eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
💕این متن برنده جایزه نوبل شده 👴 درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با ای📦 در دست دید، خدا: وقت رفتنه. مرد: به این زودی؟ من های زیادی داشتم خدا: ، ولی وقت رفتنه مرد: درجعبه ات چی دارید؟ خدا: متعلقات تو را مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهایم و .... خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند مرد: خاطراتم چی؟ خدا: آنها به زمان هستند مرد: خانواده و دوستانم؟ خدا: نه، آنها موقتی بودند مرد: زن و بچه هایم؟ خدا: آنها متعلق به ❤️ بود مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟ خدا :نه؛ آن متعلق به 🌪هستند مرد: پس مطمئنا روحم است؟ خدا: اشتباه می کنی، تو متعلق به من است مرد با 💧در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است! مرد شکسته💔 گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟ خدا : درسته، تو هیچ چیز نبودی! مرد: پس من چی داشتم؟ خدا: لحظات مال تو بود ؛ هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود زندگی فقط# لحظه ها هستند قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش آنچه از گذشت، شد سر گذشت ... حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت ! تا که خواستیم یک روزی فکر کنیم، بر در خانه نوشتند: "در گذشت" 🆔 @mojaradan
🌸🍃🌸🍃 سبب رفع عذاب قبر صلوات سبب رفع قبر است، چنانچه دختری داشت آن دختر نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن دختر را در دید. و شادمان و در روضه فردوس اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که میکنم؟ جواب داد: ای مادر! به گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها به کنار قبر ما گذشت و چند صلوات فرستاد و ثواب آنها را به اهل بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از گورستان برداشت. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند: بسیار بر من بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر نور است در قبور، و نور است در صراط، و نور است در . ۹۴ 🆔 @mojaradan
🌸🍃🌸🍃 اگر خواندي و دلت شكست التماس دعا یکی از در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت . نزدیک محرم بود با داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود را تخلیه کنند، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند. همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم شد و فریاد زد. گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟ گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرویمان برود. گفتم : چطور؟ گفت : هر سال عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوئیم آبرویمان جلوی مردم می رود. یکدفعه منقلب گردید، گفت : ای حسین (ع) آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد. همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم . گفت : چی داریم ؟ گفت : من هیجده سال زحمت کشیدم یک بزرگ کردم پسر وقتی آمد گیسوانش را می تراشی ، و فردا صبح دستش را می گیری می بری سر بازار، چکار داری بگوئی پسرم است ، بگو است . و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ حسینی را روشن کن . مرد گفت : مشکل می دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه . زن و شوهر رفتند خدمت و قضیه را پرسیدند، علماء گفتند: پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد، و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه . یک وقت دیدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر می گوید. وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می کند و گریه می کند، پدرم مرتب مرا مشاهده می کند می ریزد گفتم : مادر چیزی شده ؟ مادر گفت : پسر جان ما گرفته ایم تو را با امام حسین (ع ) معامله کنیم . پسر گفت : چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت : به به چه از این بهتر. شب صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند، پدر دست پسر را گرفت که به ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اینهم جوانش است ) پس یکمقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم شدند. پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قیمتی که گفت ، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت : امشب هم می برمش خانه یکدفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می آورم و می فروشم . تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد بمن سلام کرد جوابش را دادم . فرمود: آقا این را می فروشی ؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می فروشی ) گفتم : آری . فرمود: چند می فروشی ؟ گفتم : این قیمت ، یک کیسه ای بمن داد دیدم دینارها درست است . فرمود: اگر بیشتر هم می خواهی بتو بدهم ، من خیال کردم# مسخره ام می کند. گفتم : نه . فرمود: بیا یک مشت پول دیگر بمن داد. فرمود: پسر جان بیا برویم . تا فرمود پسر بیا برویم ، این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون . پدر می گوید: آمدم منزل دیدم مادر نتیجه بود گفت : چکار کردی ؟ گفتم : فروختم . یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت : ای حسین (ع) به خودت قسم دیگر اسم بچه ام را به زبان نمی برم . پسر می گوید: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن ، یک وقت آقا رویش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گریه می کنی ؟ گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود، خیلی با هم داشتیم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم . فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم . گفتم : آری پدرم . فرمود: می خواهی برگردی نزدشان ؟ گفتم : نه . فرمود: چرا؟ گفتم : اگر بروم می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه پسر جان ، برو پائین من را پائین کرد، فرمود: برو خانه . گفتم : نمی روم ، می گویند تو فرار کردی . فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار کردی بگو نه ، مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست . پسر آمد در خانه را کوبید مادر آمد در را باز کرد. گفت : پسرجان چرا آمدی ؟ دوید شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم این بچه طاقت نمی آورد، حالا آمده . پدر گفت : پسر جان چرا فرار کردی ؟ گفتم : پدر بخ دا من فرار نکردم . گفت : پس چطور شد آمدی ؟ گفتم : بابا حسین عليه السلام آزادم کرد. @mojaradan
✨﷽✨ ✅حکایت وصل مهدی عج ✍مرحوم الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود: «در یکی از های آخر، ناگهان، نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن به زیارت ا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!» 📗شیفتگان حضرت مهدی عج، ج۳، ص۱۵۸ ✍️ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 @mojaradan ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
😂 😂 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت: «نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و بمكم»😒 وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲 «اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم» چند لحظه اى كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند. وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت. اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق شد. پوتین هایش را كند و رفت تو. فرمانده صدایش كرد: «هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم» فرمانده با چشمانى گرد شده گفت: «حال كى را؟» عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو زد زیر خنده 😂و گفت: «تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلى نوكرتم الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا نباشم»😍☺️ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد: خداجونم شکرت 😂😂😂😂😂😂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚 @mojaradan
🌴 هیچ وقت ترک نمی‌شد... 🌹هیچ وقت ندیدم شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شب‌های او همیشه با و و اندوه به درگاه بود💔 من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزل‌شان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با و صدای او برای بیدار می‌شدم📿 📚راوی سردار معروفی @mojaradan
🔸تقدیم به همه ی و میدانم چه قدر است زندگی برایت در این جامعه امروزی! میدانم برای چشمانت دست به هرکاری میزنی ... میدانم که وقتی با داخل مغازه میروی یک راست سرت را در میکنی تا چشمت به هیچ کس نیفتد و مردم نادان می گویند همش سرش تو گوشیه!😐 آنان نمی فهمند ولی من میدانم ... میدانم قلبت چه دردی می کشد وقتی مردان جامعه ات را میبینی که از تن دریده و همه فقط نر شده اند ... برادرم چه عذابی میکشی وقتی زنانی با صدها و برایت در خیابان ها میگذارند و تو چشم می پوشانی ... چه میتوانم بگویم در برابر این وصف نشدنی ات؟🥀 میدانم چه دردی دارد دیدن مردانی که با ظاهر و گرگ گونه وجه ی تو و تمام امثال تو را خراب میکنند ... آری برادرم با میگویم که خون فاطمه (س) در رگ هایت جاری ست ... میدانم در این روزگار که پسران هم چون تو شهوت در جلو چشمان شان زده تو با چه نیروی از آن می گریزی .. . چقدر سخت است💔 توهم مردی توهم غریزه داری ... من که دخترم ولی برادرم راستش را بگو چگونه در این بازار خودت را این گونه حفظ کرده ایی؟ بگو چه شب هایی تا صبح ریختی برای دختران و پسران آلوده شده جامعه ات؟ برای خون بار مهدی (عج)؟ چگونه میخواهند جواب بدهند؟ اصلا میتوانند در برابر این همه گناه پاسخگو رنج و عذاب های تو باشند؟ چگونه میخواهند روز در چشمانت نگاه کنند در حالی که با فجیع ترین وضع ها در برابرت میرفتند و تو چشم می پوشاندی؟🕊 برادرم چه زیبا می جنگی در این میدان بی عفتی!! دعا میکنم خداوند پاک ترین عالم را نصیب ات کند که به حق لیاقت توست. الحق که معنی کلمه ی مرد، ادامه دهنده ی راه ، علم دار حسین تویی👊🏻 خوشبحالت چه مقامی داری پیش شهدا ... من هم قول میدهم با مکمل تو باشم ... 💟 @mojaradan
‹🕊•🌟› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‹🔗› 🌙 به تنهایی خودش غوغا میکنه!!! حالا تصور کن که وقتی در ساعات ، آهسته روضه امام هم بذاری و گوش بدی و اشک بریزی ! 🌱قطره قطره اون اشک هفت اقلیم زمین و آسمان رو زیر و رو میکنه و چنان و بهت میبخشه که توصیفش قابل وصف نیست … 💟( زرنگ باشید اینجور چیزا از خدا بخواید ) … 💢اینقد نگو خدایا به من پول بده سرمایه بده خونه بده لباس خوب بده و اینجور حرفا … ☝️🏻ارزش انسان به میزان نوع و چگونگی که از میخواد … 🌱خودت رو محدود نکن و از بهترین چیز رو طلب کن … ❇️( بچه ها رو نگاه کن ، آدمای بزرگ رو نگاه کن ) … به یه بچه پنج شش ساله بگی که آرزوت چیه، تحقق اون آرزوش برات خیلی راحته چون ارزوی داره اما به خیال خودش خیلی آرزوی بزرگیه!!! ما خیال میکنیم و توهم داریم به اینکه اگر از حاجت مادی و دنیایی بخوایم ، حاجت بزرگیه !!! 🌸🍃 از خدا حقیقتا و واقعا حاجت بزرگ و بطلبید ، بطوریکه به چند آرزو رسیدید ، خود به خود به سایر آرزوهای دیگه تونم برسید 🌟و و بر امام حسین بشدت حاجت های انسان رو به درجه اجابت نزدیک میکنه!!! 🌸🍃از خدا همیشه طلب توفیق داشته باشید! ••❥⚜︎----------- @mojaradan
‹🕊•🌟› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‹🔗› 🌙 به تنهایی خودش غوغا میکنه!!! حالا تصور کن که وقتی در ساعات ، آهسته روضه امام هم بذاری و گوش بدی و اشک بریزی ! 🌱قطره قطره اون اشک هفت اقلیم زمین و آسمان رو زیر و رو میکنه و چنان و بهت میبخشه که توصیفش قابل وصف نیست … 💟( زرنگ باشید اینجور چیزا از خدا بخواید ) … 💢اینقد نگو خدایا به من پول بده سرمایه بده خونه بده لباس خوب بده و اینجور حرفا … ☝️🏻ارزش انسان به میزان نوع و چگونگی که از میخواد … 🌱خودت رو محدود نکن و از بهترین چیز رو طلب کن … ❇️( بچه ها رو نگاه کن ، آدمای بزرگ رو نگاه کن ) … به یه بچه پنج شش ساله بگی که آرزوت چیه، تحقق اون آرزوش برات خیلی راحته چون ارزوی داره اما به خیال خودش خیلی آرزوی بزرگیه!!! ما خیال میکنیم و توهم داریم به اینکه اگر از حاجت مادی و دنیایی بخوایم ، حاجت بزرگیه !!! 🌸🍃 از خدا حقیقتا و واقعا حاجت بزرگ و بطلبید ، بطوریکه به چند آرزو رسیدید ، خود به خود به سایر آرزوهای دیگه تونم برسید 🌟و و بر امام حسین بشدت حاجت های انسان رو به درجه اجابت نزدیک میکنه!!! 🌸🍃از خدا همیشه طلب توفیق داشته باشید! ••❥⚜︎----------- @mojaradan 💫 جتماعی_مجردان_انقلابی
•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•°●•° 🔴خدا نیاره کسی که رو ازش بگیرن … 💟خودت زمینه توفیقات زندگیت باش . تلاش کن تا برات عادت بشه اونم یک و !😇 🌸زندگیت رو کن … بذار عطر و بو و رایحه دل انگیز شهدایی بودن زندگیت رو در بر بگیره … ‼️با خودت فکر کن که ما چجور زندگی میکردن، چجور میکردن، چجور با مردم رفتار میکردن …! 🎆این ریختنهاتونو بیشتر کنید ! گره ها وا میکنه … و در این راه بسیار تلاش کنید که محکم باشید و پایدار. ان شاءلله. 🤲🏻🍃ان شاءلله که همواره در راهش قدم باشیم و حتی در سختی و بلا و نیز هیچگاه از خط و مسیر لحظه ای دور و جدا نشیم . ••❥⚜︎----------- @mojaradan تماعی_مجردان_انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای هم دردی با این کلیپ رو براتون گذاشتیم 🙏🏽 حال و هوای مردمِ رو توی این چند روز ببینید 🖤 خیلی ناچیز هست در مقابل چنین صحنه هایی.. چه روزهایی که خونه هاشون ویران شد (زمان ج.نگ) که خونه های ما آباد بمونه.. غم اونها تازه نیست! زمانی که عزیزانشون رو از دست میدادن تا کشور و ما نفس راحت بکشیم.. ما به این خاک و این مردم مدیونیم.. ایستادن، صبوری کردن، داغ دیدن ، تلخی و سختی پشت سرهم کشیدن ، این روزها توی اون خاک ؛ پر شده از و و فراق و و ..😔 🔊 صدای , نهایتِ ما هست! این جمله ی سنگینی هست و بهش فکر کنید.. که توی هر شرایط و هر عزایی ، آخرش وقتی رفتیم ، این صدا برای آرامش ما میخونه.. 🕯 ☑️ @mojaradan