eitaa logo
مجردان انقلابی
13.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی قشنگ خیلی بخونید🙏 حاج آقا باید برقصه!!! چند سال اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩‍⚖ یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی،# مانتوی تنگ👗👡 و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰 اخلاق‌شان را هم که نپرس…😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط 😀 و مسخره می‌کردند😜 و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔 اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم ببندیم! خندیدند😁 و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟🤔 گفتم: من شما را به یکی از جنگی می‌برم و نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم دوباره همه‌شون زدند زیر که چه شود!!! 😁 حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را# زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...🙏🏻 می‌دانستم در اثر حادثه، یادمان طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است… از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.🤗 کنار قبور شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا ! به دنبال او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏 برای آخرین بار دل سپردم. یا# اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...💧💧 تمام فضای طلائیه پر از مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون د بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و اشک شدند😌! سر روی گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … 😭 شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین دنیا بلند کردم... به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔 چیزی نگفتند. سال که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند،# فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏 🆔 @mojaradan
🌸 روایتی از ماجرای ازدواج حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🚞 مدتی از سیدعلی خامنه‌ای از قم به مشهد نمی‌گذشت. خدیجه که در اندیشه پسر دومش بود، دست به کار شد و را که در خانواده‌ای سنتی و با مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد. 💐 هم او پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود. راهی را که چهار پنج سال پیش برای رفته بود، این بار برای سیدعلی پیمود. 🎉 محمداسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از دین‌دار و باسواد مشهد بود. او که دخترش به طلبه تازه از قم برگشته‌ای درآید که تصمیم دارد در مشهد شود، میلانی و دیگر اهل علم مشهد او را می‌شناسند و تأیید می‌کنند و به او دارند. 🎁 ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به داماد بود، توسط آیت‌الله خامنه‌ای تأمین شد که مبلغ توجهی نبود. عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتماً قابل توجه بود. «آنها مرفه بودند، و کردند.» 🌼🌸🌺 اوایل ۱۳۴۳ سیدعلی خامنه‌ای و خجسته پیوند زناشویی بستند. عقد توسط آیت‌الله میلانی خوانده شد. از این زمان، ، همسر و همراهی تازه، که بهار بیش نداشت، پا به آقای خامنه‌ای گذاشت که در همه سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید آن در آن روزگار، غم‌خوار و دوستی مهربان بود. 💌 دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در پدر عروس در پایین خیابان برگزار می‌شد . 🆔 @mojaradan
 کرامات امام حسین (ع): نظر حضرت   سيد جليل مرحوم سيد نورالدين نهاوندى از معروف و متدين اراك بوده است گرچه نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و اراك به او عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين ع به طرف حركت كرديم البته در راه خيلى به مادرم مى كردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت اميرالمؤ منين على ع و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه عازم حركت باشيم آن شب هم جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم نكرد وگفت الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مى كنيم هنگام به زيارت مشرف مى شويم من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاسفانه ديدم كار خراب شده و با عجله هرچه تمام تر به عزم كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود. خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به# پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى سيد الشهداء ع در حالى كه از بالاى ضريح آهسته به طرف من مى آمد محبت آميزى به من فرمود، و دست محبت به كشيد. آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟ فرمود سيد نورالدين ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود به حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم# ديدم تازه حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت موفق شدم .(1) دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما كه محالست جز اين گوشه پناهى ما را بردل تيره ام اى چشمه خورشيد بتاب نبود بدتر از اين روز سياهى ما را از ازل در دل ما تخم محبت كشتند نبود بهتر از اين مهر گاهى ما را گرچه از پيشگه خاطر ناظر دوريم هم مگر ياد كند لطف توگاهى ما را باغم عشق كه كوهيست گران بردل ما عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را 1- زندگانى عشق ، 226. @mojaradan
هیهات برادری چو عباس آید! روزی همراه بعضی از دوستان، جهت دیدار-عارف صاحبدل- آقای شیخ جعفر به قزوین، منزل آقای حاج فتحعلی رفتیم. بعد از این که را در خدمت شان سپری کردیم ، خطاب به حاج آقا فتحعلی فرمودند: کاغذ و قلمی تهیه کنید تا یک دو بیتی درباره حضرت ابالفضل (علیه السلام) بگویم! حاج علی آقا یک کاغذ و قلمی به ایشان دادند ، پشت کاغذ کمی خط خورگی داشت فرمودند: اسم آقا را بر روی قلم خورده نمی نویسند! حاج علی آقا فورا کاغذی کاملا# تمیز مهیّا کرده تقدیم آقا کردند. آن گاه آقای مجتهدی فرمودند : حضرت ولیّ عصر ارواحناه فداه می فرمایند : هر کس با این دو شعر، متوسل به عمویم قمرِ مُنیر بنی هاشم حضرت عباس -علیه السلام- بشود ،حتماً حاجتش بر آورده خواهد شد سپس شروع به خواندن بیت اوّل کردند و در فاصله بین بیتِ اوّل و دوّم به شدت تمام گریستند ، آن گاه بیت دوّم را خوانده و باز شدیداً گریه کردند. سپس این دو بیت را روی کاغذ نوشتند: یادم ز وفایِ اَشجع الناس آید وز چشمِ ترم سُودهِ الماس آید آید به جهان اگر حسینِ دگری هیهات برادری چو عباس آید! سیره فرزانگان/عبدالحسن بزرگمهرنیا/نشر سامان دانش/ به نقل از: لاله ای از ملکوت-شرح حال و کرامات مرحوم حاج شیخ جعفر آقای مجتهدی-،نشر لاهوت. @mojaradan
😍 🍃🌸 جلوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵 💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همه‌ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای روح آقا داماد صلوات!" صدای خنده و صلوات قاطی شد و در کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!" مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!" مهمانها هرچه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه کربلا دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂 و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه را پوشیده وپیراهن ساده‌ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می‌چرخاندند. حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمع و چراغ روشن کنید بسیجی‌ها رو خبر کنید امشب شبیخون داریم ببخشید عروسی داریم... 😂😂 و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : بریزید سرشون امشب عروسی داریم... احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ سحرگاه در آستانه اذان صبح ، مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره‌ی زده‌ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی‌ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به ازدواج فرزندم مصطفی آمده‌ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم. یک مرتبه مصطفی روی نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. چون مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، برای آن حضرت و دعوتنامه‌ای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته‌اند و را پذیرفته‌اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است. همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلى شكسته پنهان دارم در دفترخاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم آن روزها دروازه‌ی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم. ( مقام معظم رهبری ) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @mojaradan
❤️ ✅زیارت عاشوراى بانویى ، عذاب را از اهل قبرستان دور كرد🍃 علامه نورى نوشته : ملا حسن مجاور نجف كه حق مجاورت را ادا كرد و عمرش را در عبادت سپرى كرد، از قول محمد على یزدى به من گفت : مردى فاضل و صالح به خود پرداخته بود و در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به ((مزار)) كه جمعى از در آن دفن شده بودند، به سر مى برد. اى داشت كه دوران خردسالى را نزد معلم و... با هم گذرانده بودند و در گمركچى شده بود، پس از مرگ ، او را در آن گورستان كه نزدیك منزل آن صالح بود به خاك سپردند. بیش از یك ماه از مرگ گمركچى نگذشته بود كه صالح او را در خواب مى بیند كه او حال خوشى دارد و از الهى بر خوردار است ! نزد او مى رود و مى گوید: من از آغاز و انجام و و بیرون تو باخبرم ، تو كسى نبودى كه درونت خوب باشد و كار حمل بر صحت شود، نه تقیه و نه ضرورتى ایجاب مى كرد كه بدان شغل اشتغال ورزى و نه اى را یارى رساندى ، كارت عذاب آور بود و بس ، پس از كجا به این مقام رسیدى ؟ گفت : آرى ! چنان است كه گفتى ، من از مرگ تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم ، اما قبل همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا به خاكش سپردند، اشاره به جایى كرده كه قدم از گورش دورتر بوده ، دیشب سه مرتبه امام حسین به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: را از این گورستان بر دارند، لذا من در نعمت و آسایش قرار گرفتم . مرد صالح از بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوى اشرف مى رود، او را یافته و از حال همسرش مى پرسد، استاد اشرف مى گوید: از دنیا رفته و در فلان مكان یعنى ((مزار)) به خاكش سپردیم . مرد صالح مى پرسد: به امام حسین رفته بود؟ مى گوید: نه . مى پرسد: مصیبت او مى كرد؟ جواب مى دهد: نه . سؤ ال مى كند خوانى داشت ؟ مى گوید: نه . مى گوید: از این# سؤ الات چه مقصودى دارى ؟ مرد صالح خوابش را نقل مى كند و مى گوید: مى خواهم بدانم میان او و حسین چه رابطه اى بوده ؟ استاد اشرف پاسخ مى دهد: عاشورا مى خواند. @mojaradan
🖤 سلام جان! خسته نباشی از غوغای تمام نشدنی این دنیا... صبح تابه حال تابی مان را دیده ای... دم صبح که بیدار شدم فقط راستش را بخواهی از ایران بعد از تو داشتم اما... اما درست بعد از نماز جمعه امروز، وقتی آمده بودم که فقط گریه کنم، دیدم را... همان موقع که صدای "سردار با ، شهادتت مبارک" و "ارتشی، سپاهی، انتقام" شان میدان را می لرزاند. دیدم و راحت شد که تو و همرزمانت برایمان به ارمغان آوردید، ماندنی ست... شنیدم و خیالم راحت شد که هستند سلیمانی ها و نمیگذارند اتفاقی که در عراق و سوریه افتاد تکرار شود... نمی گویم و نمی گویند ناگفته های را... تا بماند برای نسل های بعد که قضاوت کنند و آه بکشند سردارجان، دلیل بی تابی مان را خودت میدانی... ما های جنگ را ندیدیم؛ قهرمانانی مثل شما را هم... پس حق بدهید به مان... نمیدانم انتقام چه خواهد بود، ولی قلب ما و همه کودکان مظلوم جهان را، که امشب باید بخوابند بخشد... سردار جان به احمد و حججی سلام مارا برسان. مثل مثل شما که نه، ولی کمک کنید باشیم و بتوانیم راهتان را ادامه بدهیم. کمکمان کنید جا و بمانیم در این راه مشکی مان را می پوشیم، بند پوتین را می کنیم و با دل عزادار کار را شروع میکنیم. بیشتر از همیشه 🇮🇷راحت بخواب سردارجان که ما 🇮🇷 🖤 @mojaradan
🏴🖤🏴 خدایا شکر تورا به جا بیاورم که شکر تو کثیر و ما ضعیف است برای به جا آوردن شکرت... خدایا! شکر کدام یک از هایت را به جا آوریم، نعمت بودن در جمع محبان، و اولیائت یا نعمت لباس جهاد به تن کردن را! ("چقدر شگفت انگیز بود حضور دیروز و امروز! همه لباس رزم پوشیده، آماده و انتقام...") به شما عزیز و گرانقدر و مظلوم و حماسه ساز، شهادت عزیزترین کسان تان، دوستانتان، برادرانتان، و شهادت کارانتان، شهدایی که در کوران جنگ، آب سردی بودند بر های آتش جنگ، فریاد رسی بودند بر همه گرفتاران دشمن، مددکاری بودند برای همه ، نوری بودند برای تاریکی جمع ما، امیدی بودند برای همه مظلومان، بودند برای دین خدا، مرهمی بودند بر همه زخم ها، سرپرستی بودند بر همه یتیمان...😔 خدایا! تو که قلبم می سوزد! خدایا! تو شاهدی که از کمرهایمان تا شده است! به همه مردم بگویید، به مادران شهدا، به شهدا، به اسیران و به مفقودین و به حزب اللّه بگویید که خدمتکاران، ، حسین وار جنگیدند که پیشکسوت نبرد بودند. به آنها بگویید که نگران نباشید که جمعی که در بود، مسافر بودند و به قافله پیوستند و به آنها بگویید و پیام ببرید که آنها در دعاهایشان شاید یک یا دو خواسته دنیایی داشتند. به خدا قسم! همه آنها با می خواستند که، خدایا! ما بهشت را بر این دنیا ترجیح می دهیم. 🔵که ما این باشیم که برویم و این ملت از پیروزی و فتحی که به دست می آید، خندان باشند. می گفتند ما برویم و من نباشیم که ، خدای ناکرده نگران و ناراحت باشد.# آرزوی دنیوی شان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد... ⭕این خونها، خونبهای بسیار گرانقدری ست. که حاصل شد و زمینه ای که بازکرده، برابری میکند با تمام سالها نبردمان و با تمام جنگمان. درست است که ما عزیزان گرانقدری را از دست داده آیم، درست است که ستونهایی از جنگ شکسته شد، ولی بسیار بزرگ بر اثر رشادت اینها و خون اینها و حماسه اینها و رشادت شما عزیزان گرانقدر، که جای تشکر از تک تک شما را دارد، حاصل شد. ⭕این فتح، فتح است. فتحی است که قطعا و ان شاءاللّه خاتمه جنگ است و خاتمه عمر کفر است و همه را برخواهد داشت... امروز از تشییع که آمدم، خسته بودم و گرفته... قلبم را گرامی حضور میلیونی جمعیت جبران کرده بود اما... اما احساس و پوچ بودن میکردم... قفسه کتابهایم مرا به سمت خود کشید و کتاب قاسم "نویسنده:علی اکبری مزدآبادی" نجاتم داد! حاج قاسم مرا به سمت خود کشاند و سخنرانی ای آنچنانی گفت... سخنرانی ای که اگر الان نمیگفتم، شما هم احساس میکردید مال همین الان است! درست حدس زدید! متن بالا از من نبود...! اصلا این حرفهای عرفان و من...؟! "فقط متن داخل پرانتز بند اول کار من بود..." این سخنرانی خود حاج قاسم بود. نه الان، از بهشت، بلکه بعد از کربلای5 در اسفند 1365... جان من برگردید و متن را دوباره بخوانید. حاج قاسم حالا حالاها با من و شما حرف دارد. و طوری هم حرف میزند انگار... @mojaradan 🇭🇷🖤🇭🇷
مجردان انقلابی
🏴🖤🏴 #سردار_قاسم‌_سلیمانی #قسمت_اول #سیدحسن نصرالله: حاج قاسم همیشه می گفت سید دیگه #سینه ام تنگ ش
#سردار_دلها #قسمت_دوم ◾️ روایت سید حسن نصرالله از ترور حاج قاسم سلیمانی: ♦️نصرالله: #برنامه داشتند حاج قاسم را در کرمان ترور کنند 🔹چرا این #جنایت به شکل کاملا آشکار انجام شد؟ به شکل #رسمی و عیان. که همه دنیا ببیند؟ 🔹دو مسئله است. همه #تلاش‌های ترور قبلی شکست خورده بود. برخی عملیات‌ها لو رفته بود و برخی هم هنوز در ابهام است. 🔹#آخرین بارش هم در کرمان بود که کشف شد؛ نزدیک به #حسینیه خانه‌ای خریداری شده بود و قرار بود مقدار زیادی مواد #منفجر کار گذاشته شود و زمانیکه طبق رسم هر ساله حاج قاسم آنجا میرفت، #منفجر شود که ممکن بود چهار تا پنج هزار انسان کشته شود. برای چه؟ برای اینکه #حاج قاسم را بکشند. 🔹خدا او را حفظ کرد و این نوع شهادت [آشکار] را برای او برگزید و او شایسته این نوع شهادت بود. 🔹مسئله دوم اقدام در این# مقطع زمانی مجموعه شرایط منطقه و شکست‌ها و پیروزی‌ها و نتیجه نبرد کنونی بود که به #تحولات اخیر عراق رسید و ما همچنین در آستانه انتخابات آمریکا هم هستیم. 🔹وقتی به این #صحنه نگاه می‌کنیم، اهداف ترور و مسئولیت ما در قبال آن را روشن می‌کند. #سید_نصر_الله #پایان #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی @mojaradan
✍خاطره ای منتشر نشده از بارزانی نخست وزیر کردستان عراق! به دروازه های رسیده بود وبیم آن میرفت که شهر عنقریب شود میگوید من پس ازحمله داعش با ترکها انگلیس فرانسه وحتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها درجواب گفتند که فعلا هیچ نمیتوانند بکنند. بارزانی میگوید من بامقامات ایرانی تماس گرفتم وبه انها صریحا گفتم که شهر در سقوط است اگر نمیتوانید کمکی کنیدماشهر راتخلیه میکنیم لذا ایرانی فوراشماره تماس قاسم سلیمانی رابمن دادند وگفتند حاج قاسم نماینده تام باداعش است لذافورا با حاج قاسم تماس گرفتم واوضاع رادقیقا شرح دادم قاسم بمن گفت من فرداصبح بعدازنمازصبح اربیل هستم به اوگفتم فردا دیراست همین حالا بیایید حاجی گفت مسعود فقط امشب شهررانگهدار بارزانی درادامه میگوید فرداصبح حاج قاسم درفرودگاه اربیل بودمن به رفتم حاجی با مخصوصش امده بود انها سریعا به محل رفتند ونیروهای راسازماندهی دوباره کردند ودرعرض چند ساعت ورق مابرگشت درضمن کمکهای ایران نیز برای مارسید بارزانی میگویدحاج قاسم چند نفراز راجهت نظامی دراربیل گذاشت وخودش به# کربلا بازگشت بارزانی میگوید ما بعدها یک داعش رااسیر کردیم وازاوپرسیدیم چگونه شد شما که درحال اربیل بودید عقب نشستید این اسیر داعشی بما گفت ما دراربیل بما خبر دادند سردار قاسم سلیمانی دراربیل است لذاروحیه افراد مابهم وعقب نشستیم ! @mojaradan ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─