مجردان انقلابی
📌امام صادق عليه السلام 🔗دو ركعت نمازى كه مرد متأهّل مى خواند، برتر است از هفتاد ركعت نمازى كه مرد
#ارسالی_از_کاربران
هیچی گفتم خوش به حالشون
کاش خدا من مسلحت
فقط اگر اینا که میگن ازدواج ساده برا مردم نمگفتند خودشون هم عمل. میکردند
❤️
سلام عیدتون مبارک
دعا کنید برای همه مجردا ایی که ارزوی ازدواج دارند نشالله به زودی زود ازدواج کنند
#ادمین_نوشت
سلام عیدتون مبااااااارک
این برام از کانال ارسال کردن منم پرسیدم چی هست مشکلی داره این در جوابم این گفتن و پاسخ دادن .
الهی به حق این روز عزیز تمام مجردان کانال ازدواج بدون پشیمانی داشته باشن و خوشبخت دو عالم باشن . و کانال کلا تعطیل کنیم و کانال مجردانی باقی نماند میدونید چرا چون مجردی نماند که همگی با همسرانشان پای پیاده رفتن کربلا ..
الهی آمین
اقای امام حسین 🥺
عیدیمو ازت یه کربلا میخوام
حقیقتا استرس کربلایی که امضا نشه داغونمون میکنه
لطفا همین عید کربلای مارو امضا کن 👀🫀
4_6010253053632973887.mp3
9.27M
قسمت پنجم : چطور جذاب و دوست داشتنی حرف بزنیم ؟
4_6026262776157047737.mp3
7.87M
قسمت ششم : چطور لکنت زبانم را مدیریت کنم ؟ فرق بین لکنت زبانی و لکنت روانی چیست
مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۲۱ ✈️ #آدم_و_حوا هواپیما در حین اوج گرفتن کمی به سمت راست چرخید . کمی دلهره
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #رمان_تایم
✈️ #قسمت۲۲
✈️ #آدم_و_حوا
و صد البته وضعیت هواپیما که انگار به حالت نرمال برگشته بود همه با خیال راحت لم دادن به صندلی هاشون .اما این آرامش لحظه اي بیشتر نبود . چرا که هواپیما دوباره ارتفاع کم کرد . با سرعت .انگار نیرویی ما رو به سمت پایین می کشید . وحشت زده از اون همه فشار و سرعت رو به پایین ، با دست آزادم به دسته ي صندلیم چنگ زدم . گرماي دست دیگه اي رو روي دستم احساس کردم . نگاهی انداختم .دست خانوم کنار دستیم بود .به سرعت نگاهش کردم .
با وحشت لب زد :
- خدا رحم کنه .
و من باور کردم خدا باید رحم کنه تا اتفاقی نیفته .چراغ هاي داخل هواپیما روشن و خاموش می شد .با وحشت از پنجره خیره بودم به زمینی که انگار با نیرویی صد برابر جاذبه ما رو به سمت خودش می کشید .
نفسم حبس جسم ترسیده م شده بود . دستام به شدت می لرزید .سرما به بدنم رسوخ کرده بود . حس کسی رو داشتم که انگار بین کوهی از یخ گیر افتاده و در هر ثانیه دماي بدنش کم و کم تر می شد .هواپیما تکون سختی خورد و در کمال ناباوري اوج گرفت .
همه ي مسافرا که تا اون لحظه ساکت بودن با این اوج شروع کردن به صلوات فرستادن و بعضی دست زدن . بی اختیار چنگی به قفسه ي سینه م انداختم . انگار تازه داشت سعی می کرد خودش رو به مدد نفس هاي عمیقم پر کنه از هوا براي ادامه ي زندگی .
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۲۳
✈️ #آدم_و_حوا
هنوز هواپیما خیلی اوج نگرفته بود که دوباره به شدت به سمت پایین کشیده شد .
اینبار صداي جیغ و فریاد از هر گوشه بلند بود .
- خدا به دادمون برس .
- یا ابوالفضل .
- بسم االله ...
و منی که اینبار مطمئن بودم قبل از هر اتفاقی سکته می کنم .
چراغ ها به طور کامل خاموش شد .
به شدت با چیزي برخورد کردیم و احساس معلق بودن بهم دست داد .
و سیاهی ...
بوي بد و زننده اي بینیم رو پر کرد .
یه چیزي مخلوط از بوي روغن داغ ، موتور سوخته یا داغ کرده ، بویی که وقتی ماشین داغ می کنه و جوش میاره ، و یه بوي بد دیگه مثل بوي خون . خون مردار .اُه . بوي بدي بود .
چشمام هنوز بسته بود و من اصلاً حوصله نداشتم بازش کنم .
از کی خوابم برده بود ؟ . چرا مامان بیدارم نکرده بود ؟
واي ....
تازه یادم اومد من داشتم می رفتم کیش .
توي هواپیما بودم که ....
دوباره قلبم ضربان گرفت .
مرده م یا زنده ؟ نکنه روح شدم ؟
دستم رو تکون دادم .معلق بود .
حس کردم واقعاً روح شدم که یه دفعه دستم به چیزي خورد . سریع چشم باز کردم .
واي...
چیزي که می دیدم بدترین صحنه اي بود که به عمرم دیده بودم .
بچه ي چند ماهه اي که با اون لباس سفید غرق در خون مادرش ، توي آغوش مادرش ؛ در حالی که سرش در اثر ضربه فرو رفته و کمی له شده بود . معلوم بود هر دو مردن .
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙
✈️ #قسمت۲۴
✈️ #آدم_و_حوا
بی اختیار بغض کردم .
همون مادر و بچه اي که ردیف جلویی من نشسته بودن .
یه لحظه سعی کردم موقعیت خودم رو ببینم . چرا معلق بودم ؟
سرم و نیمی از کتفم بین دوتا صندلی گیر کرده بود . صندلی هایی که روي صندلی هاي کنده شده ي دیگه اي افتاده بود .
حس می کردم چیز سنگینی هم روي کمرم و پاهام افتاده . پاهام رو حرکت دادم .
حسشون می کردم ولی اون چیز سنگین نمی ذاشت حرکت قابل توجهی بهشون بدم . انگار پاهام زیر وزنه ي سنگینی گیر افتاده بود .
دستم رو بالا آوردم و فشاري به دو تا صندلیی که بینشون گیر کرده بودم ؛ دادم .
ذره اي جا به جا نشدم !
یا دستام به اندازه ي کافی جون نداشت تا من رو از اون مهلکه نجات بده و یا اون مقدار فشار براي رهایی کم بود .
اصلاً اوضاع خوبی نداشتم . به خصوص که اون صحنه ي جلوي چشمم به شدت حالم رو بد می کرد .
کمی به گردنم زاویه دادم .
کف هواپیما کمی خونی بود و این نشون می داد تعداد افراد آسیب دیده باید زیاد باشه
💙 #رمان_خوان
💙 به قلم گیسو پاییز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┄┅═✾•🌿🌺🌿•✾═┅┄┈
🌌#استوری
📝 حضرت زهرا سلام الله علیها به فراموشی #غدیر و تبعاتش اشاره کرد...
جشن بزرگ ولایت عهدی مولا امیرالمومنین علیه السلام ❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
22.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم | نقارهخانه با یک نذر بنا شد!
🔹میدونستین مشهدیا، حکایتی دارن درباره نذری که باعث شده نقارهخانه بنا بشه؟ سندهای رسمی درباره نقارهخانه و تاریخش چی میگن؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 نماز بی حب #علی صحنه سازیه
🎵 وضوی بی #ولایتش آب بازیه
#عیدآسمانی✨🌺
#أشهد_ان_علیا_ولےالله❤️
#عید_غدیر🌷
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
#شبتون_علوی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´