eitaa logo
مجردان انقلابی
13.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی قشنگ خیلی بخونید🙏 حاج آقا باید برقصه!!! چند سال اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩‍⚖ یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی،# مانتوی تنگ👗👡 و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰 اخلاق‌شان را هم که نپرس…😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط 😀 و مسخره می‌کردند😜 و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔 اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم ببندیم! خندیدند😁 و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟🤔 گفتم: من شما را به یکی از جنگی می‌برم و نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم دوباره همه‌شون زدند زیر که چه شود!!! 😁 حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را# زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...🙏🏻 می‌دانستم در اثر حادثه، یادمان طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است… از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.🤗 کنار قبور شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا ! به دنبال او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏 برای آخرین بار دل سپردم. یا# اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...💧💧 تمام فضای طلائیه پر از مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون د بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و اشک شدند😌! سر روی گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … 😭 شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین دنیا بلند کردم... به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔 چیزی نگفتند. سال که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند،# فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏 🆔 @mojaradan
بسم الله الرحمن الرحیم در زمان های یک جوان مذهبی یا مذهبی نما بوده که یکم با هاش چشم چرونی میکرده حالا این جوون داستانش چیه روزی در هوای گرم یک زنی جوان و زیبا در حالیکه طبق معمول خودش را به پشت گردن انداخته و گردن و بنا گوشش(دور بر های گوش هایش) پیدا بود ، از کوچه عبور کرد جوون از طرف مقابل می آمد . آن زیبا سخت نظر او را جلب کرد و چنان تماشای آن زن زیبا شد که از خودش و اطرافش غافل گشت و جلویش را نگاه نمیکرد آن زن وارد کوچه شد و جوون با چشم خود او را دنبال میکرد. که میرفت ناگهان یا شیشه ای که از دیوار بیرون اومده بود به اثابت کرد و او را مجروح ساخت وقتی به خودش اومد که از سر و صورتش جاری شده بود با همین حال خدمت یکی از# بزرگان شهر رسید و ماجرا تعریف کرد در اینجا بود که اون شخص بزرگ این را برای او خواند : قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا ) (فُرُوجَهُمْ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺆﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺣﺮﺍم ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﻳﺪﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻋﻮﺭﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ] ﻓﺮﻭ ﺑﻨﺪﻧﺪ ، ﻭ ﺷﺮﻣﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻨﺪ ، ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﺮ ﺍﺳت ﻗﻄﻌﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﻧﺠﺎم می ﺩﻫﻨﺪ ، ﺍﺳﺖ آیه30سوره ی نور حالا براتون بگم اون شهر مدینه بوده و <<اون جوون از اصحاب رسول الله بوده و اون شخص بزرگ شهر پیامبرمون حضرت محمد (ص)بوده>> داستان بالا داستان نزول آیه 30 نور این بوده یاعلی 🆔 @mojaradan
شيخ قدس سره از ابوذر رحمه الله نقل كرده است كه گفت؛ از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى‏ فرمود؛ بر جبرائيل مباهات كرد و گفت؛ من از تو هستم!! جبرائيل گفت؛ چگونه و به چه دليل تو از من بهترى؟ گفت؛ به خاطر اينكه من يكى از فرشته اى هستم كه عرش الهى را بدوش دارند، و من دميدن در صور هستم، و من نزديك‏ترين فرشته به درگاه ربوبى ‏ام. جبرئيل گفت؛ من از تو بهترم!! اسرافيل گفت؛ چگونه و به چه علّت تو از بهترى؟ جبرائیل گفت؛ به خاطر اينكه من پروردگار بر وحى، و فرستاده او انبياء و رسولانم، امر خسوف (ماه‏ گرفتگى) و كردن اشياء به دست من است، و خداوند امّت‏هائى را كه بخواهد هلاك كند به دست من ونابود مى ‏كند. بعد فرمود؛ اين دو خود را به پيشگاه الهى عرضه داشتند، خداوند به آنها خطاب كرد و فرمود؛ باشيد و مباهات نكنيد، به و جلالم قسم كسانی را آفريده ام كه از شما بهتر هستند... عرض كردند؛ آيا بهتر از ما آفريده ‏اى در حاليكه ما از آفريده شده ايم؟ فرمود؛ بلى، آنگاه به قدرت فرمان داد كه ظاهر شود، وقتى آشكار شد ديدند كه بر عرش نوشته شده است؛ لا إله إلّا اللَّه،" محمّد رسول‏ اللَّه،" وعليّ وفاطمة،" والحسن والحسين،"خير خلق ‏اللَّه. «خدائى جز خداى يگانه نيست،جل جلاله محمّد ص فرستاده خداست، على، ع فاطمه،س حسن ع و حسين‏،ع بهترين مخلوقات پروردگار هستند». جبرئيل عرض كرد؛ يا ربّ؛ أسألك بحقّهم عليك أن تجعلني خادمهم! خداوندا ! ازتو -درخواست مى ‏كنم بحقّ اين بزرگواران كه مرا خدمتگزار ايشان قرار دهى»، و خداوند آن را پذيرفت، پس جبرئيل از بيت قرار گرفت و او خادم و خدمتگزار ما مى‏ باشد. 📚ارشادالقلوب ج2ص295 مدینه المعاجز ج2ص394 هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبوها وَبَعلُها وَبَنوها.... @mojaradan
‍ عابد و زن زیبارو 🔹 در اسرائیل زنی زیبارو بود، که هرکس با دیدن او، به گناه آلوده می شد درب خانه اش به روی همه باز بود، در نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و عابد را به دام می کشید. هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد! از آنجا می گذشت، چهره حیرت انگیز زن را مشاهده کرد و به هوس افتاد، پول نداشت، ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست و هنگام همبستر شدن با زن زیبارو، ناگهان چشمانش به اندام خیره کننده زن افتاد و آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! 🔻 با این عمل خوبی هایم از بین خواهد رفت!!رنگ از صورت عابد پرید، پرسید این چه وضعی است. گفت: از می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش و حسرت می خورد و سخت می گریست! زن را در ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست مرتکب شود، این گونه به افتاد؛ من سال هاست در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ 🔻 در همان حال کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: دارد که مرد خداست ولی از تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق فرزند عطا کرد که همه از کنندگان دین خدا شدند! 📗 : عرفان اسلامی / حسین انصاریان •┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈• 🔸 @mojaradan 🔸
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☕️ 🦋امام باقر عليه السلام: 🌾از امروز و فردا كردن بپرهيز؛ زيرا آن دريايى است كه هلاک شوندگان در آن .می.شوند🌾 📆امروز و فردا کردن و کار امروز رو به فردا انداختن... 👈یعنی همینکه می خواهی دیگه نمازهات رو اول وقت و با حضور قلب بخونی یا نمازهات رو با توجه وبا همه وجود بخونی ولی میگی باشه بعدا... یعنی همینکه می خواهی هر روز قرآن بخونی و دعاهای زیبا رو بخونی ولی می ذاری برای بعدا... یعنی همینکه که می خواهی امانت یا پول شخصی رو ببری پس بدی می گی حالا بعدا... یعنی همینکه می خواهی یک کار خیری بکنی می گی بعدا... یعنی همینکه می خواهی یک فن یا هنری رو یاد بگیری می گی بعدا... یعنی همینکه می خواهی یک کتاب خوب بخونی می گی بعدا... یعنی همینکه می خواهی از گناه توبه کنی می گی بعدا... یعنی همینکه می خواهی بری با کسی که قهری آشتی کنی می گی بعدا... یعنی همینکه می خواهی نماز روزه های قضات رو به جا بیاری می گی بعدا... یعنی همینکه می خواهی شیر آب که چکه چکه می کنه رو درست کنی می گی بعدا... @mojaradan 🎀