#داستان_شب
💕این متن برنده جایزه نوبل شده
#مردی👴 درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با #جعبه ای📦 در دست دید،
خدا: وقت رفتنه.
مرد: به این زودی؟ من #نقشه های زیادی داشتم
خدا: #متاسفم، ولی وقت رفتنه
مرد: درجعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛
لباسهام، پولهایم و ....
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها #متعلق به زمان هستند
مرد: خانواده و دوستانم؟
خدا: نه، آنها موقتی بودند
مرد: زن و بچه هایم؟
خدا: آنها متعلق به #قلبت❤️ بود
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا :نه؛ آن متعلق به #گردوغبار 🌪هستند
مرد: پس مطمئنا روحم است؟
خدا: اشتباه می کنی، #روح تو متعلق به من است
مرد با #اشک 💧در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است!
مرد #دل شکسته💔 گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته، تو#مالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات #زندگی مال تو بود ؛
هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود
زندگی فقط# لحظه ها هستند
قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش
آنچه از #سر گذشت، شد سر گذشت ...
حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت !
تا که خواستیم یک #دو روزی فکر کنیم،
بر در خانه نوشتند: "در گذشت"
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
#صلوات سبب رفع عذاب قبر
صلوات سبب رفع #عذاب قبر است، چنانچه #زنی دختری داشت آن دختر #وفات نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با #اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش #اشک میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن دختر را در #خواب دید. #خوشحال و شادمان و در روضه فردوس #خرامان اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که #مشاهده میکنم؟
جواب داد: ای مادر! به #جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها #عزیزی به کنار قبر ما گذشت و چند #نوبت صلوات فرستاد و ثواب آنها را به اهل #گورستان بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از #اهل گورستان برداشت.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند:
بسیار بر من #صلوات بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر #من نور است در قبور، و نور است در صراط، و نور است در #بهشت.
#بحارالانوارج۹۴
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
اگر خواندي و دلت شكست التماس دعا
یکی از #شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا #ورشکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت .
نزدیک محرم بود با #همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود #خانه را تخلیه کنند، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند.
همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم #منقلب شد و فریاد زد.
گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟
گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر #کارمان را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرویمان برود. گفتم : چطور؟ گفت : هر سال #دهه عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم #وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوئیم آبرویمان جلوی مردم می رود. یکدفعه منقلب گردید، گفت : ای حسین (ع) #مپسند آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد.
همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم . گفت : چی داریم ؟ گفت : من هیجده سال زحمت کشیدم یک #پسر بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی ، و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار، چکار داری بگوئی پسرم است ، بگو #غلامم است .
و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ #محفل حسینی را روشن کن .
مرد گفت : مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه . زن و شوهر رفتند خدمت #علماء و قضیه را پرسیدند، علماء گفتند: پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد، و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه .
یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر می گوید. وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند #اشک می ریزد گفتم : مادر چیزی شده ؟ مادر گفت : پسر جان ما #تصمیم گرفته ایم تو را با امام حسین (ع ) معامله کنیم .
پسر گفت : چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت : به به #حاضرم چه از این بهتر. شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند، پدر دست پسر را گرفت که به #بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اینهم جوانش است ) پس یکمقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم #جدا شدند. پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قیمتی که گفت ، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت : امشب هم می برمش خانه یکدفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم .
تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد بمن سلام کرد جوابش را دادم . فرمود: آقا این را می فروشی ؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی ) گفتم : آری . فرمود: چند می فروشی ؟ گفتم : این قیمت ، یک کیسه ای بمن داد دیدم دینارها درست است .
فرمود: اگر بیشتر هم می خواهی بتو بدهم ، من خیال کردم# مسخره ام می کند. گفتم : نه . فرمود: بیا یک مشت پول دیگر بمن داد. فرمود: پسر جان بیا برویم . تا فرمود پسر بیا برویم ، این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون . پدر می گوید: آمدم منزل دیدم مادر #منتظر نتیجه بود گفت : چکار کردی ؟ گفتم : فروختم .
یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت : ای حسین (ع) به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم . پسر می گوید: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن ، یک وقت آقا رویش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گریه می کنی ؟ گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود، خیلی با هم #الفت داشتیم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم .
فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم . گفتم : آری پدرم . فرمود: می خواهی برگردی نزدشان ؟ گفتم : نه . فرمود: چرا؟ گفتم : اگر بروم می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه پسر جان ، برو پائین من را پائین کرد، فرمود: برو خانه . گفتم : نمی روم ، می گویند تو فرار کردی .
فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه ، #حسین مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست . پسر آمد در خانه را کوبید مادر آمد در را باز کرد. گفت : پسرجان چرا آمدی ؟ دوید شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم این بچه طاقت نمی آورد، حالا آمده .
پدر گفت : پسر جان چرا فرار کردی ؟ گفتم : پدر بخ دا من فرار نکردم . گفت : پس چطور شد آمدی ؟ گفتم : بابا حسین عليه السلام آزادم کرد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✨﷽✨
#داستان_شب
✅حکایت وصل مهدی عج
✍مرحوم #آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در #مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم #زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از #جمعه های آخر، ناگهان، #شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن #مشغول به زیارت#مشغولیهات ا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. #خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که #حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، #جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و #اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این #رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، #بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، #هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»
📗شیفتگان حضرت مهدی عج، ج۳، ص۱۵۸
✍️ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
😂 #خاطرات_طنز_شهدا 😂
🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از #خوشحالى در پوست نمى گنجیدند.
جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى #اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم.
اما فرمانده فقط مى گفت:
«نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت»
عباس ریزه گفت:
«تو این همه آدم من باید بمانم و #سماق بمكم»😒
وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲
«اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم»
چند لحظه اى #مناجات كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و #وضو گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳
عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند.
وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت.
اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق #حیرت شد. پوتین هایش را كند و رفت تو.
فرمانده صدایش كرد:
«هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟»
عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت:
«خواستم حالش را بگیرم»
فرمانده با چشمانى گرد شده گفت:
«حال كى را؟»
عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و #نعره زد:
«حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه #نماز_شب مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو #فرمانده زد زیر خنده 😂و گفت:
«تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم»
عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت:
«خیلى نوكرتم #خدا الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا #بدهكار نباشم»😍☺️
بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد:
خداجونم شکرت
😂😂😂😂😂😂
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
✍ @mojaradan
🌴 #نمازشبش هیچ وقت ترک نمیشد...
🌹هیچ وقت ندیدم #نماز_شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با #ناله و #اشک و اندوه به درگاه #خدا بود💔 من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با #اشکها و صدای #نالههای او برای #نماز بیدار میشدم📿
📚راوی سردار معروفی
#نمازشب_فراموش_نشه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_اجتماعی
@mojaradan
🔸تقدیم به همه ی #مردان و #پسران_سرزمینم
میدانم چه قدر #سخت است زندگی برایت در این جامعه امروزی! میدانم برای #فرار چشمانت دست به هرکاری میزنی ...
میدانم که وقتی با #خانواده داخل مغازه میروی یک راست سرت را در #گوشی میکنی تا چشمت به هیچ کس نیفتد و مردم نادان می گویند #خیر_سرش_مذهبیه همش سرش تو گوشیه!😐
آنان نمی فهمند ولی من میدانم ...
میدانم قلبت چه دردی می کشد وقتی مردان جامعه ات را میبینی که #مردانگی از تن دریده و همه فقط نر شده اند ...
برادرم چه عذابی میکشی وقتی زنانی با صدها #رنگ و #لعاب برایت در خیابان ها #فشن_شو میگذارند و تو چشم می پوشانی ...
چه میتوانم بگویم در برابر این #پاکدامنی وصف نشدنی ات؟🥀
میدانم چه دردی دارد دیدن مردانی که با ظاهر #مذهبی و #باطنی گرگ گونه وجه ی تو و تمام امثال تو را خراب میکنند ...
آری برادرم با #افتخار میگویم که خون #مهدی فاطمه (س) در رگ هایت جاری ست ...
میدانم در این روزگار که پسران هم چون تو شهوت در جلو چشمان شان #خیمه زده تو با چه نیروی #قاسمواری از آن می گریزی ..
.
چقدر سخت است💔
توهم مردی توهم غریزه داری ...
من که دخترم ولی برادرم راستش را بگو چگونه در این #فلاکت بازار خودت را این گونه حفظ کرده ایی؟
بگو چه شب هایی تا صبح #اشک ریختی برای دختران و پسران آلوده شده جامعه ات؟ برای #قلب خون بار مهدی (عج)؟
چگونه میخواهند جواب بدهند؟
اصلا میتوانند در برابر این همه گناه پاسخگو رنج و عذاب های تو باشند؟
چگونه میخواهند روز #قیامت در چشمانت نگاه کنند در حالی که با فجیع ترین وضع ها در برابرت #رژه میرفتند و تو چشم می پوشاندی؟🕊
برادرم چه زیبا #قاسم_وار می جنگی در این میدان بی عفتی!!
دعا میکنم خداوند پاک ترین #دختر عالم را نصیب ات کند که به حق لیاقت توست.
الحق که معنی کلمه ی مرد، ادامه دهنده ی راه #شهدا، علم دار حسین تویی👊🏻
خوشبحالت چه مقامی داری پیش شهدا ...
من هم قول میدهم با #چادرم مکمل تو باشم ...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💟 @mojaradan
‹🕊•🌟›
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‹🔗›
🌙 #نمازشب به تنهایی خودش غوغا میکنه!!!
حالا تصور کن که وقتی در ساعات #نمازشب ، آهسته روضه امام #حسین هم بذاری و گوش بدی و اشک بریزی !
🌱قطره قطره اون اشک هفت اقلیم زمین و آسمان رو زیر و رو میکنه و چنان #حلاوت و #نورانیتی بهت میبخشه که توصیفش قابل وصف نیست …
💟( زرنگ باشید اینجور چیزا از خدا بخواید ) …
💢اینقد نگو خدایا به من پول بده سرمایه بده خونه بده لباس خوب بده و اینجور حرفا …
☝️🏻ارزش انسان به میزان نوع و چگونگی #حاجتیست که از #خدا میخواد …
🌱خودت رو محدود نکن و از #خدا بهترین چیز رو طلب کن …
❇️( بچه ها رو نگاه کن ، آدمای بزرگ رو نگاه کن ) … به یه بچه پنج شش ساله بگی که آرزوت چیه، تحقق اون آرزوش برات خیلی راحته چون ارزوی #کوچیکی داره اما به خیال خودش خیلی آرزوی بزرگیه!!!
ما خیال میکنیم و توهم داریم به اینکه اگر از #خدا حاجت مادی و دنیایی بخوایم ، حاجت بزرگیه !!!
🌸🍃 از خدا حقیقتا و واقعا حاجت بزرگ و #عظیم بطلبید ، بطوریکه به چند آرزو رسیدید ، خود به خود به سایر آرزوهای دیگه تونم برسید
🌟و #نمازشب و #اشک بر امام حسین بشدت حاجت های انسان رو به درجه اجابت نزدیک میکنه!!! 🌸🍃از خدا همیشه طلب توفیق داشته باشید!
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
‹🕊•🌟›
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‹🔗›
🌙 #نمازشب به تنهایی خودش غوغا میکنه!!!
حالا تصور کن که وقتی در ساعات #نمازشب ، آهسته روضه امام #حسین هم بذاری و گوش بدی و اشک بریزی !
🌱قطره قطره اون اشک هفت اقلیم زمین و آسمان رو زیر و رو میکنه و چنان #حلاوت و #نورانیتی بهت میبخشه که توصیفش قابل وصف نیست …
💟( زرنگ باشید اینجور چیزا از خدا بخواید ) …
💢اینقد نگو خدایا به من پول بده سرمایه بده خونه بده لباس خوب بده و اینجور حرفا …
☝️🏻ارزش انسان به میزان نوع و چگونگی #حاجتیست که از #خدا میخواد …
🌱خودت رو محدود نکن و از #خدا بهترین چیز رو طلب کن …
❇️( بچه ها رو نگاه کن ، آدمای بزرگ رو نگاه کن ) … به یه بچه پنج شش ساله بگی که آرزوت چیه، تحقق اون آرزوش برات خیلی راحته چون ارزوی #کوچیکی داره اما به خیال خودش خیلی آرزوی بزرگیه!!!
ما خیال میکنیم و توهم داریم به اینکه اگر از #خدا حاجت مادی و دنیایی بخوایم ، حاجت بزرگیه !!!
🌸🍃 از خدا حقیقتا و واقعا حاجت بزرگ و #عظیم بطلبید ، بطوریکه به چند آرزو رسیدید ، خود به خود به سایر آرزوهای دیگه تونم برسید
🌟و #نمازشب و #اشک بر امام حسین بشدت حاجت های انسان رو به درجه اجابت نزدیک میکنه!!! 🌸🍃از خدا همیشه طلب توفیق داشته باشید!
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
💫 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°
🔴خدا نیاره کسی که #توفیق_نمازشب رو ازش بگیرن …
💟خودت زمینه توفیقات زندگیت باش . تلاش کن تا #نمازشب برات عادت بشه اونم یک #عادت_عاشقانه و #عارفانه!😇
🌸زندگیت رو #شهداییش کن …
بذار عطر و بو و رایحه دل انگیز شهدایی بودن زندگیت رو در بر بگیره …
‼️با خودت فکر کن که #شهدای ما چجور زندگی میکردن، چجور #عبادت میکردن، چجور با مردم رفتار میکردن …!
🎆این #اشک ریختنهاتونو بیشتر کنید ! گره ها وا میکنه …
و در این راه بسیار تلاش کنید که محکم باشید و پایدار. ان شاءلله.
🤲🏻🍃ان شاءلله که همواره در راهش #ثابت قدم باشیم و حتی در سختی و بلا و #مصیبت نیز هیچگاه از خط و مسیر #خداوند لحظه ای دور و جدا نشیم .
••❥⚜︎-----------
@mojaradan
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنید
#یک_فنجان_ارامش
برای هم دردی با #آبادان این کلیپ رو براتون گذاشتیم 🙏🏽
حال و هوای مردمِ #خوزستان رو توی این چند روز ببینید 🖤
#اشک خیلی ناچیز هست در مقابل چنین صحنه هایی..
چه روزهایی که خونه هاشون ویران شد (زمان ج.نگ) که خونه های ما آباد بمونه..
غم اونها تازه نیست!
زمانی که عزیزانشون رو از دست میدادن تا کشور و ما نفس راحت بکشیم..
ما به این خاک و این مردم مدیونیم..
ایستادن، صبوری کردن، داغ دیدن ، تلخی و سختی پشت سرهم کشیدن ، این روزها توی اون خاک ؛ پر شده از #غم و #سوز و فراق و #دلتنگی و #عزا ..😔
🔊 صدای #عبدالباسط , نهایتِ ما هست!
این جمله ی سنگینی هست و بهش فکر کنید..
که توی هر شرایط و هر عزایی ، آخرش وقتی رفتیم ، این صدا برای آرامش ما #قرآن میخونه..
#روحشون_در_آرامش 🕯
☑️ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دل اگر #نذر_حسین است؛
#خریدن_دارد...♥
#اشک اگر #مال_حسین_است؛
که #ریختن_دارد...♥
#همه_آدم_وعالم_به_فدایت_ارباب♥
#غم_ارباب_به_دل_ها_چه_کشیدن_دارد...♥
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
💚♡@mojaradan 💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━