#داستان_شب
#داستان خیلی قشنگ خیلی بخونید🙏
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال #قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩⚖ #دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.
چشمتان روز بد نبیند…
آنقدر #سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع #ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.
آرایش آنچنانی،# مانتوی تنگ👗👡 و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰
اخلاقشان را هم که نپرس…😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط #میخندیدند😀 و مسخره میکردند😜 و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر #دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد!
گوش این #جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔 اما…
سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم #شرط ببندیم!
خندیدند😁 و گفتند: اِاِاِ …
حاج آقا و شرط!!!
شما هم آره #حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟🤔
گفتم: من شما را به یکی از #مناطق جنگی میبرم و #معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به #دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین #چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار #برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم
دوباره همهشون زدند زیر #خنده که چه شود!!! 😁
حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول #مسیر هم از
جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را# زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…!
دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...🙏🏻
میدانستم در اثر #یک حادثه، یادمان #شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آنها بیحفاظ است…
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به #طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم …
اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از #شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.🤗
کنار قبور #مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا
!
به دنبال #حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏
برای آخرین بار دل سپردم.
یا# اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...💧💧
تمام فضای طلائیه پر از #شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون د#خترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳.
طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و #غرق اشک شدند😌!
سر روی #قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند … 😭
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد.
هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم.
#قصد کرده بودند آنجا بمانند.
بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین #خاک دنیا بلند کردم...
به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔
چیزی نگفتند.
سال #بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند،# فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به #جامعةالزهرای قم رفتهاند …
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
*﷽*
داستان #حبه_انگور ‼️
🌷🌷 لطفا تا اخر بخوانید
*⛳حاج اقای #قرائتی نقل میکند:*
*روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه #عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم:*
*روزی شخص #ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و #عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم.*
*همسرش باخنده میگوید:*
*من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و #شیرین بود...*
*🍀مرد با #تعجب میگوید:*
*تمامش را خوردید...‼️*
*زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را...*
*مرد #ناراحت شده میگوید:*
*یک من(سه کیلو #)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید‼️الان هم داری میخندی #جالب است‼️خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...*
*ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...*
*🍀همسرش که از رفتارش #شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود.*
*مرد ناراحت ولی #متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته...*
*به او میگوید:یک قطعه #زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد #معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم #مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم #ساخت و #ساز را شروع کنید....*
*🍀معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و #کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...،*
*مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.*
*همسرش به او میگوید:*
*کجا رفتی مرد...‼️*
*چرا بی #جواب چرا بی خبر؟؟؟؟*
*مرد در جواب همسرش میگوید..:*
*هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این #دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور #ذخیره دارم.*
*🍀همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما #کم_لطفی کردیم معذرت میخواهم....*
*مرد با ناراحتی میگوید:*
*شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این #خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه #انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم #صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....*
*🍀امام #جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر
الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،*
*۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و #عبرت گرفت...*
*ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،*
*محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...*
*⏳از الان بفکر فردایمان باشیم.*
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💠 @mojaradan
•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°
📝روایت است که یکی از اصحاب از امام #صادق علیه السلام پرسید:
⁉️ اگر من نتوانم #نمازشب را در #وقتش بخوانم باید چه کنم؟
◀️حضرت فرمودند:
فردایش #قضایش را بخوان.
⁉️گفت: اگر نتوانم #یازده رکعت بخوانم چه؟
◀️حضرت پاسخ دادند:
#سه رکعتش را بخوان.
⁉️اگر نتوانم #سه رکعت را هم در #شب بخوانم چه؟
◀️پاسخ دادند: #صبحش قضا کن.
⁉️پرسید اگر نتوانستم #قضا کنم چه؟
◀️پاسخ دادند: نمازمغرب و عشا را به جماعت بخوان و بعد از نماز #عشا آیه: 🔶" 285 بقره " 🔶را بخوان،
#ثواب_نمازشب در نامه اعمال مینویسند.
⁉️پرسید: اگر مسجدی نزدیک نبود تا به #جماعت بخوانیم؟
◀️پاسخ دادند: وقتی برای خوردن آب در #نیمه_شب برمیخیزی بعد از نوشیدن بگو
💫✨" اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ"✨💫
اینگونه انعطاف #نمازشب را نشان میدهند تا همه در نامه #اعمال خود #نمازشب داشته باشند و #عزتمند شوند.
☝️🏻رفقا. #نمازشبو ازدست ندين.
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
💫#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
••❥⚜︎-----------
•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°
🌟🌈🌟
#تلنگرانه😅
🎀#زیبا
•|🖤|•« جوان به این حرفها کمی #تفکـ🧐ـر کن احساس کن که چه لذتـ😍ـی دارد »•|💜|•
•|🍁|•«اینکه با دوست دختر و دوست پسر تا نیمه های شب پشت #گوشی📞 حرف میزنی (یا #چت📲 میکنی ) باور کن عشق #نیست⛔️ ، #هوس است هم نماز صبح☀️ از تو ترک میشود هم از او».•|💜|•
•|🖤|•« عشق واقعی میدانی یعنی چه ؟ وقتی ازدواج کردی وقت #غذا🍳دست دراز کنی تا #پیاز نوش جان کنی😋 خانمت صدا بزند جانم فراموش کردی چند لحظه بعد وقت #جماعت است #دهنت بوی پیاز😫 را میگیرد»•|💜|•
•|🍁|• « شب در تماشای #تلویزیون🖥 مصروف باشی #شوهرت تلویزیون را خاموش کند با لبخند بگه خانم جان ناوقت شده فردا به نماز بیدار #نمیشی✌️🏽🙃»•|💜|•
•|🖤|• « روز #جمعه میخواهی با دوستانت تفریح🌈 بروی خانمت دویده تا پشت در بیاید و برایت #عطر بزند و بگوید جانم امروز نماز #جمعه است فراموش نکنی»•|💜|•
•|🍁|•« در خواندن #قرآن🔍 مشکل داری بعد نماز صبح #شوهرت با #عشق❣ برایت بیاموزاند»•|💜|•
•|🖤|•« وقتی سر کار باشی زنگ خانمت بیاید قبل از اینکه بپرسد #غذا خوردی از #نمازت📿 بپرسد»•|💜|•
•|🍁|•« هر #ناز خانمت را به قیمت جان خریدار باش ، هر قهرت را خانمت به #قیمت جان خریدار است💕 ، دستان نازش تمام #ناراحتی هایت را دور میسازد💕»•|💜|•
•|🖤|•« برای #عملی ساختن این حرفها زیاد #کوشش کن چون اینگونه #همسران نصیب #پاکان🌸 میشوند•|💜
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan