ೋღ💝ღೋ══════
#آقایان_بخوانند😉
❣ #توصیه_امام_علی_ع_برای_خواستگاری
"آقایون" 😊
هریک از شما که خواست ازدواج کند،
👈 #نخست دو رکعت نماز بگزارد و سوره حمد و یس را بخواند و آنگاه که از نماز فراغت یافت، ثنای خداوند به جای آورد و
بگوید:
❣بارخدایا ! مرا #همسری نیک و مهربان و زایا و سپاسگزار و قانع و پاکدامن روزی فرما!
❣اگر نیکی کردم ،
#سپاسگزاری کند.
❣اگر بدی کردم #ببخشاید.
❣اگرخدای بزرگ را یاد کردم،
#کمک_نماید.
❣اگر خدا را فراموش کردم، #یادآوری_کند.😇
❣هرگاه خانه را ترک کردم
خودش را #حفظ_کند.
❣هرگاه بر او وارد شدم
#خوشحال شود.
❣اگر دستورش دادم که فلان کار را بکند یا نکند
#بپذیرد.
❣هرگاه به خشم آمدم مرا
#خشنود_سازد.
✨ای خداوندگار شکوه و بزرگواری!✨
👈چنین زنی را به من ببخش که من از تو درخواست می کنم و به دست نمی آورم، مگر آنچه تو قسمت من کرده ای🌺
هرکس چنین کند، #خداوند، آنچه را که درخواست کرده، به او #عطا_میفرماید.😊
(قسمتی از کتاب مطلع مهر)
❣ #آقایون محترم اگه به این خواسته رسیدید #قدر_بدونید
و تصور نکنید این چنین خانمی با این خصوصیات کمبود اعتماد به نفس داره یا دارای مشکلی هست😐 که همه گونه با شما کنار میاد نه اینطور نیست
این خانم تنها و تنها 👈فرشته ایست که خداوند شما رو لایقش دونسته👉
پس قدر بدانید این چنین بانویی را😊
هر چند
#همه_زنها_فرشته_اند👌😊
❣ @mojaradan
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
#معامله_با_خدا
من دکتر س.ص #متخصص اطفال هستم... سال ها قبل #چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم، #کنار بانک #دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.#دیدم مقداری هم #سکه دو ریالی در بساطش ریخته است...
آن زمان# تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کردند؛ #جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده...
او با #خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت : این ها #صلواتی است!!!
گفتم : یعنی چه؟
گفت : برای سلامتی #خودت صلوات بفرست و #سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است).
# باورم نشد، ولی #چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم…
گفتم : مگر چقدر #درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟
با کمال سادگی گفت : #۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در #راه خدا و برای این که #کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم...
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از #یک عمر که برای پول دویدم و #حرص زدم، دیدم این دست فروش از من# خوشبخت تر است؛ که #یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد، در صورتی که من# تاکنون به جرأت می توانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک #مریض مجانی نیز نپذیرفتم!!!
احساساتی شدم و دست کردم #ده تومان به طرف او گرفتم.
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت : #برای خدا دادم که شما را #خوشحال کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز #همان حرفش را تکرار کرد..!
مثل یخی در گرمای تابستان# آب شدم… به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟
گفت : #خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟
گفتم: پزشکم
گفت : آقای دکتر# شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر... نمی دانید #چقدر ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که #گریان شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. #دگرگون شده بودم، ما کجا این ها کجا؟!
از آن روز دادم #تابلویی در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ "شب های جمعه #مریض صلواتی می پذیریم"... دوستان و آشنایان #طعنه ام زدند، اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه# طنین انداز بود :
با #خدا معامله کن خدا پولت را چند برابر می کند و #خودت نمی فهمی!
راستى یک سوال : شغل شما چیست؟
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
#صلوات سبب رفع عذاب قبر
صلوات سبب رفع #عذاب قبر است، چنانچه #زنی دختری داشت آن دختر #وفات نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با #اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش #اشک میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن دختر را در #خواب دید. #خوشحال و شادمان و در روضه فردوس #خرامان اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که #مشاهده میکنم؟
جواب داد: ای مادر! به #جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها #عزیزی به کنار قبر ما گذشت و چند #نوبت صلوات فرستاد و ثواب آنها را به اهل #گورستان بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از #اهل گورستان برداشت.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند:
بسیار بر من #صلوات بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر #من نور است در قبور، و نور است در صراط، و نور است در #بهشت.
#بحارالانوارج۹۴
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
مجردان انقلابی
#قانون_ها_ی_مهم_گفتگو_با_همسر_تا_را_بشنا_سید. قسمت سوم قانون شماره 3- از قطع صحبت اجتناب کنيد. قطع
#قانون_ها_ی_مهم_گفتگو_با_همسر_تا_را_بشنا_سید
قانون شماره 4- ماهرانه سوال کنيد.
سوال مي تواند آغازگر صحبت و ادامه آن و یا اسباب #توقف و ناتمام ماندن آن شود. بعضي ها طبيعتاً کم حرف هستند. در برخورد با اين اشخاص بايد #زمينه صحبت را فراهم نمود. گاه يک سوال دقيق و حساب شده مي تواند به گونه اي اعجاب انگيز #همسر شما را به صحبت تشويق کند، اما يک پرسش نابهنگام، طعنه آميز يا بي تناسب مي تواند از ادامه صحبت جلوگيري کند. در برخي از مواقع، لحن عتاب انگيز يا پرخاشگرانه سوالات مساله ساز مي شود: «چرا ديشب دير آمدي؟» «چرا اين همه به #خودت رسيدي؟
در بسياري از موارد سوالاتي که با «چرا» شروع مي شوند توليد اشکال مي کنند. علتش اين است که اين قبيل سوالات اغلب مخاطب را در #موضع دفاعي قرار مي دهد، با آن که ممکن است سوال کننده صرفاً براي کسب اطلاع سوال کرده و #منظور ديگري هم نداشته باشد. استفاده از کلمه «چرا» در شروع يک جمله سوالي احتمالاً شماتت ها و خطاب هاي پدر و مادر در دوران کودکي را #تداعي مي کند. از آن گذشته سوالاتي که با «چرا» شروع مي شوند، اغلب بي اعتمادي يا حتي سوء ظن را تداعي مي کند. مي توان براي اجتناب از اين مشکل، سوالات را به شکل ديگري مطرح کرد. مثلاً به جاي «چرا دير کردي؟» مي توان پرسيد: «مشکلي پيش آمده که دير به منزل برگشتي؟» در اين صورت همسرتان از اين که شما نگران هستيد يا دوست داريد در جريان #مشکلات او قرار بگيريد، #خوشحال خواهد شد.
📲
@mojaradan
#داستان_شب
سالهای آغاز #قرن سیزدهم بود، مرجع بزرگ تقلید اسلام آیت آللَّه العظمی وحید بهبهانی (رحمة الله علیه) در کربلا سکونت داشت، و دارای #حوزه درسی بود و شاگردان بسیاری داشت. وی به عنوان #سید محمد باقر محمد اکمل اصفهانی، معروف به وحید بهبهانی، در سال 1205، در کربلا رحلت کرد، و قبرش در پائین پای #شهداء در رواق امام حسین (علیه السلام) است.
از شنیدنی ها در این عصر اینکه، یکی از #شاگردان برجسته او به نام مولا محمد کاظم هزار جریبی نقل می کند:
من در مجلس درس آیت آللَّه وحید بهبهانی در مجلس پائین صحن مقدس کربلا #حضور داشتم، ناگاه مردی که از زوار غریب بود، نزد آیت آللَّه بهبهانی آمدو نشست و دست ایشان رابوسید، و یک دستمال بسته که در میان آن #طلاهای زنانه بود نزد آیت آللَّه بهبهبانی نهاد و عرض کرد، این طلاها رادر هر جا که #صلاح دیدید، به مصرف برسانید.
آیت اللَّه: این طلاها از کجابه دست آمده، ماجرایش چیست؟
زائر غریب: این طلاها، داستان عجیبی دارد: اگر #اجازه بفرمائید بیان کنم.
آیت آللَّه : بیان کن:
زائر غریب: من از #اهالی شیروان (یا دربند) هستم، به یکی از بلاد روسیه مسافرت کردم، ودر آنجا #تجارت و بازرگانی می نمودم و در ثروت کلانی به دست آوردم، در آنجا چشمم به دختری زیبا افتاد، #شیفته جمال او شدم و سرانجام از او خواستگاری کردم.
او گفت : من #مسیحی هستم، و تو مسلمان، اگر تو مسیحی شوی، حاضرم با تو ازدواج کنم.
بسیار غمگین شدم، #حیران بودم که چه کنم، کارم به جائی رسید که تجارت و #شغلم را رها ساختم و آن چنان پریشان بودم که نزدیک بود هلاک گردم، سرانجام #تصمیم گرفتم به آن دختر اعلام کنم که مسیحی شده ام، نزد خانواده آن دختر رفتم و #رسما مسیحی شده ام، نزد خانواده آن دختر رفتم و رسما مسیحی شدم، واز اسلام برائت جستم، و آنها پذیرفتند و سرانجام با آن دختر #ازدواج نموده ام نه می توانستم به وطن باز گردم، و نه برایم ممکن بود که به #دستورهای آئین مسیحیت عمل کنم.
در این بحران، به یاد #مصائب امام حسین (علیه السلام) می افتادم و گریه می کردم و از اسلام چیزی به جز از حسین (علیه السلام) و #رنجهای او در راه اسلام، در قلبم جائی نداشت، زار زار می گریستم، #همسرم با تعجب زیاد از من می پرسید که چرا گریه می کنی؟
من با #توکل به خدا، حقیقت را به او گفتم: که در مذهب اسلام باقی هستم، و گریه ام به خاطر مصائب آقا امام حسین (علیه السلام) است.
همسرم همین که نام شریف امام حسین (علیه السلام) را شنید، #نور اسلالم در قلبش پرتو افکند و هماندم مسلمان شد، و با من در مورد مصائب آن حضرت می گریست.
روزی به او گفتم: بیا #مخفیانه با هم به کربلا به کنار قبر امام حسین
(علیه السلام) برویم، تا در حرم آن حضرت، آشکار #اظهار اسلام کنی، او موافقت کرد، و با هم به فراهم کردن #لوازم سفر، پرداختیم، در این میان او بیمار شد و در همان بیماری از #دنیا رفت، بستگان او جمع شدند و او را #مطابق آئین مسیحیت همراه همه طلاها و زیورهائی که داشت در قبرستان مسیحیان روسیه به خاک سپردند.
از #فراق آن زن، بسیار محزون گشتم، تصمیم گرفتم که جسد او را از قبر بیرون آورم به شهری ببرم و در قبرستان مسلمین دفن کنم، وقتی در دل شب،# قبر را شکافتم، دیدم مردی با ریش تراشیده و سبیل کلفت، در آنجا مدفون است بسیار پریشان شده و تعجب کردم، در همان حال، #خواب مرا فرا گرفت، در عالم خواب دیدم، شخصی به من می گوید:
#شادمان باش که فرشتگان (نقاله) جسد همسرت را به کربلا بردند و در آنجا در میان صحن، #طرف پائین پا، نزدیک منازه کاشی، دفن کردند، و این جسد را که در این قبر می بینی جسد فلان #رباخوار است که امروز او را در اینجا دفن کردند، و فرشتگان آن جسد را به اینجا آورده اند، و زحمت حمل و نقل #جنازه عیالت را، از تو برداشته شد!.
بسیار #خوشحال شدم و بی درنگ بار سفر بستم و به کربلا آمدم، و به توفیق الهی برای #زیارت قبر شریف امام حسین (علیه السلام)، وارد حرم شدم، در آنجا از دربان صحن، پرسیدم، آیا فلان روز ( نام همان روز دفن همسرم را به زبان آوردم در پای مناره کاشی چه کسی را دفن کردید؟.
گفتند: فلان ربا خوار را.
من قصه خودم را برای آنها باز گو کردم، آنها همان قبر را شکافتند، من وارد قبر شدم، دیدم #عیالم در میان لحد خوابیده است، همان دم زیورهای او را که طبق #مذهب نصاری، با او دفن شده بود، بیرون آوردم، و به حضور شما رسیدم و تقدیم می کنم، تا در آنچه #صلاح دانستید به مصرف برسانید .
آیت آللَّه بهبهانی (رحمة الله علیه) آنها را گرفت و در #راه تامین زندگی فقرای کربلا، به مصرف رسانید
اقتباس از در السلام عراقی
✍️عالم برزخ در چند قدمی ما
نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی
🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤
@mojaradan
#داستان_شب
🔻#پیرمردی در دامنه کوه های دمشق #هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا #ضروریات خویش را رفع کند
یک روز #حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید #دلش برایش بسیار سوخت
تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را #تغییر دهد یک #نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و#بسوی خانه روان شد
و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش #بسیار خوشحال شد ونگین را در #نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود
#زن همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما زن همسایه که #چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد.
پیر مرد #بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراخت و عصبانی
وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد #جریان گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت
سلیمان (ع) #یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و #خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را از#جیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش #چند قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد
دراین وقت ناگهان# پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید
پیرمرد هرچه که #دوید وهیاهو کرد فایده نداشت
پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت# برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی
پیرمرد #دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که #صدای حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد
پیر مرد #باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) #برایش گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین #قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و #حتما بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید
#پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد #پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود
هنگامی به #لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در #آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به #دریا افتاد
هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی #بدستش نیآمد .
با ناراحتی و #عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت
همسرش به او #اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر #دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با #ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که #تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت .
حضرت سلیمان (ع) میخواست #مانعش شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا #تغییر میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود #مغفرت خواست
خداوند #بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا #نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم
پیرمرد که به #سرعت بسوی قریه روان بود با #ماهی گیری روبرو شد
ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا #چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهی ها را #گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت
همسر ش #شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها #نگین را یافت وبه شوهرش مژده داد
شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را #نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید #نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود #سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید #ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به #شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد.
پیرمرد در #جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند
چشمش به #نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد .
نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند
فردا پیرمرد به بازار رفت هر #سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که #بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه #خداوند نخواهد
به خداوند #یقین و باور داشته باشید.
🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3)
🌹حق غنّی است، برو پیش غنی
🌹نزد مخلوق، گدایی بس کن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#حضرت_زهرا
روزی #حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به #اسماء فرمود:« چه بد است این تختههایی که بدن مرده را برای #تشییع جنازه روی آن میگذارند! زیرا وقتی زنی را روی آن قرار می دهند و پارچه ای بر #بدنش می کشند، حجم بدن او معلوم است.»
اسماء گفت:« من که در #حبشه بودم، میدیدم مردم آنجا #تابوتی از چوب درست میکردند و مرده را داخل آن میگذاشتند.»
سپس اسماء با #چوب خرما تابوتی لبهدار درست کرد و به فاطمه علیهاسلام نشان داد. حضرت فاطمه بسیار #خوشحال شد و فرمود:« این خیلی خوب است. وقتی مرده را داخل آن قرار دهند و #پارچهای روی آن بکشند، دیگر معلوم نمیشود مرده مرد است یا زن.» و فرمود:« پس از #مرگم، مرا در همین تابوت بگذارید.»
روایت شده است که بانو حضرت فاطمه (علیها سلام ) به اسما بنت عمیس فرمودند : من آنچه را که به #پیکر زنان (به هنگام مرگ ) می سازند زشت می انگارم جامه ای را بر او #می افکنند که آن پیکر را به هر بیننده ای می نمایاند و ....
اسما گفت : وقتی من در 'سرزمین حبشه بودم دیدم آنها چیزی را می ساختند شاید شما را به #شگفتی بیاورد می خواهید آن را برای شما #بسازم ؟ حضرت پاسخ فرمود : آری
اسما تختی را طلبید و آن را #واژگون بر زمین نهاد و سپس چند چوب خواست و آنها را بر #پایه های تخت محکم کرد . بعد هم پارچه ای به روی ان کشید و گفت : این طور دیدم درست می کنند .
حضرت فاطمه (سلام الله علیها ): مانند همین را برای من بساز . مرا بپوشان خداوند تو را از #آتش بپوشاند .
همچنین روایت شده است که وقتی بانو شکل آن تصویری را که اسما ساخته بود را دید #تبسمی بر لب آورد و تا آن زمان به غیر از همان لحظه خنده بر لبش نیامده بود و فرمود این چه زیبا و نیکو است . در آن نمی توانند زن را از مرد تشخیص دهند
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
#داستان_شب
🔴ماجرای خواندنی #تواضع داشتن ملامهدینراقی عالم با عمل و بزرگوار در مقابل سیّد بحرالعلوم❗️
🔰پس از آنكه #ملا مهدى نراقى كتاب جامع السادات را در اخلاق نوشت و نسخههایى از آن در مناطق مسلمان نشین پخش شد، نسخهای از آن كتاب #بدست بزرگ مرد شیعه جامع كمالات و فضائل #سید مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محو علم و تقوى و زهد و عبادت و مرجعیت بود رسید.
🍃سید از دیدن این كتاب كه بهترین كتب اخلاقى بود بسیار #خوشحال شد و آرزو كرد روزى به دیدار مولف آن موفق گردد ملا مهدى نراقى #آرزو داشت و از خدا مىخواست كه زیارت امیر المومنین و كربلا و كاظمین و سامرا به او #نصیب شود خداوند روزى كرد وارد نجف شدند بر اساس رسوم تمام #مراجع و علما و دانشمندان و طلاب از آن بزرگوار دیدن كردند و آنجناب به بازدید همه تشریف بردند.
🍃تنها كسى كه از ایشان دیدن نكرد سید بحر العلوم بود #اهل نجف از این واقعه دل زده شدند همه از هم مىپرسیدند علت اینكه بحر العلوم به دیدن ملا مهدى نراقى نرفت چه بود مرحوم نراقى احوال سید را پرسید و از #خانه او نشانى خواست بعد فرمود: بر ما لازم است از این #مرد علم و عمل دیدن كنیم.
🍃از اینكه نراقى مىخواست به دیدن بحر العلوم برود همه #تعجب كردند آنجناب به منزل سید رفت در آنجا جمعى از علما و طلاب حضور داشتند نراقى وارد شد #مجلس همه ورود او را گرامى داشتند.
🍃ولى بحر العلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت #احترام و ادب خوددارى كرد نراقى با رعایت دقت و موقعیت مجلس بدون اینكه خم به ابرو بیاورد از سید #خداحافظى كرد و به خانه خود رفت قضیه بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسیار شدید علما و طلاب روبرو شد پس از چند روز كه از بازدید بحر العلوم #خبرى نشد.
🍃باز نراقى به دیدار او #شتافت و سید مثل مجلس اول شاید كمى سردتر با نراقى برخورد كرد مجلس دوم هم بدون اینكه در وجود نراقى #اثر سوء بگذارد تمام شد باز هم سید بحرالعلوم به بازدید نراقى نرفت سفر نراقى رو به پایان بود در #روزهاى آخر سفر باز هم به دیدار سید میل كرد و براى بار سوم به زیارت بحرالعلوم شتافت چون وارد مجلس شد #علما و طلاب دیدند كه بحرالعلوم با حال عجیب تا #درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بندهاى در برابر مولاى در #آغوش گرفت و عجیب نسبت به آن حضرت رعایت ادب و احترام كرد و او را داخل منزل برد و در #كمال خضوع از آن حضرت پذیرایى كرد.
🍃پس از پایان مجلس سبب برخوردهاى اول و دوم را از بحرالعلوم برسیدن نراقى چه بود جواب داد و گفت: من كتاب با #عظمت جامع السادات را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بىنظیر دیدم آرزو داشتم #مولف آن را ببینم و او را آزمایش كنم كه آیا آنچه در آن كتاب در باب #فضایل اخلاق نوشته و در خود او هست یا نه كه او را در آن مجلس امتحان كردم و دیدم از ایمان و اخلاق و #حلم و تواضع و صبر بالایى برخوردار است از این جهت در مجلس سوم كمال احترام و #ادب و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دین و پیكر اخلاق و #مجسمه عمل صالح است.
📚منبع: عرفان اسلامى ج 10، ص 263
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
#داستان_شب
#خودت_باش!
.
#جوانی که با #تشویق به جایی میرسد آنجا "جایی" نیست که او رسیده؛ همچنان که جوانی که از #تنبیه بترسد و به جایی برسد آنجایی که او رسیده جای فوقالعادهای نیست.
.
کسی بخواهد #نخبه باشد اولین شرطش این است که آدم مستقلی باشد، خودش باشد. #تمسخرها، تحقیرها، تشویقها روی او مؤثر نباشند. روانشناسها میگویند بچۀ خودتان را اگر تشویق کنید در اثر یک کار خوبی این تشویق یک کمی زیادتر از #حدش باشد، این بچه یک کار قشنگی کرده یک خلاقیتی نشان داده یک کلمۀ زیبایی گفته تشویق که بشود #شیرینی این تشویق اگر در کامش بنشیند دفعۀ بعد خودش را تکرار میکند، کار #خلاقانۀ جدید انجام نخواهد داد. لذا زیادی نباید تشویق کنید.
کمااینکه زیادی تنبیه کردن هم انسان را توی #ترس و دلهره و اضطرابی میاندازد که بیرون آمدن از این ترس و دلهره منشأ فعالیت میشود، خلاقیت از بین میرود. .
#استقلال روحی داشتن یعنی اینکه آدم خوب فکر بکند، خوب #مشورت بکند، خوب بررسی بکند، بعد که فهمید کارش چیست راهش چیست بعد محکم قدم بردارد. #روحیهاش را از تشویق دیگران هم نگیرد. برای چی؟ تشویق میخواهم چیکار؟ من روحیهام همینجوری شاد است.
.
اگر دیدید کسی خیلی #استعداد داشت، یک ده درصدش را استفاده کرد توی کنکور نفر اول شد، فکر نکنید حتماً زندگی او #ملاک است. تو خودت باش. تو با استعدادهای خودت باید حرکت کنی. #کسی_بنا_نیست_حتی_مثل_کسی_بشود. هر کی باید خودش باشد خوب خواهد شد. اکثر آدمهایی که بد میشوند نگاه کنید #تحت تأثیر دیگران هستند. به خاطر حرف و حدیث دیگران، به خاطر مقایسه با دیگران.
.
در روایت هست که میفرماید اگر همۀ مردم شهر تو بگویند خوب هستی #خوشحال بشوی یا همه بگویند تو بد هستی تو ناراحت بشوی تو از دوستان ما نیستی. ما آدمهای #مستقل میخواهیم. نه اینکه آدم اعتنا نکند به انتقادهای دیگران، چرا احترام میگذارد واقعاً اگر کسی عیبی از من دیده بگوید من خودم را تغییر میدهم. ولی اینکه #تحقیر تو روی من اثر ندارد، تشویق تو هم روی من اثر ندارد. مستقل، محکم برو جلو، تشویق بشوی متوقف میشوی. .
من به آرزوهایم وقتی نمیرسم که دیگران من را تشویق بکنند. من به آرزوهایم وقتی میرسم که به #اوج خودشکوفایی خودم برسم. کسی تشویقتان کرد، شما از خودتان خبر دارید. بگویید من هنوز یک درصد استعدادهایم را بروز ندادم. این چه کفی میزنید برای من؟ من به آرزوهایم وقتی نمیرسم که دیگران من را تشویق بکنند. من به آرزوهایم وقتی میرسم که به اوج #خودشکوفایی خودم برسم.
.
#پناهیان #علیرضا_پناهیان #استقلال_روحی#خودت_باش
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #تنفر_ممنوع
💠 اگر از همسرتان کار #خطایی سر زد، به هیچ وجه از او #متنفر نشوید بلکه از #کارش انتقاد کنید و یا ناراحت باشید.
💠 تنفر از همسر، باعث میشود تا #خوبیهای او را نبینید و فقط در جستجوی #عیبهای دیگر او برآیید. #شیطان نیز به این قضیه کمک میکند.
💠 حتما همسرتان رفتارهای #خوبی غیر از خطایش دارد که با یادآوری آنها #خوشحال میشوید و دلتان نسبت به او نرم میگردد.
💠 با این روش از #کینهورزی جلوگیری کنید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❣ @mojaradan❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
✨﷽✨
🌼دیدار #دانشجوی #مشروبخوار با آیت الله #بهجت(ره)
✍وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت… بچه ها تک تک ورود میکردن و #سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت… #منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن، در حالی که بقیه رو تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: "میگن این آقا از #دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه، تو با چه رویی #انتظار داری تحویلت بگیره؟ تو که میدونی چقدر #گند زدی…!”
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم #جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های #مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های #دانشگاه دوباره میخوان برن #قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و #التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…
دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچهها صدام میکنن: "حمید حمید! حاج آقا باشماست." دیدم آقای #بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… در گوشم گفتن:- یکماهه که #امام_زمانت رو #خوشحال کردی
📚 خبرآنلاین
✅ #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@mojaradan
🔴 #صدوبیستوپنج_روز_دیگر
💠 گاهی میتوانید با یک #ابتکار و ایده جالب، یک روز عادی را برای همسرتان تبدیل به یک روز فوقالعاده و به #یاد_ماندنی کنید.
💠 مثلا به او پیامک بفرستید و بگویید: "میدونستی ۱۲۵ روز دیگه چه روزیه؟ بهترین روز زندگیمه، روزی که اگر هر روز سجده شکر بهجا بیارم بازم کمه ۱۲۵ روز دیگه روزیه که با یه #فرشته ازدواج کردم" و با همین بهانه او را دعوت به شام کنید و یا برایش #کادوی سادهای بگیرید.
💠 شاید اینکار برای همسرتان از تبریک روز ازدواج، بیشتر #لذت داشته باشد. و بهانه خوبی برای شروع یک رابطه گرم و ابراز عشق و محبت #جدید در زندگی مشترک میگردد.
💠 خانمها از رفتارهای شیرین، ابتکاری و غافلگیرانه همسرشان فراوان #خوشحال و شارژ میشوند.
@mojaradan