#داستان_شب
#داستان خیلی قشنگ خیلی بخونید🙏
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال #قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩⚖ #دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.
چشمتان روز بد نبیند…
آنقدر #سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع #ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.
آرایش آنچنانی،# مانتوی تنگ👗👡 و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰
اخلاقشان را هم که نپرس…😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط #میخندیدند😀 و مسخره میکردند😜 و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر #دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد!
گوش این #جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔 اما…
سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم #شرط ببندیم!
خندیدند😁 و گفتند: اِاِاِ …
حاج آقا و شرط!!!
شما هم آره #حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟🤔
گفتم: من شما را به یکی از #مناطق جنگی میبرم و #معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به #دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین #چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار #برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم
دوباره همهشون زدند زیر #خنده که چه شود!!! 😁
حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول #مسیر هم از
جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را# زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…!
دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...🙏🏻
میدانستم در اثر #یک حادثه، یادمان #شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آنها بیحفاظ است…
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به #طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم …
اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از #شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.🤗
کنار قبور #مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا
!
به دنبال #حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏
برای آخرین بار دل سپردم.
یا# اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...💧💧
تمام فضای طلائیه پر از #شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون د#خترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳.
طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و #غرق اشک شدند😌!
سر روی #قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند … 😭
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد.
هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم.
#قصد کرده بودند آنجا بمانند.
بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین #خاک دنیا بلند کردم...
به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔
چیزی نگفتند.
سال #بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند،# فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به #جامعةالزهرای قم رفتهاند …
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
#سبک_زندگی_علوی
🌸 روایتی از ماجرای ازدواج حضرت آیتالله خامنهای
🚞 مدتی از #بازگشت سیدعلی خامنهای از قم به مشهد نمیگذشت. #بانو خدیجه که در اندیشه #ازدواج پسر دومش بود، دست به کار شد و #دختری را که در خانوادهای سنتی و با #علائق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد.
💐 هم او #پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود. #همان راهی را که چهار پنج سال پیش برای #سیدمحمد رفته بود، این بار برای سیدعلی پیمود.
🎉 #حاج محمداسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از #کاسبان دیندار و باسواد مشهد بود. او #پذیرفت که دخترش به #عقد طلبه تازه از قم برگشتهای درآید که تصمیم دارد در مشهد #ساکن شود،#آیتالله میلانی و دیگر #بزرگان اهل علم مشهد او را میشناسند و تأیید میکنند و به او #علاقه دارند.
🎁#هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به#عهده داماد بود، توسط آیتالله #حاجسیدجواد خامنهای تأمین شد که مبلغ#قابل توجهی نبود.#مخارج عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتماً قابل توجه بود. «آنها مرفه بودند، #میتوانستند و کردند.»
🌼🌸🌺 اوایل #پاییز ۱۳۴۳ سیدعلی خامنهای و #دوشیزه خجسته پیوند زناشویی بستند. #خطبه عقد توسط آیتالله میلانی خوانده شد. از این زمان، #همدم، همسر و همراهی تازه، که #شانزده بهار بیش نداشت، پا به#دنیای آقای خامنهای گذاشت که در همه #فرودهای سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید #تکفرازهای آن در آن روزگار، #یاری غمخوار و دوستی مهربان بود.
💌#کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در #خانه پدر عروس در پایین خیابان برگزار میشد
.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
#داستان_شب
کرامات امام حسین (ع): نظر حضرت
سيد جليل مرحوم #حاج سيد نورالدين نهاوندى از #تجار معروف و متدين اراك بوده است گرچه #سواد نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و #مردم اراك به او عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق #نبيل حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه #متاهل شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين ع به طرف #كربلا حركت كرديم
البته در راه خيلى به مادرم #خدمت مى كردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت #حضرت اميرالمؤ منين على ع و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان #وداع به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه #فردا عازم حركت باشيم آن شب هم #شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم #قبول نكرد وگفت الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مى كنيم هنگام #سحر به زيارت مشرف مى شويم من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاسفانه ديدم كار خراب شده و با عجله هرچه تمام تر به عزم #غسل كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود.
خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با #ناراحتى فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى #غم و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به# پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار #پشت پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى #حضرت سيد الشهداء ع در حالى كه از بالاى ضريح آهسته به طرف من مى آمد #نگاه محبت آميزى به من فرمود، و دست محبت به #صورتم كشيد.
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
فرمود سيد نورالدين #خيلى ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود #ناگهان به حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم# ديدم تازه حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت #وداع موفق شدم .(1)
دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را
خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را
به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما
كه محالست جز اين گوشه پناهى ما را
بردل تيره ام اى چشمه خورشيد بتاب
نبود بدتر از اين روز سياهى ما را
از ازل در دل ما تخم محبت كشتند
نبود بهتر از اين مهر گاهى ما را
گرچه از پيشگه خاطر ناظر دوريم
هم مگر ياد كند لطف توگاهى ما را
باغم عشق كه كوهيست گران بردل ما
عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را
1- زندگانى عشق ، 226.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
هیهات برادری چو عباس آید!
روزی همراه بعضی از دوستان، جهت دیدار-عارف صاحبدل- آقای #حاج شیخ جعفر #مجتهدی به قزوین، منزل آقای حاج فتحعلی رفتیم.
بعد از این که #لحظاتی را در خدمت شان سپری کردیم ، خطاب به حاج آقا فتحعلی فرمودند:
کاغذ و قلمی تهیه کنید تا یک دو بیتی درباره حضرت ابالفضل (علیه السلام) بگویم!
حاج علی آقا یک #برگ کاغذ و قلمی به ایشان دادند ، پشت کاغذ کمی خط خورگی داشت
فرمودند:
اسم آقا را بر روی #کاغذ قلم خورده نمی نویسند!
حاج علی آقا فورا کاغذی کاملا# تمیز مهیّا کرده تقدیم آقا کردند.
آن گاه آقای مجتهدی فرمودند : حضرت ولیّ عصر ارواحناه فداه می فرمایند :
هر کس با این دو #بیت شعر، متوسل به عمویم قمرِ مُنیر بنی هاشم حضرت عباس -علیه السلام- بشود ،حتماً حاجتش بر آورده خواهد شد
سپس شروع به خواندن بیت اوّل کردند و در فاصله بین بیتِ اوّل و دوّم به شدت تمام گریستند ، آن گاه بیت دوّم را خوانده و باز شدیداً گریه کردند.
سپس این دو بیت را روی کاغذ نوشتند:
یادم ز وفایِ اَشجع الناس آید
وز چشمِ ترم سُودهِ الماس آید
آید به جهان اگر حسینِ دگری
هیهات برادری چو عباس آید!
سیره فرزانگان/عبدالحسن بزرگمهرنیا/نشر سامان دانش/
به نقل از:
لاله ای از ملکوت-شرح حال و کرامات مرحوم حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی-،نشر لاهوت.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
😍 #زندگی_به_سبک_شهدا
🍃🌸 جلوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵
#عقدکنان💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند.
یک مرتبه #صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همهی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند.
"برای #شادی روح آقا داماد صلوات!"
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در #فضای کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!"
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و #دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
"صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!"
مهمانها هرچه #سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
"در راه کربلا #بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂
و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه #شلوارنظامیاش را پوشیده وپیراهن سادهی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، #بچههای جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود میچرخاندند.
#حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا #عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله #کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده !
آنگاه #پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش #معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد:
شمع و چراغ روشن کنید
بسیجیها رو خبر کنید
امشب شبیخون داریم
ببخشید #امشب عروسی داریم... 😂😂
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
#خمپاره بریزید سرشون
امشب عروسی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که #عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
سحرگاه در آستانه اذان صبح ، #خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید.
#بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در #سجادهی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهرهی #حیرت زدهی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند:
مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم #حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسیات شرکت کردند.
وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! #فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟!
فرمود: به #مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمدهایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟...
و تعجب زده از خواب پریدم.
یک مرتبه مصطفی روی #زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب
می گفت: #فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️
کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
چون #خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، #دعوتنامهای برای آن حضرت و دعوتنامهای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم.
نامه اول را در #چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه...
و اینک معلوم شد منت گذاشتهاند
و #دعوتم را پذیرفتهاند...
حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد #رضایت مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است.
همزاد كویرم تب باران دارم
در سینه دلى شكسته پنهان دارم
در دفترخاطرات من بنویسید
من هر چه كه دارم از شهیدان دارم
آن روزها دروازهی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم.
( مقام معظم رهبری )
#مصطفی_رادان_پور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
#مقامات_زیارت_عاشورا❤️
✅زیارت عاشوراى بانویى ، عذاب را از اهل قبرستان دور كرد🍃
علامه نورى نوشته : #حاج ملا حسن مجاور نجف كه حق مجاورت را ادا كرد و عمرش را در عبادت سپرى كرد، از قول #حاج محمد على یزدى به من گفت :
مردى فاضل و صالح به خود پرداخته بود و #همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به ((مزار)) كه جمعى از #صلحا در آن دفن شده بودند، به سر مى برد.
#همسایه اى داشت كه دوران خردسالى را نزد معلم و... با هم گذرانده بودند و در #بزرگى گمركچى شده بود، پس از مرگ ، او را در آن گورستان كه نزدیك منزل آن #مرد صالح بود به خاك سپردند.
بیش از یك ماه از مرگ گمركچى نگذشته بود كه #مرد صالح او را در خواب مى بیند كه او حال خوشى دارد و از #نعمتهاى الهى بر خوردار است !
نزد او مى رود و مى گوید: من از آغاز و انجام و #درون و بیرون تو باخبرم ، تو كسى نبودى كه درونت خوب باشد و كار #زشتت حمل بر صحت شود، نه تقیه و نه ضرورتى ایجاب مى كرد كه بدان شغل اشتغال ورزى و نه #ستمدیده اى را یارى رساندى ، كارت عذاب آور بود و بس ، پس از كجا به این مقام رسیدى ؟
گفت : آرى ! چنان است كه گفتى ، من از #لحظه مرگ تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم ، اما #روز قبل همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا به خاكش سپردند، اشاره به جایى كرده كه #پنجاه قدم از گورش دورتر بوده ، دیشب سه مرتبه امام حسین به دیدنش آمدند.
بار سوم فرمودند: #عذاب را از این گورستان بر دارند، لذا من در نعمت و آسایش قرار گرفتم .
مرد صالح از #خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوى #استاد اشرف مى رود، او را یافته و از حال همسرش مى پرسد، استاد اشرف مى گوید: #دیروز از دنیا رفته و در فلان مكان یعنى ((مزار)) به خاكش سپردیم .
مرد صالح مى پرسد: به #زیارت امام حسین رفته بود؟ مى گوید: نه . مى پرسد: #ذكر مصیبت او مى كرد؟ جواب مى دهد: نه . سؤ ال مى كند #روضه خوانى داشت ؟ مى گوید: نه .
مى گوید: از این# سؤ الات چه مقصودى دارى ؟ مرد صالح خوابش را نقل مى كند و مى گوید: مى خواهم بدانم میان او و #امام حسین چه رابطه اى بوده ؟ استاد اشرف پاسخ مى دهد: #زیارت عاشورا مى خواند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#ادمین_نوشت 🖤
سلام #سردار جان! خسته نباشی از غوغای تمام نشدنی این دنیا...
صبح تابه حال #بی تابی مان را دیده ای... دم صبح که بیدار شدم فقط #میلرزیدم راستش را بخواهی از ایران بعد از تو #واهمه داشتم اما... اما درست بعد از نماز جمعه امروز، وقتی آمده بودم که فقط گریه کنم، دیدم #فرزندانت را... همان موقع که صدای "سردار با #صلابت، شهادتت مبارک" و "ارتشی، سپاهی، #انتقام انتقام" شان میدان را می لرزاند. دیدم و #خیالم راحت شد #امنیتی که تو و همرزمانت برایمان به ارمغان آوردید، ماندنی ست... شنیدم و خیالم راحت شد که هستند #قاسم سلیمانی ها و نمیگذارند اتفاقی که در عراق و سوریه افتاد تکرار شود...
نمی گویم و نمی گویند ناگفته های #شهادتت را... تا بماند برای نسل های بعد که قضاوت کنند و آه #حسرت بکشند
سردارجان، دلیل بی تابی مان را خودت میدانی... ما #بچه های جنگ را ندیدیم؛ قهرمانانی مثل شما را هم... پس حق بدهید به #نگرانی مان...
نمیدانم انتقام چه خواهد بود، ولی #امیدوارم قلب ما و همه کودکان مظلوم جهان را، که امشب باید #هوشیارتر بخوابند #التیام بخشد...
سردار جان به #حاج احمد و حججی سلام مارا برسان. مثل مثل شما که نه، ولی کمک کنید #مرهمی باشیم و بتوانیم راهتان را ادامه بدهیم. کمکمان کنید جا #نزنیم و بمانیم در این راه
#پیراهن مشکی مان را می پوشیم، بند پوتین را #سفت می کنیم و با دل عزادار کار را شروع میکنیم. بیشتر از همیشه
🇮🇷راحت بخواب
سردارجان که ما #بیداریم🇮🇷
#حاج_قاسم_سلیمانی
#شهادت_مبارک🖤
#صادقی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🏴🖤🏴
#ادمین_نوشت
#سردار_دلها
خدایا #چگونه شکر تورا به جا بیاورم که شکر تو کثیر و #جسم ما ضعیف است برای به جا آوردن شکرت...
خدایا! شکر کدام یک از #نعمت هایت را به جا آوریم، نعمت بودن در جمع محبان، #مخلصانت و اولیائت یا نعمت لباس جهاد به تن کردن را! ("چقدر شگفت انگیز بود حضور دیروز و امروز! همه لباس رزم پوشیده، آماده و #فریادشان انتقام...")
به شما #بسیجیان عزیز و گرانقدر و مظلوم و حماسه ساز، شهادت عزیزترین کسان تان، دوستانتان، برادرانتان، و شهادت #خدمت کارانتان، شهدایی که در کوران جنگ، آب سردی بودند بر #گودال های آتش جنگ، فریاد رسی بودند بر همه گرفتاران دشمن، مددکاری بودند برای همه #یاورطلبان، نوری بودند برای تاریکی جمع ما، امیدی بودند برای همه مظلومان، #ناصری بودند برای دین خدا، مرهمی بودند بر همه زخم ها، سرپرستی بودند بر همه یتیمان...😔
خدایا! تو #شاهدی که قلبم می سوزد!
خدایا! تو شاهدی که از #غمشان کمرهایمان تا شده است!
به همه مردم بگویید، به مادران شهدا، به #پدران شهدا، به اسیران و به مفقودین و به حزب اللّه بگویید که خدمتکاران، #فرزندانتان، حسین وار جنگیدند که پیشکسوت نبرد بودند. به آنها بگویید که نگران نباشید که جمعی که در #خدمتشان بود، مسافر بودند و به قافله پیوستند و به آنها بگویید و پیام ببرید که آنها در دعاهایشان شاید یک یا دو خواسته دنیایی داشتند.
به خدا قسم! همه آنها با #گریه می خواستند که، خدایا! ما بهشت را بر این دنیا ترجیح می دهیم.
🔵که ما #خونبهای این باشیم که برویم و این ملت از پیروزی و فتحی که به دست می آید، خندان باشند. می گفتند ما برویم و من نباشیم که #امام، خدای ناکرده نگران و ناراحت باشد.# آرزوی دنیوی شان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد...
⭕این خونها، خونبهای بسیار گرانقدری ست. #فتحی که حاصل شد و زمینه ای که بازکرده، برابری میکند با تمام سالها نبردمان و با تمام #سالهای جنگمان. درست است که ما عزیزان گرانقدری را از دست داده آیم، درست است که ستونهایی از جنگ شکسته شد، ولی #فتح بسیار بزرگ بر اثر رشادت اینها و خون اینها و حماسه اینها و رشادت شما عزیزان گرانقدر، که جای تشکر از تک تک شما را دارد، حاصل شد.
⭕این فتح، فتح #بزرگی است. فتحی است که قطعا و ان شاءاللّه خاتمه جنگ است و خاتمه عمر کفر است و همه #کفرپیشگان را برخواهد داشت...
امروز از تشییع که آمدم، خسته بودم و گرفته... #سرمای قلبم را گرامی حضور میلیونی جمعیت جبران کرده بود اما... اما احساس #تهی و پوچ بودن میکردم... قفسه کتابهایم مرا به سمت خود کشید و کتاب #حاج قاسم "نویسنده:علی اکبری مزدآبادی" نجاتم داد! حاج قاسم مرا به سمت خود کشاند و سخنرانی ای آنچنانی گفت... سخنرانی ای که اگر الان نمیگفتم، شما هم احساس میکردید مال همین الان است!
درست حدس زدید! متن بالا از من نبود...! اصلا این حرفهای #سراسر عرفان و من...؟! "فقط متن داخل پرانتز بند اول کار من بود..."
این سخنرانی خود حاج قاسم بود. نه الان، از بهشت، بلکه بعد از #عملیات کربلای5 در اسفند 1365...
جان من برگردید و متن را دوباره بخوانید. حاج قاسم حالا حالاها با من و شما حرف دارد. و طوری هم حرف میزند انگار...
#سردار_قاسم_سلیمانی
#شهادت_هنرمردان_خداست
#صادقی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🇭🇷🖤🇭🇷
مجردان انقلابی
🏴🖤🏴 #سردار_قاسم_سلیمانی #قسمت_اول #سیدحسن نصرالله: حاج قاسم همیشه می گفت سید دیگه #سینه ام تنگ ش
#سردار_دلها
#قسمت_دوم
◾️ روایت سید حسن نصرالله از ترور حاج قاسم سلیمانی:
♦️نصرالله: #برنامه داشتند حاج قاسم را در کرمان ترور کنند
🔹چرا این #جنایت به شکل کاملا آشکار انجام شد؟ به شکل #رسمی و عیان. که همه دنیا ببیند؟
🔹دو مسئله است. همه #تلاشهای ترور قبلی شکست خورده بود. برخی عملیاتها لو رفته بود و برخی هم هنوز در ابهام است.
🔹#آخرین بارش هم در کرمان بود که کشف شد؛ نزدیک به #حسینیه خانهای خریداری شده بود و قرار بود مقدار زیادی مواد #منفجر کار گذاشته شود و زمانیکه طبق رسم هر ساله حاج قاسم آنجا میرفت، #منفجر شود که ممکن بود چهار تا پنج هزار انسان کشته شود. برای چه؟ برای اینکه #حاج قاسم را بکشند.
🔹خدا او را حفظ کرد و این نوع شهادت [آشکار] را برای او برگزید و او شایسته این نوع شهادت بود.
🔹مسئله دوم اقدام در این# مقطع زمانی مجموعه شرایط منطقه و شکستها و پیروزیها و نتیجه نبرد کنونی بود که به #تحولات اخیر عراق رسید و ما همچنین در آستانه انتخابات آمریکا هم هستیم.
🔹وقتی به این #صحنه نگاه میکنیم، اهداف ترور و مسئولیت ما در قبال آن را روشن میکند.
#سید_نصر_الله
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
✍خاطره ای منتشر نشده از بارزانی نخست وزیر کردستان عراق!
#داعش به دروازه های #اربیل رسیده بود وبیم آن میرفت که شهر عنقریب #اشغال شود#بارزانی میگوید من پس ازحمله داعش با #امریکاییها ترکها انگلیس فرانسه وحتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها درجواب گفتند که فعلا هیچ #کمکی نمیتوانند بکنند.
بارزانی میگوید من #فورا بامقامات ایرانی تماس گرفتم وبه انها صریحا گفتم که شهر در#حال سقوط است اگر نمیتوانید کمکی کنیدماشهر راتخلیه میکنیم لذا #مقامات ایرانی فوراشماره تماس قاسم سلیمانی رابمن دادند وگفتند حاج قاسم نماینده تام #الختیارمادرامورمبارزه باداعش است لذافورا با حاج قاسم تماس گرفتم واوضاع رادقیقا شرح دادم #حاج قاسم بمن گفت من فرداصبح بعدازنمازصبح اربیل هستم به اوگفتم فردا دیراست همین حالا بیایید حاجی گفت #کاک مسعود فقط امشب شهررانگهدار بارزانی درادامه میگوید فرداصبح حاج قاسم درفرودگاه اربیل بودمن به #استقبالش رفتم حاجی با#50نفرازنیروهای مخصوصش امده بود انها سریعا به محل #درگیری رفتند
ونیروهای #پیشمرگه راسازماندهی دوباره کردند ودرعرض چند ساعت ورق #بنفع مابرگشت درضمن کمکهای #تسلیحاتی ایران نیز برای مارسید بارزانی میگویدحاج قاسم چند نفراز#نیروهایش راجهت #مشاوره نظامی دراربیل گذاشت وخودش به# کربلا بازگشت بارزانی میگوید ما بعدها یک #فرمانده داعش رااسیر کردیم وازاوپرسیدیم چگونه شد شما که درحال #فتح اربیل بودید #بیکباره عقب نشستید این اسیر داعشی بما گفت #نفوذیهای ما دراربیل بما خبر دادند سردار قاسم سلیمانی دراربیل است لذاروحیه افراد مابهم #ریخت وعقب نشستیم !
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─