eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
ೋღ💝ღೋ══════ 😉 ❣ "آقایون" 😊 هریک از شما که خواست ازدواج کند، 👈 دو رکعت نماز بگزارد و سوره حمد و یس را بخواند و آنگاه که از نماز فراغت یافت، ثنای خداوند به جای آورد و بگوید: ❣بارخدایا ! مرا نیک و مهربان و زایا و سپاسگزار و قانع و پاکدامن روزی فرما! ❣اگر نیکی کردم ، کند. ❣اگر بدی کردم . ❣اگرخدای بزرگ را یاد کردم، . ❣اگر خدا را فراموش کردم، .😇 ❣هرگاه خانه را ترک کردم خودش را . ❣هرگاه بر او وارد شدم شود. ❣اگر دستورش دادم که فلان کار را بکند یا نکند . ❣هرگاه به خشم آمدم مرا . ✨ای خداوندگار شکوه و بزرگواری!✨ 👈چنین زنی را به من ببخش که من از تو درخواست می کنم و به دست نمی آورم، مگر آنچه تو قسمت من کرده ای🌺 هرکس چنین کند، ، آنچه را که درخواست کرده، به او .😊 (قسمتی از کتاب مطلع مهر) ❣ محترم اگه به این خواسته رسیدید و تصور نکنید این چنین خانمی با این خصوصیات کمبود اعتماد به نفس داره یا دارای مشکلی هست😐 که همه گونه با شما کنار میاد نه اینطور نیست این خانم تنها و تنها 👈فرشته ایست که خداوند شما رو لایقش دونسته👉 پس قدر بدانید این چنین بانویی را😊 هر چند 👌😊 ❣ @mojaradan •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••
🌸🍃🌸🍃 من دکتر س.ص اطفال هستم... سال ها قبل از بانک نقد کردم و بیرون آمدم، بانک بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود. مقداری هم دو ریالی در بساطش ریخته است... آن زمان# تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کردند؛ رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده... او با پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت : این ها است!!! گفتم : یعنی چه؟ گفت : برای سلامتی صلوات بفرست و به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است). # باورم نشد، ولی نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم… گفتم : مگر چقدر داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟ با کمال سادگی گفت : #۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در خدا و برای این که مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم... مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از عمر که برای پول دویدم و زدم، دیدم این دست فروش از من# خوشبخت تر است؛ که چهارم از مالش را برای خدا می دهد، در صورتی که من# تاکنون به جرأت می توانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مجانی نیز نپذیرفتم!!! احساساتی شدم و دست کردم تومان به طرف او گرفتم. آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت : خدا دادم که شما را کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز حرفش را تکرار کرد..! مثل یخی در گرمای تابستان# آب شدم… به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟ گفت : کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم گفت : آقای دکتر# شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر... نمی دانید ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. شده بودم، ما کجا این ها کجا؟! از آن روز دادم در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ "شب های جمعه صلواتی می پذیریم"... دوستان و آشنایان ام زدند، اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه# طنین انداز بود : با معامله کن خدا پولت را چند برابر می کند و نمی فهمی! راستى یک سوال : شغل شما چیست؟  🆔 @mojaradan 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
🌸🍃🌸🍃 سبب رفع عذاب قبر صلوات سبب رفع قبر است، چنانچه دختری داشت آن دختر نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن دختر را در دید. و شادمان و در روضه فردوس اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که میکنم؟ جواب داد: ای مادر! به گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها به کنار قبر ما گذشت و چند صلوات فرستاد و ثواب آنها را به اهل بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از گورستان برداشت. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند: بسیار بر من بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر نور است در قبور، و نور است در صراط، و نور است در . ۹۴ 🆔 @mojaradan
مجردان انقلابی
#قانون_ها_ی_مهم_گفتگو_با_همسر_تا_را_بشنا_سید. قسمت سوم قانون شماره 3- از قطع صحبت اجتناب کنيد. قطع
قانون شماره 4- ماهرانه سوال کنيد. سوال مي تواند آغازگر صحبت و ادامه آن و یا اسباب و ناتمام ماندن آن شود. بعضي ها طبيعتاً کم حرف هستند. در برخورد با اين اشخاص بايد صحبت را فراهم نمود. گاه يک سوال دقيق و حساب شده مي تواند به گونه اي اعجاب انگيز شما را به صحبت تشويق کند، اما يک پرسش نابهنگام، طعنه آميز يا بي تناسب مي تواند از ادامه صحبت جلوگيري کند. در برخي از مواقع، لحن عتاب انگيز يا پرخاشگرانه سوالات مساله ساز مي شود: «چرا ديشب دير آمدي؟» «چرا اين همه به رسيدي؟ در بسياري از موارد سوالاتي که با «چرا» شروع مي شوند توليد اشکال مي کنند. علتش اين است که اين قبيل سوالات اغلب مخاطب را در دفاعي قرار مي دهد، با آن که ممکن است سوال کننده صرفاً براي کسب اطلاع سوال کرده و ديگري هم نداشته باشد. استفاده از کلمه «چرا» در شروع يک جمله سوالي احتمالاً شماتت ها و خطاب هاي پدر و مادر در دوران کودکي را مي کند. از آن گذشته سوالاتي که با «چرا» شروع مي شوند، اغلب بي اعتمادي يا حتي سوء ظن را تداعي مي کند. مي توان براي اجتناب از اين مشکل، سوالات را به شکل ديگري مطرح کرد. مثلاً به جاي «چرا دير کردي؟» مي توان پرسيد: «مشکلي پيش آمده که دير به منزل برگشتي؟» در اين صورت همسرتان از اين که شما نگران هستيد يا دوست داريد در جريان او قرار بگيريد، خواهد شد. 📲 @mojaradan
سالهای آغاز سیزدهم بود، مرجع بزرگ تقلید اسلام آیت آللَّه العظمی وحید بهبهانی (رحمة الله علیه) در کربلا سکونت داشت، و دارای درسی بود و شاگردان بسیاری داشت. وی به عنوان محمد باقر محمد اکمل اصفهانی، معروف به وحید بهبهانی، در سال 1205، در کربلا رحلت کرد، و قبرش در پائین پای در رواق امام حسین (علیه السلام) است. از شنیدنی ها در این عصر اینکه، یکی از برجسته او به نام مولا محمد کاظم هزار جریبی نقل می کند: من در مجلس درس آیت آللَّه وحید بهبهانی در مجلس پائین صحن مقدس کربلا داشتم، ناگاه مردی که از زوار غریب بود، نزد آیت آللَّه بهبهانی آمدو نشست و دست ایشان رابوسید، و یک دستمال بسته که در میان آن زنانه بود نزد آیت آللَّه بهبهبانی نهاد و عرض کرد، این طلاها رادر هر جا که دیدید، به مصرف برسانید. آیت اللَّه: این طلاها از کجابه دست آمده، ماجرایش چیست؟ زائر غریب: این طلاها، داستان عجیبی دارد: اگر بفرمائید بیان کنم. آیت آللَّه : بیان کن: زائر غریب: من از شیروان (یا دربند) هستم، به یکی از بلاد روسیه مسافرت کردم، ودر آنجا و بازرگانی می نمودم و در ثروت کلانی به دست آوردم، در آنجا چشمم به دختری زیبا افتاد، جمال او شدم و سرانجام از او خواستگاری کردم. او گفت : من هستم، و تو مسلمان، اگر تو مسیحی شوی، حاضرم با تو ازدواج کنم. بسیار غمگین شدم، بودم که چه کنم، کارم به جائی رسید که تجارت و را رها ساختم و آن چنان پریشان بودم که نزدیک بود هلاک گردم، سرانجام گرفتم به آن دختر اعلام کنم که مسیحی شده ام، نزد خانواده آن دختر رفتم و مسیحی شده ام، نزد خانواده آن دختر رفتم و رسما مسیحی شدم، واز اسلام برائت جستم، و آنها پذیرفتند و سرانجام با آن دختر نموده ام نه می توانستم به وطن باز گردم، و نه برایم ممکن بود که به آئین مسیحیت عمل کنم. در این بحران، به یاد امام حسین (علیه السلام) می افتادم و گریه می کردم و از اسلام چیزی به جز از حسین (علیه السلام) و او در راه اسلام، در قلبم جائی نداشت، زار زار می گریستم، با تعجب زیاد از من می پرسید که چرا گریه می کنی؟ من با به خدا، حقیقت را به او گفتم: که در مذهب اسلام باقی هستم، و گریه ام به خاطر مصائب آقا امام حسین (علیه السلام) است. همسرم همین که نام شریف امام حسین (علیه السلام) را شنید، اسلالم در قلبش پرتو افکند و هماندم مسلمان شد، و با من در مورد مصائب آن حضرت می گریست. روزی به او گفتم: بیا با هم به کربلا به کنار قبر امام حسین (علیه السلام) برویم، تا در حرم آن حضرت، آشکار اسلام کنی، او موافقت کرد، و با هم به فراهم کردن سفر، پرداختیم، در این میان او بیمار شد و در همان بیماری از رفت، بستگان او جمع شدند و او را آئین مسیحیت همراه همه طلاها و زیورهائی که داشت در قبرستان مسیحیان روسیه به خاک سپردند. از آن زن، بسیار محزون گشتم، تصمیم گرفتم که جسد او را از قبر بیرون آورم به شهری ببرم و در قبرستان مسلمین دفن کنم، وقتی در دل شب،# قبر را شکافتم، دیدم مردی با ریش تراشیده و سبیل کلفت، در آنجا مدفون است بسیار پریشان شده و تعجب کردم، در همان حال، مرا فرا گرفت، در عالم خواب دیدم، شخصی به من می گوید: باش که فرشتگان (نقاله) جسد همسرت را به کربلا بردند و در آنجا در میان صحن، پائین پا، نزدیک منازه کاشی، دفن کردند، و این جسد را که در این قبر می بینی جسد فلان است که امروز او را در اینجا دفن کردند، و فرشتگان آن جسد را به اینجا آورده اند، و زحمت حمل و نقل عیالت را، از تو برداشته شد!. بسیار شدم و بی درنگ بار سفر بستم و به کربلا آمدم، و به توفیق الهی برای قبر شریف امام حسین (علیه السلام)، وارد حرم شدم، در آنجا از دربان صحن، پرسیدم، آیا فلان روز ( نام همان روز دفن همسرم را به زبان آوردم در پای مناره کاشی چه کسی را دفن کردید؟. گفتند: فلان ربا خوار را. من قصه خودم را برای آنها باز گو کردم، آنها همان قبر را شکافتند، من وارد قبر شدم، دیدم در میان لحد خوابیده است، همان دم زیورهای او را که طبق نصاری، با او دفن شده بود، بیرون آوردم، و به حضور شما رسیدم و تقدیم می کنم، تا در آنچه دانستید به مصرف برسانید . آیت آللَّه بهبهانی (رحمة الله علیه) آنها را گرفت و در تامین زندگی فقرای کربلا، به مصرف رسانید اقتباس از در السلام عراقی ✍️عالم برزخ در چند قدمی ما نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی 🖤🍃🍃🖤🍃🍃🖤 @mojaradan
🔻 در دامنه کوه های دمشق جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا خویش را رفع کند یک روز سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید برایش بسیار سوخت تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را دهد یک قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و خانه روان شد و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش خوشحال شد ونگین را در گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد اما زن همسایه که به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد. پیر مرد مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراخت و عصبانی وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت سلیمان (ع) نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را از خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد دراین وقت ناگهان# پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید پیرمرد هرچه که وهیاهو کرد فایده نداشت پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت# برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی پیرمرد به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد پیر مرد قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی و بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود هنگامی به دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در بشوید نگین از دستش خطا رفت به افتاد هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی نیآمد . با ناراحتی و تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت همسرش به او داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید پیرمرد با به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت . حضرت سلیمان (ع) میخواست شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود خواست خداوند جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم پیرمرد که به بسوی قریه روان بود با گیری روبرو شد ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا ماهی به تو بدهم پیرمرد ماهی ها را وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت همسر ش ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها را یافت وبه شوهرش مژده داد شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد. پیرمرد در بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند چشمش به قیمتی درآشیانه پرنده خورد . نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند فردا پیرمرد به بازار رفت هر نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه نخواهد به خداوند و باور داشته باشید. 🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3) 🌹حق غنّی است، برو پیش غنی 🌹نزد مخلوق، گدایی بس کن @mojaradan
روزی فاطمه زهرا سلام الله علیها به فرمود:« چه بد است این تخته‌هایی که بدن مرده را برای جنازه روی آن می‌گذارند! زیرا وقتی زنی را روی آن قرار می دهند و پارچه ای بر می کشند، حجم بدن او معلوم است.» اسماء گفت:« من که در بودم، می‌دیدم مردم آنجا از چوب درست می‌کردند و مرده را داخل آن می‌گذاشتند.» سپس اسماء با خرما تابوتی لبه‌دار درست کرد و به فاطمه علیهاسلام نشان داد. حضرت فاطمه بسیار شد و فرمود:« این خیلی خوب است. وقتی مرده را داخل آن قرار دهند و روی آن بکشند، دیگر معلوم نمی‌شود مرده مرد است یا زن.» و فرمود:« پس از ، مرا در همین تابوت بگذارید.» روایت شده است که بانو حضرت فاطمه (علیها سلام ) به اسما بنت عمیس فرمودند : من آنچه را که به زنان (به هنگام مرگ ) می سازند زشت می انگارم جامه ای را بر او افکنند که آن پیکر را به هر بیننده ای می نمایاند و .... اسما گفت : وقتی من در 'سرزمین حبشه بودم دیدم آنها چیزی را می ساختند شاید شما را به بیاورد می خواهید آن را برای شما ؟ حضرت پاسخ فرمود : آری اسما تختی را طلبید و آن را بر زمین نهاد و سپس چند چوب خواست و آنها را بر های تخت محکم کرد . بعد هم پارچه ای به روی ان کشید و گفت : این طور دیدم درست می کنند . حضرت فاطمه (سلام الله علیها ): مانند همین را برای من بساز . مرا بپوشان خداوند تو را از بپوشاند . همچنین روایت شده است که وقتی بانو شکل آن تصویری را که اسما ساخته بود را دید بر لب آورد و تا آن زمان به غیر از همان لحظه خنده بر لبش نیامده بود و فرمود این چه زیبا و نیکو است . در آن نمی توانند زن را از مرد تشخیص دهند @mojaradan
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃 🔴ماجرای خواندنی داشتن ملامهدی‌نراقی عالم با عمل و بزرگوار در مقابل سیّد بحرالعلوم❗️ 🔰پس از آنكه مهدى نراقى كتاب جامع السادات را در اخلاق نوشت و نسخه‏‌هایى از آن در مناطق مسلمان نشین پخش شد، ‌نسخه‌ای از آن كتاب بزرگ مرد شیعه جامع كمالات و فضائل مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محو علم و تقوى و زهد و عبادت و مرجعیت بود رسید. 🍃سید از دیدن این كتاب كه بهترین كتب اخلاقى بود بسیار شد و آرزو كرد روزى به دیدار مولف آن موفق گردد ملا مهدى نراقى داشت و از خدا مى‏خواست كه زیارت امیر المومنین و كربلا و كاظمین و سامرا به او شود خداوند روزى كرد وارد نجف شدند بر اساس رسوم تمام و علما و دانشمندان و طلاب از آن بزرگوار دیدن كردند و آنجناب به بازدید همه تشریف بردند. 🍃تنها كسى كه از ایشان دیدن نكرد سید بحر العلوم بود نجف از این واقعه دل زده شدند همه از هم مى‏‌پرسیدند علت اینكه بحر العلوم به دیدن ملا مهدى نراقى نرفت چه بود مرحوم نراقى احوال سید را پرسید و از او نشانى خواست بعد فرمود: بر ما لازم است از این علم و عمل دیدن كنیم. 🍃از اینكه نراقى مى‏‌خواست به دیدن بحر العلوم برود همه كردند آنجناب به منزل سید رفت در آنجا جمعى از علما و طلاب حضور داشتند نراقى وارد شد همه ورود او را گرامى داشتند. 🍃ولى بحر العلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت و ادب خوددارى كرد نراقى با رعایت دقت و موقعیت مجلس بدون اینكه خم به ابرو بیاورد از سید كرد و به خانه خود رفت قضیه بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسیار شدید علما و طلاب روبرو شد پس از چند روز كه از بازدید بحر العلوم نشد. 🍃باز نراقى به دیدار او و سید مثل مجلس اول شاید كمى سردتر با نراقى برخورد كرد مجلس دوم هم بدون اینكه در وجود نراقى سوء بگذارد تمام شد باز هم سید بحرالعلوم به بازدید نراقى نرفت سفر نراقى رو به پایان بود در آخر سفر باز هم به دیدار سید میل كرد و براى بار سوم به زیارت بحرالعلوم شتافت چون وارد مجلس شد و طلاب دیدند كه بحرالعلوم با حال عجیب تا منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بنده‏‌اى در برابر مولاى در گرفت و عجیب نسبت به آن حضرت رعایت ادب و احترام كرد و او را داخل منزل برد و در خضوع از آن حضرت پذیرایى كرد. 🍃پس از پایان مجلس سبب برخوردهاى اول و دوم را از بحرالعلوم برسیدن نراقى چه بود جواب داد و گفت: من كتاب با جامع السادات را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بى‏‌نظیر دیدم آرزو داشتم آن را ببینم و او را آزمایش كنم كه آیا آنچه در آن كتاب در باب اخلاق نوشته و در خود او هست یا نه كه او را در آن مجلس امتحان كردم و دیدم از ایمان و اخلاق و و تواضع و صبر بالایى برخوردار است از این جهت در مجلس سوم كمال احترام و و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دین و پیكر اخلاق و عمل صالح است‏. 📚منبع: عرفان اسلامى ج 10، ص 263 @mojaradan 🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
! . که با به جایی می‌رسد آنجا "جایی" نیست که او رسیده؛ همچنان که جوانی که از بترسد و به جایی برسد آنجایی که او رسیده جای فوق‌العاده‌ای نیست. . کسی بخواهد باشد اولین شرطش این است که آدم مستقلی باشد، خودش باشد. ، تحقیرها، تشویق‌ها روی او مؤثر نباشند. روانشناس‌ها می‌گویند بچۀ خودتان را اگر تشویق کنید در اثر یک کار خوبی این تشویق یک کمی زیادتر از باشد، این بچه یک کار قشنگی کرده یک خلاقیتی نشان داده یک کلمۀ زیبایی گفته تشویق که بشود این تشویق اگر در کامش بنشیند دفعۀ بعد خودش را تکرار می‌کند، کار جدید انجام نخواهد داد. لذا زیادی نباید تشویق کنید. کمااینکه زیادی تنبیه کردن هم انسان را توی و دلهره و اضطرابی می‌اندازد که بیرون آمدن از این ترس و دلهره منشأ فعالیت می‌شود، خلاقیت از بین می‌رود. . روحی داشتن یعنی اینکه آدم خوب فکر بکند، خوب بکند، خوب بررسی بکند، بعد که فهمید کارش چیست راهش چیست بعد محکم قدم بردارد. را از تشویق دیگران هم نگیرد. برای چی؟ تشویق می‌خواهم چی‌کار؟ من روحیه‌ام همین‌جوری شاد است. . اگر دیدید کسی خیلی داشت، یک ده درصدش را استفاده کرد توی کنکور نفر اول شد، فکر نکنید حتماً زندگی او است. تو خودت باش. تو با استعدادهای خودت باید حرکت کنی. . هر کی باید خودش باشد خوب خواهد شد. اکثر آدم‌هایی که بد می‌شوند نگاه کنید تأثیر دیگران هستند. به خاطر حرف و حدیث دیگران، به خاطر مقایسه با دیگران. . در روایت هست که می‌فرماید اگر همۀ مردم شهر تو بگویند خوب هستی بشوی یا همه بگویند تو بد هستی تو ناراحت بشوی تو از دوستان ما نیستی. ما آدم‌های می‌خواهیم. نه اینکه آدم اعتنا نکند به انتقادهای دیگران، چرا احترام می‌گذارد واقعاً اگر کسی عیبی از من دیده بگوید من خودم را تغییر می‌دهم. ولی اینکه تو روی من اثر ندارد، تشویق تو هم روی من اثر ندارد. مستقل، محکم برو جلو، تشویق بشوی متوقف می‌شوی. . من به آرزوهایم وقتی نمی‌رسم که دیگران من را تشویق بکنند. من به آرزوهایم وقتی می‌رسم که به خودشکوفایی خودم برسم. کسی تشویق‌تان کرد، شما از خودتان خبر دارید. بگویید من هنوز یک درصد استعدادهایم را بروز ندادم. این چه کفی می‌زنید برای من؟ من به آرزوهایم وقتی نمی‌رسم که دیگران من را تشویق بکنند. من به آرزوهایم وقتی می‌رسم که به اوج خودم برسم. .   #خودت_باش @mojaradan
🔴 💠 اگر از همسرتان کار سر زد، به هیچ وجه از او نشوید بلکه از انتقاد کنید و یا ناراحت باشید. 💠 تنفر از همسر، باعث می‌شود تا او را نبینید و فقط در جستجوی دیگر او برآیید. نیز به این قضیه کمک می‌کند. 💠 حتما همسرتان رفتارهای غیر از خطایش دارد که با یادآوری آنها می‌شوید و دلتان نسبت به او نرم می‌گردد. 💠 با این روش از جلوگیری کنید. @mojaradan❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
✨﷽✨ 🌼دیدار با آیت الله (ره) ✍وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت… بچه ها تک تک ورود میکردن و میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت… بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن، در حالی که بقیه رو تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: "میگن این آقا از آدما هم میتونه خبر داشته باشه، تو با چه رویی داری تحویلت بگیره؟ تو که میدونی چقدر زدی…!” خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دوباره میخوان برن ، چون تازه رفته بودم با هزار منت و قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن… دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچه‌ها صدام میکنن: "حمید حمید! حاج آقا باشماست." دیدم آقای به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… در گوشم گفتن:- یکماهه که رو کردی 📚 خبرآنلاین ✅‌‌ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @mojaradan
🔴 💠 گاهی می‌توانید با یک و ایده جالب، یک روز عادی را برای همسرتان تبدیل به یک روز فوق‌العاده و به‌‌ کنید. 💠 مثلا به او پیامک بفرستید و بگویید: "میدونستی ۱۲۵ روز دیگه چه روزیه؟ بهترین روز زندگیمه، روزی که اگر هر روز سجده شکر به‌جا بیارم بازم کمه ۱۲۵ روز دیگه روزیه که با یه ازدواج کردم" و با همین بهانه او را دعوت به شام کنید و یا برایش ساده‌ای بگیرید. 💠 شاید اینکار برای همسرتان از تبریک روز ازدواج، بیشتر داشته باشد. و بهانه خوبی برای شروع یک رابطه گرم و ابراز عشق و محبت در زندگی مشترک می‌گردد. 💠 خانم‌ها از رفتارهای شیرین، ابتکاری و غافلگیرانه همسرشان فراوان و شارژ می‌شوند. @mojaradan