#داستان_شب
💕این متن برنده جایزه نوبل شده
#مردی👴 درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با #جعبه ای📦 در دست دید،
خدا: وقت رفتنه.
مرد: به این زودی؟ من #نقشه های زیادی داشتم
خدا: #متاسفم، ولی وقت رفتنه
مرد: درجعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛
لباسهام، پولهایم و ....
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها #متعلق به زمان هستند
مرد: خانواده و دوستانم؟
خدا: نه، آنها موقتی بودند
مرد: زن و بچه هایم؟
خدا: آنها متعلق به #قلبت❤️ بود
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا :نه؛ آن متعلق به #گردوغبار 🌪هستند
مرد: پس مطمئنا روحم است؟
خدا: اشتباه می کنی، #روح تو متعلق به من است
مرد با #اشک 💧در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است!
مرد #دل شکسته💔 گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته، تو#مالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات #زندگی مال تو بود ؛
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود
زندگی فقط# لحظه ها هستند
قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش
آنچه از #سر گذشت، شد سر گذشت ...
حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت !
تا که خواستیم یک #دو روزی فکر کنیم،
بر در خانه نوشتند: "در گذشت"
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
✨﷽✨
#داستان_شب
✨مردی وارد #کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه، کفشاشو گذاشت زیر سرش و #خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند !
✨یکی از اون دو نفر گفت: #طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه..
✨اون یکی گفت: نه اون #مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره..
✨گفتند: #امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه..!
✨مرد که حرفای اونا رو #شنیده بود، خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد..!
✨گفتند: پس #خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
✨بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که #جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو #بدزدن!!
✨یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به #خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan