eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
اقای امام حسین 🥺 عیدیمو ازت یه کربلا میخوام حقیقتا استرس کربلایی که امضا نشه داغونمون میکنه لطفا همین عید کربلای مارو امضا کن 👀🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6010253053632973887.mp3
9.27M
قسمت پنجم : چطور جذاب و دوست داشتنی حرف بزنیم ؟
4_6026262776157047737.mp3
7.87M
قسمت ششم : چطور لکنت زبانم را مدیریت کنم ؟ فرق بین لکنت زبانی و لکنت روانی چیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ #قسمت۲۱ ✈️ #آدم_و_حوا هواپیما در حین اوج گرفتن کمی به سمت راست چرخید . کمی دلهره
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ ✈️ ✈️ و صد البته وضعیت هواپیما که انگار به حالت نرمال برگشته بود همه با خیال راحت لم دادن به صندلی هاشون .اما این آرامش لحظه اي بیشتر نبود . چرا که هواپیما دوباره ارتفاع کم کرد . با سرعت .انگار نیرویی ما رو به سمت پایین می کشید . وحشت زده از اون همه فشار و سرعت رو به پایین ، با دست آزادم به دسته ي صندلیم چنگ زدم . گرماي دست دیگه اي رو روي دستم احساس کردم . نگاهی انداختم .دست خانوم کنار دستیم بود .به سرعت نگاهش کردم . با وحشت لب زد : - خدا رحم کنه . و من باور کردم خدا باید رحم کنه تا اتفاقی نیفته .چراغ هاي داخل هواپیما روشن و خاموش می شد .با وحشت از پنجره خیره بودم به زمینی که انگار با نیرویی صد برابر جاذبه ما رو به سمت خودش می کشید . نفسم حبس جسم ترسیده م شده بود . دستام به شدت می لرزید .سرما به بدنم رسوخ کرده بود . حس کسی رو داشتم که انگار بین کوهی از یخ گیر افتاده و در هر ثانیه دماي بدنش کم و کم تر می شد .هواپیما تکون سختی خورد و در کمال ناباوري اوج گرفت . همه ي مسافرا که تا اون لحظه ساکت بودن با این اوج شروع کردن به صلوات فرستادن و بعضی دست زدن . بی اختیار چنگی به قفسه ي سینه م انداختم . انگار تازه داشت سعی می کرد خودش رو به مدد نفس هاي عمیقم پر کنه از هوا براي ادامه ي زندگی . 💙 💙 به قلم گیسو پاییز .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ ✈️ هنوز هواپیما خیلی اوج نگرفته بود که دوباره به شدت به سمت پایین کشیده شد . اینبار صداي جیغ و فریاد از هر گوشه بلند بود . - خدا به دادمون برس . - یا ابوالفضل . - بسم االله ... و منی که اینبار مطمئن بودم قبل از هر اتفاقی سکته می کنم . چراغ ها به طور کامل خاموش شد . به شدت با چیزي برخورد کردیم و احساس معلق بودن بهم دست داد . و سیاهی ... بوي بد و زننده اي بینیم رو پر کرد . یه چیزي مخلوط از بوي روغن داغ ، موتور سوخته یا داغ کرده ، بویی که وقتی ماشین داغ می کنه و جوش میاره ، و یه بوي بد دیگه مثل بوي خون . خون مردار .اُه . بوي بدي بود . چشمام هنوز بسته بود و من اصلاً حوصله نداشتم بازش کنم . از کی خوابم برده بود ؟ . چرا مامان بیدارم نکرده بود ؟ واي .... تازه یادم اومد من داشتم می رفتم کیش . توي هواپیما بودم که .... دوباره قلبم ضربان گرفت . مرده م یا زنده ؟ نکنه روح شدم ؟ دستم رو تکون دادم .معلق بود . حس کردم واقعاً روح شدم که یه دفعه دستم به چیزي خورد . سریع چشم باز کردم . واي... چیزي که می دیدم بدترین صحنه اي بود که به عمرم دیده بودم . بچه ي چند ماهه اي که با اون لباس سفید غرق در خون مادرش ، توي آغوش مادرش ؛ در حالی که سرش در اثر ضربه فرو رفته و کمی له شده بود . معلوم بود هر دو مردن . 💙 💙 به قلم گیسو پاییز .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
✈️💙✈️💙✈️💙✈️💙 ✈️ ✈️ بی اختیار بغض کردم . همون مادر و بچه اي که ردیف جلویی من نشسته بودن . یه لحظه سعی کردم موقعیت خودم رو ببینم . چرا معلق بودم ؟ سرم و نیمی از کتفم بین دوتا صندلی گیر کرده بود . صندلی هایی که روي صندلی هاي کنده شده ي دیگه اي افتاده بود . حس می کردم چیز سنگینی هم روي کمرم و پاهام افتاده . پاهام رو حرکت دادم . حسشون می کردم ولی اون چیز سنگین نمی ذاشت حرکت قابل توجهی بهشون بدم . انگار پاهام زیر وزنه ي سنگینی گیر افتاده بود . دستم رو بالا آوردم و فشاري به دو تا صندلیی که بینشون گیر کرده بودم ؛ دادم . ذره اي جا به جا نشدم ! یا دستام به اندازه ي کافی جون نداشت تا من رو از اون مهلکه نجات بده و یا اون مقدار فشار براي رهایی کم بود . اصلاً اوضاع خوبی نداشتم . به خصوص که اون صحنه ي جلوي چشمم به شدت حالم رو بد می کرد . کمی به گردنم زاویه دادم . کف هواپیما کمی خونی بود و این نشون می داد تعداد افراد آسیب دیده باید زیاد باشه 💙 💙 به قلم گیسو پاییز .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┄┅═✾•🌿🌺🌿•✾═┅┄┈ 🌌 📝 حضرت زهرا سلام الله علیها به فراموشی و تبعاتش اشاره کرد... جشن بزرگ ولایت عهدی مولا امیرالمومنین علیه السلام ❤️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
22.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| نقاره‌خانه با یک نذر بنا شد! 🔹می‌دونستین مشهدیا، حکایتی دارن درباره نذری که باعث شده نقاره‌خانه بنا بشه؟ سندهای رسمی درباره نقاره‌خانه و تاریخش چی میگن؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 نماز بی حب صحنه سازیه 🎵 وضوی بی آب بازیه ✨🌺 ❤️ 🌷 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا