تو چشماش بود و حس میکردم خیلی ناراحته، کلاً هر وقت میرفتیم مزار شهدا سر قبر میلاد تا چند ساعت بعد عمیق ناراحت بود.
--میثم.
انگار متوجه من نبود. بلند تر صداش زدم
--میثم!
برگشد سمتم
--چیشده؟
تلخند زد
--به میلاد حسودیم میشه.
بالاخره اون پدر مادر داشت خواهری مثل تو داشت اما من....
مائده من و میلاد یه قولی به هم داده بودیم اما میلاد رفیق نیمه راه شد و منو تنها گذاشت.
با بغض خندید
--انگار واسه پرواز زیادی عجله داشت.
نمیدونستم چی باید بگم.
سکوت کردم تا حرفاشو بزنه.
طاقت نیاورد و سرشو گذاشت رو قبر شروع کرد گریه کردن.
بیصدا اشک میریختم.
در همون حال شروع کرد حرف زدن
--بی معرفت نگفتی میثم تو این دنیا یه میلاد داره که همه کسشه؟
نگفتی بدون میلاد میثم چجوری قولی که دادین رو فراموش کنه؟
مگه قرار نبود یا باهم بریم یا هیچکدوم نریم؟
دستشو گرفتم
--بسه میثم! چندبار بهت گفتم از سوریه رفتن پیش من حرف نزن؟
چندبار گفتم من طاقت ندارم؟
قبر رو بوسید و سرشو بلند کرد و سربه زیر فاتحه خوند.
--ببخشید اگه ناراحتت کردم مائده.
لبخند زدم
--اشکالی نداره.
با میثم ظرف خرماهارو پخش کردیم و سوار ماشین شدیم....
بین راه نه من حرف میزدم و نه میثم.
از وقتی میلاد شهید شد هفته ای نبود که سر مزارش نریم و هر وقت میرفتم تا چند ساعت دلم میگرفت.
تا شب تو راه بودیم و رفتیم یه رستوران توی راه غذا خوردیم و رفتیم توی پارک چادرمونو نصب کردیم.
--میثم.
--هوم؟
--چه قولی به میلاد داده بودی؟
برگشت سمتم و لبخند زد
--الان دیگه مهم نیست مائده.
میلاد به آرزوش رسید اما من چی؟
با بغض گفتم
--چی میگی میثم؟
--هیچی ولش کن بگیر بخواب فردا باید صبح زود راه بیفتیم.
دراز کشیدم اما هرکاری کردم خوابم نبرد.
نمیدونم چقدر گذشت که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد....
با صدای گنجشکا از خواب بیدار شدم.
نیم ساعت تا طلوع آفتاب وقت بود.
سریع وضو گرفتم و میثمو بیدار کردم اونم وضو گرفت و نماز خوندیم.
داشتم ذکر میگیفتم که نفهمیدم کی خوابم برد.....
با صدای میثم از خواب بیدار شدم
--پاشو مائده میدونی ساعت نه صبحه؟
با چشمای خواب آلود صبححونه ای که میثم آماده کرده بود رو خوردم و لباسامونو عوض کردیم و وسایلو جمع کردیم و دوباره راه افتادیم......
تقریباً دو روز توی راه بودیم تا رسیدیم مشهد.
اول رفتیم هتل و اونجا غسل زیارت کردیم.
لباسامو پوشیدم و منتظر نشستم تا میثم آماده شه.
بین لباساش پیرهن کالباسیشو و با شلوار مشکی گذاشتم تا با روسری کالباسی خودم ست باشه.
میثم از حمام اومد و لباساشو پوشید.
واسه یه لحظه فکر اینکه میثمم مثل میلاد شهید بشه بغضم گرفت و سعی کردم بهش فکر نکنم......
با اتوبوس رفتیم تا کمتر توی ترافیک باشیم.
با دیدن گنبد طلایی امام رضا (ع) از دور
ناخودآگاه بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن.
حس میکردم یه بار گناه و غصه رو دوشمه و اونجا میتونم شونه هامو از گناه سبک تر کنم.....
دست همدیگه رو گرفتیم و وارد صحن اول شدیم.
هرچقدر به حرم نزدیک تر میشدیم تپش قلبم بالاتر میرفت و دلم میخواست زودتر برسم.
غروب بود و صدای نقاره از گلدسته ها گوشنواز بود.....
از هم جدا شدیم و از قسمت خانما رفتم و بعد از سلام ضریحو زیارت کردم.
خیلی دلم میخواست بیشتر بمونم کنار ضریح اما ماشاﷲ انقدر قسمت خانما طبق معمول شلوغه که امکان بیشتر موندن واسه هیچکس نیست.
بعد از اتمام نماز جماعت دورم خلوت تر شد و میثم اومد کنارم.
خندید
--مارو یادت نره یه وقت.
خندیدم
--خودمم یادم بره تو رو نمیره نترس.
نشستیم باهم دعای زیارت خوندیم و بعد از اون برگشتیم هتل واسه شام.
غذامونو خوردیم و دوباره رفتیم حرم.
بعد از زیارت به پیشنهاد من رفتیم بازار و تا ساعت ۱۲شب تو بازار چرخیدیم.
میثم خندید
--جالبه ها نه من نه تو هیچکسم نداریم واسش سوغات ببریم.
خندیدم
--آره واقعاً.
یدفعه میثم ذوق زده گفت
--عـــه مائده اون مغازه رو ببین لباس نوزادی داره!
متعجب به جایی که گفت نگاه کردم
--خب!
--خب نداره عزیزم. میریم واسه نی نی آیندمون لباس میخریم چطوره؟
خندیدم
--اووو حالا کو تا نینیمون!
اصلاً کی خواست نی نی بیاره؟
رفتیم تو مغازه و با اینکه میلی به خرید لبلس نداشتم با دیدن لباسا کلی ذوق کردم و با میثم چند دست لباس دخترونه و پسرونه خریدیم.....
@mojaradan
🍁جدال عشق و نَفس🍁پارت 17
از مغازه اومدیم بیرون و میثم گفت
--حالا خوبه دلتم نمیخواست لباس واسه بچه بخری حساب بنده خالی شد.
باهم زدیم زیر خنده.
خلاصه رفتیم واسه خودم و میثم لباس خریدیم و چون از موجودی حساب میثم زیاد نمونده بود دیگه چیزی نخریدیم.
کلاً از بچگی با اینکه در سطح متوسط بودیم عادت به ولخرجی نداشتم و الانم که با میثم ازدواج کردم وضع مالی مون خوبه و در حد نیازمون میتونیم وسایل رو فراهم کنیم.
رفتیم هتل و نفهمیدم کی خوابم برد....
ساعت ۱۰صبح با صدای تلوزیون از خواب بیدار شدم.
یکم فکر کردم و میثمو صدا زدم
--میثم!
--هوم؟
--چرا منو واسه نماز بیدار نکردی؟
--والا خانم اینجور که شما خواب بودی بمبم میزدن بیدار نمیشدی منم تنهایی رفتم حرم و برگشتم.
--صبححونه خوردی؟
--نه منتظر شدم بیدار شی باهم بخوریم.
دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم.
باهم رفتیم رستوران هتل و صبححونه خوردیم.
--میثم؟
--هوم؟
--میگم تا اذان دو ساعت دیگه مونده بریم حرم؟
--باشه....
همراه با جمعیت زیادی منتظر بودیم اتوبوس بیاد.
همین که اتوبوس رسید موبایلم زنگ خورد و تا اومدم جواب بدم همه سوار اتوبوس شدم و اوتوبوس حرکت کرد.
وااای میثمم رفت که حالا چیکار کنم.
نشستم رو صندلی و داشتم به خودم لعن و نفرین میفرستادم که یه پسر همسن و سال میثم با فاصله نشست رو صندلی.
همینجور که با موبایلش کار میکرد برگشت سمت من
--ببخشید شما اهل اینجا هستید؟
یه نمه اخم کردم
--چطور؟
به ساعتش نگاه کرد.
--خب تا دو سه ساعت دیگه فکر نکنم اتوبوس بیاد.
من یه تاکسی گرفتم میخواید شما همراه من بیاید؟
واای خدایا اگه اتوبوس نباشه چه خاکی تو سرم بریزم؟
دودل بودم قبول کنم که یه تاکسی رسید.
پسره بلند شد
--بازم خود دانید.
با
تردید از جام بلند شدم و سوار ماشین شدم. راننده بهش میخورد ۳۰سالش باشه. --آقا نزدیک حرم منو پیاده کنید ممنون میشم. راننده همراه با پسره خندیدن و راننده گفت --حالا نمیشه مقصدتو عوض کنی یه امروز به حرم سرای ما سری بزنی؟ ضربان قلبم بالا رفته بود و نمیدونستم چی بگم. --یعنی چی آقا چی میگی شما؟ یه دفعه همون پسره برگشت و یه چاقو گذاشت زیر گردنم. --ببین خانم یا دهنتو میبندی و ساکت و آروم اون کیف قشنگتو دو دستی تقدیم میکنی و همراه ما میای یا من مجبور میشم جور دیگه ای باهات برخورد کنم فهمیدی؟ همون موقع موبایلم زنگ خورد و همین که خواستم جواب بدم کیفمو گرفت و موبایلمو از توکیفم برداشت --میلاد ۲ این دیگه چه خریه؟ گوشیمو خاموش کرد و سیم کارتمو از گوشیم درآورد شکوند و از شیشه انداخت بیرون. بغضم گرفته بود و از ترس نمیتونستم گریه کنم. شناسنامه ی من و میثم و تموم مدارکمون توی کیف بود. اونارو برداشت و یکی یکی با فندک سوزوند. همین که خواستم مانعش بشم با چاقو تهدیدم کرد. وااای خدایا به دادم برس. یه دفعه یه فکری زد به سرم که در رو باز کنم و خودمو پرت کنم بیرون. همین که دستم رفت سمت دستگیره در قفل شد و پسره خندید --چه فکر خزی. از ترس قلبم داشت از سینم میزد بیرون. نمیدونم چقدر توی راه بودیم و رسیدیم به باغ. همون پسره در ماشینو باز کرد و کتفمو گرفت از ماشین پیادم کرد و ماشین با سرعت از ما دور شد. منو برد تو باغ و در رو از پشت قفل کرد. هولم داد --گمشو بریم تو. با خشم جیغ زدم --به چه جرأتی به من دست میزنی؟ با سیلی که زد تو دهنم از درد خفه شدم. --بیشین میینیم باو حرفای صد من یه غاز واسه من نزن. منو برد تو باغ و در یه خونه رو باز کرد. رفتیم تو و من با چهره های نا آشنایی روبه رو شدم. یه پیرمرد اخمو نشسته بود روی صندلی راحتی و دور و برش چندتا خدمتگذار نظیر دو زن و یه مرد بودن. به اطراف نگاهی انداختم و وسایل خونه فهمیدم همشون گرون قیمتن. پسره به حرف اومد --سام علیک داریوش خان بزرگ. اینم از شکار امروز امر دیگه نیست؟ پیرمرد با نگاه عمیقی به من زل زد و خندید --مثل همیشه شکارت بیسته ابرام زاغی. پسره خندید --نظر لطفته داریوش خان. اومد از در بره بیرون که داریوش گفت --فقط یه چند روزی باید ببریش خونه ی خودت. پسری که حالا فهمیده بودم اسمش ابراهیمه معترض گفت --ای بابا چرا مـــن؟ مگه حشمت و اصغر و نادر مردن؟ پیرمرده خندید --نه پسر جون تو با روحیات اینجور تیتش مامانیا بیشتر سازگاری داری. به من اشاره کرد --مخصوصاً ایشون که از ظاهرش پیداس از اون پدر سوخته هاس. با اخم گفتم --درباره ی پدر من درست صحبت کنید آقای محترم. خندید --نه میبینم زبونم داری. پوزخند زد --ابرام زودتر اینو از جلو چشمام دور کن. چشمی گفت و دستمو گرفت. از تماس دستش با دستم چندشم شد و دستمو کشیدم. با این کارم مشمئز نگاهم کرد و از در هولم داد بیرون. خندید --زیادی جفتک بپرونی تیکه بزرگت گوشه ته ها مادمازل! در جوابش حرفی نزدم. رفدنبالمت سمت یکی از ماشینایی که تو باغ بود -- بیا. مجبور شدم دنبالش برم..... @mojaradan
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ🎉
#ضامن_آهو♥️
#میلاد_امام_رضا (ع)💕
#دهه_کرامت🤍
#سید_محمدرضا_نوشه_ور :)
من آرامش دارم...
کنج گوهرشاد تو...
از پنجرهی فولاد تو...
کربلامو گرفتم...:)))
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔸مشاوره ازدواج برای ۷ دهک اول رایگان است
🔹رئیس سازمان نظام روانشناسی: مشاوره برای زوجهایی که ۲ تا ۵ سال است ازدواج کردهاند و جزو ۷ دهک اول هستند، رایگان است و از ۳ دهک دیگر هزینه کمتری دریافت میشود.
🔹خدمات روانشناسی و مشاوره برای همه زوجها در سال اول زندگی مشترک رایگان است.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارش شدید تگرگ و باران
در حرم مطهر رضوی
مهم نیست تگرگ یا باران یا برف …
مهم این آرامش است...
اینجا حتی برای چند لحظه ماندن...
همه دلشان گرم به حضورشان در این حرم، حتی کبوترها....
#امام_رضا🤍
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
بارش شدید تگرگ و باران در حرم مطهر رضوی مهم نیست تگرگ یا باران یا برف … مهم این آرامش است... اینجا
#اینفوگرافی☝️
#نماز_آیات✨
#مشهد_الرضا 🤍🖤
این اینفوگرافی رو به دست نازنین مردم مشهد برسونید که سیل مشهد؛ نماز آیات واجب داره...!
انشاالله که هیچوقت خطری جان نازنین مردم میهن رو تهدید نکنه...
خداوند به خانواده جانباختگان سیل اخیر صبر عطا کنه انشاالله و امیدواریم امروز کسی در مشهد الرضا صدمه نبینه...💔
نماز آیات فراموش نشه...☝️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
°•~🤍
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
اے صبح ازل، خیالے از خندهے تو
شاهان و پیمبران همہ بندهے تو
با من نظرے ڪن ڪہ نباشم در حشر
شرمندهے آن ڪہ نیست شرمندهے تو
#صبحتونڪربلایے
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_مهدی_جانم
وسرانجام
ڪسےخواهدآمد
وبامھربانۍهایشبہتو
نشانخواهدداد ؛
ڪہتوقبلازدیدناو
اصلازندگےنڪردهاے! (:🌿
#اللهمعجللولیڪالفرجبحقزینب (س)
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´