#داستان_شب
🌸
#توکل_به_خدا
زنی زیبا که #صاحب فرزند نمیشد
پیش پیامبر میرود و میگوید از خدا #فرزندی صالح برایم بخواه.
پیامبر وقتی دعا میکند ، #وحی میرسد او را #بدون فرزند خلق کردم.
زن میگوید #خدا رحیم است و میرود.
#سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است.
زن این بار نیز به #آسمان نگاه میکند و میرود.
سال سوم پیامبر #زن را با کودکی در آغوش می بیند.
با# تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود. !
وحی میرسد: هر #بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا #رحیم خواند.
رحمتم بر #سرنوشتش پیشی گرفت. با #دعا سرنوشت تغییر می کند...
از #رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...
ميان #آرزوی تو و معجزه خداوند، #ديواري است به نام اعتماد.
پس اگر #دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او #اعتماد کن.
هيچ# کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست ! زيرا به #مهربانی مادرش ايمان دارد.
اي کاش #ايمانی از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا...
#رحمت خدا ممکن است کمی تأخیر داشته باشد امّا #حتمی است
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
#داستان_شب
عابد و زن زیبارو
🔹 در #بنی اسرائیل زنی زیبارو بود، که هرکس با دیدن #جمال او، به گناه آلوده می شد درب خانه اش به روی همه باز بود، در #اتاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و #جوانان عابد را به دام می کشید.
هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد! #عابدی از آنجا می گذشت، چهره حیرت انگیز زن را مشاهده کرد و به #دام هوس افتاد، پول نداشت، #پارچه ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست و هنگام همبستر شدن با زن زیبارو، ناگهان چشمانش به اندام خیره کننده زن افتاد و آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که #مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق!
🔻 با این عمل #تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!رنگ از صورت عابد پرید، #زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از #خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو #حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش #تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست!
زن را در #دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست مرتکب شود، این گونه به #وحشت افتاد؛ من سال هاست #غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛
🔻 در همان حال #توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به #عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد #ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این #طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. #بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و #داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از #دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: #برادری دارد که مرد خداست ولی از #شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و #خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق #پنج فرزند عطا کرد که همه از #تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!
📗 #منبع : عرفان اسلامی / حسین انصاریان
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
🔸 @mojaradan 🔸