📔 #داستان_شب
شاید ضرب المثل “#ارزن عثمانی، خروس ایرانی” رو شنیده باشید. در جریان #نبرد نادر شاه با عثمانی ها روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد #نادرشاه شرفیاب میشود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی #زمین میگذارد و میگوید : لشکر ما این تعداد است و از #جنگ با ما صرفنظر بکنید.
نادرشاه دستور میدهد دو خروس بیاورند و #دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار دهند و خروس ها شروع به #خوردن ارزنها میکنند. در این هنگام نادرشاه رو به فرستاده عثمانی میکند و میگوید: برو به #سلطانت بگو که دو خروس همه لشگریان ما را خوردند !
این ضربالمثل زمانی به کار می رود که کسی از#کری خوانی رقیب باک نداشته باشد و آن را با کری قوی تری پاسخ بدهد و این گونه دو طرف با به رخ کشیدن قدرت خود بخواهند #باج بگیرند.
❖
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
😍 #زندگی_به_سبک_شهدا
🍃🌸 جلوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵
#عقدکنان💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند.
یک مرتبه #صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همهی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند.
"برای #شادی روح آقا داماد صلوات!"
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در #فضای کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!"
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و #دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
"صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!"
مهمانها هرچه #سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
"در راه کربلا #بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂
و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه #شلوارنظامیاش را پوشیده وپیراهن سادهی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، #بچههای جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود میچرخاندند.
#حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا #عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله #کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده !
آنگاه #پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش #معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد:
شمع و چراغ روشن کنید
بسیجیها رو خبر کنید
امشب شبیخون داریم
ببخشید #امشب عروسی داریم... 😂😂
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
#خمپاره بریزید سرشون
امشب عروسی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که #عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
سحرگاه در آستانه اذان صبح ، #خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید.
#بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در #سجادهی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهرهی #حیرت زدهی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند:
مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم #حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسیات شرکت کردند.
وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! #فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟!
فرمود: به #مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمدهایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟...
و تعجب زده از خواب پریدم.
یک مرتبه مصطفی روی #زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب
می گفت: #فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️
کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
چون #خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، #دعوتنامهای برای آن حضرت و دعوتنامهای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم.
نامه اول را در #چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه...
و اینک معلوم شد منت گذاشتهاند
و #دعوتم را پذیرفتهاند...
حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد #رضایت مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است.
همزاد كویرم تب باران دارم
در سینه دلى شكسته پنهان دارم
در دفترخاطرات من بنویسید
من هر چه كه دارم از شهیدان دارم
آن روزها دروازهی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم.
( مقام معظم رهبری )
#مصطفی_رادان_پور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
💠# پسر جوانی ،با #وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی(فاحشه) در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک #صندلی در حیاط آنجا نشست. در آنجا #پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه #عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، #چند سالت است
گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای #اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
🧔پیرمرد #آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم #مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به #دیوار آویخته شده بود .
🎇سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
#گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن گوهر شناس #قابلي پيدا شود
#تخم در هر شوره زاري کاشتن بي حاصلي است
صبر کن تا يک #زمين قابلي پيدا شود
#آسياب رزق ما در گردش است اي مدعي
با دو #صد خون جگر يک #لقمه نان پيدا شود
'قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را #فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: « #لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند»
👈کسی نبود که در گوشم بگوید :
#ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد #بر نخاست
👈کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال #غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی #لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما #زبان به دو نیم خواهد شد .
👈کسی به من نگفت :
اگر#لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت #نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
😞جوانی صرف #نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی #هوشیار می گردد
😓پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، #شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر #هرگز به آن مکان نرفت...
🤔 این داستان# بسیار قابل تامل و تفکر است. پیشنهادم این است که نکات این داستان را 📝یادداشت برداری کنید و در مورد هر یک فکر کنید و در #زندگی خود یادآور آن ها باشید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
❤️﷽❤️
#داستان_شب
🐜#قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن #چشید و خواست که برود اما #مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و #جرعه دیگری نوشید ...
🐜باز #عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از #لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را# در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... #مورچه در عسل #غوطه ور شد و لذت می برد ...
🐜اما ( افسوس ) که نتوانست از آن #خارج شود، پاهایش خشک و به #زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ...
🐜در این حال ماند تا آنکه #نهایتا مرد ...
#دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
🐜پس آنکه به #نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد #هلاک می شود ...
✨این است حکایت دنیا ...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#یک_لحظه_تفکر
يک #سخنران معروف در مجلسي که دوصد نفر در آن حضور داشتند، #20 دلار را از جيبش بيرون آورد💵
و پرسيد: چه #کسي مايل است اين پول را داشته باشد؟ دست همه #حاضرين بالا رفت.☝️🏻سخنران گفت: بسيار خوب، من اين پول را به يکي از شما خواهم داد ولي قبل از آن ميخواهم کاري بکنم.
و سپس در برابر نگاههاي متعجب، پول را #هر طور که توانست با دست خود مالید تا که پول دیگه #خیلی کهنه شده بود و باز پرسيد: چه کسي هنوز مايل است اين پول را داشته باشد؟ و باز #دستهاي حاضرين بالا رفت.
اين بار مرد، این پول کهنه شده را به #زمين انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با #کفش خود آنرا روي زمين کشيد. بعد پول را برداشت و پرسيد: خوب، حالا چه کسي حاضر است صاحب اين اسکناس شود؟🤔
و باز دست همه بالا رفت.
سخنران گفت: دوستان، با اين #بلاهايي که من سر این پول آوردم، از ارزش این پول چيزي کم نشد و همه شما #خواهان آن هستيد.😊
و ادامه داد: در #زندگي واقعي هم همينطور است، ما در بسياري موارد با #تصميماتي که ميگيريم يا با مشکلاتي که رو به رو ميشويم، #خم ميشويم🍂، خاکآلود ميشويم🍁 و احساس ميکنيم که ديگر #ارزش نداريم🥀، ولي اينگونه نيست و صرف نظر از اينکه چه بلايي سرمان آمده است، #هرگز ارزش خود را از دست نميدهيم و هنوز هم براي افرادي که #دوستمان دارند، #آدم با ارزشي هستيم💚.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
بزرگواران؛🙂❗️
محاله!⚠️به
واقعا محاله کسی بخواد و آرزو داشته باشه که تو #تهذیب و #خودسازی #پیشرفت کنه اما در حالیکه خودش اهل « #نماز_شب خوندن نباشه .!!🦋🥀
نمیشه! حقیقتا هم نمیشه!
تا #اهل_تهجد و #بیداری سحرگاهی نشی، تو #تهذیبت موفق نخواهی بود…
🦋🥀
⚡️تا به خودت #زحمت ندی و از #لذت خوابت نگذری، به لذت #بیداری_دل نمیرسی …♥️
باید #اهل_تهجد بشی …😌😉
#نماز_شب هم چیزی #نیست که من بخوام با حرف زدن و نوشتن ، #عظمت و #فضیلتش رو به تمامه براتون #ثابت کنم …
😇🌱
باید خودت اهل #طریق بشی..
بایستی #همسفر کاروانیان #شب باشی …🌄
تا مسافر آسمان #شب نشی، همواره اسیر #زمین خواهی بود …🌎
تا مسافر #شب نشی، همواره #بیگانه خواهی بود با #اهل_شب …🌠🎆
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
*﷽*
داستان #حبه_انگور ‼️
🌷🌷 لطفا تا اخر بخوانید
*⛳حاج اقای #قرائتی نقل میکند:*
*روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه #عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم:*
*روزی شخص #ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و #عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم.*
*همسرش باخنده میگوید:*
*من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و #شیرین بود...*
*🍀مرد با #تعجب میگوید:*
*تمامش را خوردید...‼️*
*زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را...*
*مرد #ناراحت شده میگوید:*
*یک من(سه کیلو #)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید‼️الان هم داری میخندی #جالب است‼️خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...*
*ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...*
*🍀همسرش که از رفتارش #شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود.*
*مرد ناراحت ولی #متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته...*
*به او میگوید:یک قطعه #زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد #معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم #مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم #ساخت و #ساز را شروع کنید....*
*🍀معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و #کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...،*
*مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.*
*همسرش به او میگوید:*
*کجا رفتی مرد...‼️*
*چرا بی #جواب چرا بی خبر؟؟؟؟*
*مرد در جواب همسرش میگوید..:*
*هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این #دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور #ذخیره دارم.*
*🍀همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما #کم_لطفی کردیم معذرت میخواهم....*
*مرد با ناراحتی میگوید:*
*شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این #خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه #انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم #صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....*
*🍀امام #جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر
الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،*
*۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و #عبرت گرفت...*
*ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،*
*محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...*
*⏳از الان بفکر فردایمان باشیم.*
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💠 @mojaradan
بزرگواران؛🙂❗️
محاله!⚠️
واقعا محاله کسی بخواد و آرزو داشته باشه که تو #تهذیب و #خودسازی #پیشرفت کنه اما در حالیکه خودش اهل « #نماز_شب خوندن نباشه .!!🦋🥀
نمیشه! حقیقتا هم نمیشه!
تا #اهل_تهجد و #بیداری سحرگاهی نشی، تو #تهذیبت موفق نخواهی بود…
🦋🥀
⚡️تا به خودت #زحمت ندی و از #لذت خوابت نگذری، به لذت #بیداری_دل نمیرسی …♥️
باید #اهل_تهجد بشی …😌😉
#نماز_شب هم چیزی #نیست که من بخوام با حرف زدن و نوشتن ، #عظمت و #فضیلتش رو به تمامه براتون #ثابت کنم …
😇🌱
باید خودت اهل #طریق بشی..
بایستی #همسفر کاروانیان #شب باشی …🌄
تا مسافر آسمان #شب نشی، همواره اسیر #زمین خواهی بود …🌎
تا مسافر #شب نشی، همواره #بیگانه خواهی بود با #اهل_شب …🌠🎆
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❌ #تست_روانشناسی :
به 5 #پرسش زیر پاسخ داده
🔴 خواهشا تمرکز کرده و اولین چیزی که به ذهنتون میرسه رو انتخاب کنید
1.خود را در یک #جنگل تصور کنید:
1.جنگل سیاه است
2.جنگل سبز است
3.جنگل پاییزی و زرد است
4.هیچکدام
2.خود را کنار #دریا تصور کنید
1.دریا طوفانی است
2.دریا آرام است
3.شب است
4.هیچکدام
3.کدام #رنگ را بیشتر میپسندید؟
1.سیاه
2.طوسی
3.سفید
4.هیچکدام
4.در یک روز #گرم و #تابستانی کدام را میپسندید؟
1. #بستنی
2.آب
3.غذای گرم
4.هیچکدام
5.فرد #رویا های شما
1.قد بلند است
2.قد.کوتاه است
3.ایده آل است
4.هیچکدام
‼️ حال مجموع امتیاز های خود را به صورت عمودی از بالا به پایین روی #کاغذ نوشته و با کاغذ موشک درست کنید.
#موشک را با زاویه ی نود درجه از سطح #زمین به دو متر جلو تر از خودتان #پرت کنید و حالشو ببرید 😁😋😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
😅 @mojaradan