eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 مردی داشت را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند# وارد یتیمان فقیری شد . مادرشان این بود که هر روز در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن# عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند# وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت ازم قبول کن. بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند.# کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند# مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند# بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... را بنگرم که چه چیزیست!! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ... 🆔 @mojaradan
#تلنگر ⭕️گاه فردی برای #فرار از زندان خانه ی پدری و به امید آزادی، #بدون تحقیق ازدواج میکند، غافل از اینکه به زندان دیگری #وارد شده است. #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی @mojaradan
3 ☢️ اولین مرحله برای در فضای حقیقی و مجازی اینه که آدم فکر نکنه با این ارتباط ها واقعا به میرسه. 🔹 بله درسته در ابتدا یه مقدار لذت سطحی داره ولی این لذت خیلی زود تبدیل به انواع ها خواهد شد. 💢 اولین اثرش اینه که آبروی انسان پیش متعال میریزه و این بدترین اتفاق زندگی انسان هست... بعد هم با این کار، تمام موجودات عالم با انسان میشن و کارهای آدم رو گره میزنن. همیشه به در بسته میخوری... 😒 ⭕️ ارتباط با چه در و چه در باعث میشه که آبروی آدم خیلی زود پیش اطرافیانش هم بره. هر چقدر هم طرف بخواد بره و روابطش رو پنهان کنه آخرش روزگار کاری میکنه که سر مچش گرفته بشه! خلاصه کسی از این موضوع نمیتونه کنه و آخرش خواهد شد. 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @mojaradan
❌❌ 🔴🔴 مراقب باشیم 1_تله اول فقط و ظاهر 2_تله دوم 3_تله سوم 4_تله چهارم از احساس 5_تله پنجم 6_تله ششم بحران ها و های 7_تله هفتم احساسات و شدیدت 8_تله هشتم چشم و 9_تله نهم از بالا رفتن ✼═══┅💖💖┅═══✼ 💞 @mojaradan
🔸تقدیم به همه ی و میدانم چه قدر است زندگی برایت در این جامعه امروزی! میدانم برای چشمانت دست به هرکاری میزنی ... میدانم که وقتی با داخل مغازه میروی یک راست سرت را در میکنی تا چشمت به هیچ کس نیفتد و مردم نادان می گویند همش سرش تو گوشیه!😐 آنان نمی فهمند ولی من میدانم ... میدانم قلبت چه دردی می کشد وقتی مردان جامعه ات را میبینی که از تن دریده و همه فقط نر شده اند ... برادرم چه عذابی میکشی وقتی زنانی با صدها و برایت در خیابان ها میگذارند و تو چشم می پوشانی ... چه میتوانم بگویم در برابر این وصف نشدنی ات؟🥀 میدانم چه دردی دارد دیدن مردانی که با ظاهر و گرگ گونه وجه ی تو و تمام امثال تو را خراب میکنند ... آری برادرم با میگویم که خون فاطمه (س) در رگ هایت جاری ست ... میدانم در این روزگار که پسران هم چون تو شهوت در جلو چشمان شان زده تو با چه نیروی از آن می گریزی .. . چقدر سخت است💔 توهم مردی توهم غریزه داری ... من که دخترم ولی برادرم راستش را بگو چگونه در این بازار خودت را این گونه حفظ کرده ایی؟ بگو چه شب هایی تا صبح ریختی برای دختران و پسران آلوده شده جامعه ات؟ برای خون بار مهدی (عج)؟ چگونه میخواهند جواب بدهند؟ اصلا میتوانند در برابر این همه گناه پاسخگو رنج و عذاب های تو باشند؟ چگونه میخواهند روز در چشمانت نگاه کنند در حالی که با فجیع ترین وضع ها در برابرت میرفتند و تو چشم می پوشاندی؟🕊 برادرم چه زیبا می جنگی در این میدان بی عفتی!! دعا میکنم خداوند پاک ترین عالم را نصیب ات کند که به حق لیاقت توست. الحق که معنی کلمه ی مرد، ادامه دهنده ی راه ، علم دار حسین تویی👊🏻 خوشبحالت چه مقامی داری پیش شهدا ... من هم قول میدهم با مکمل تو باشم ... 💟 @mojaradan
📲 دلسوخته‌ی عُمر کم فاطمه‌ایم ....💔😔 رسیدن ایام فاطمیه‌ی اول (شهادت صدّیقه‌ی طاهره، حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها) تسلیت باد.🖤🥀 @mojaradan
❌جملاتی که را سرد و غیر صمیمی می کند😒☹️ کم اهمیت جلوه دادن احساستش مثل: 🔸آرام باش 🔹سخت نگیر 🔸دوباره داری جوش میاری 🔹احساساتی شدی 🔸به اعصابت باش جملاتی برای از صحبت کردن مثل: 🔸دوباره شروع کردی 🔹چقدر دیگه میخوای ادامه بدی 🔸دوست ندارم درباره آن صحبت کنم جملاتی برای توقف حرف زدن مثل: 🔸حق با توست 🔹من اشتباه کردم حالا راضی شدی؟ 🔸فراموشش کن 🔹متاسفم که چنین داری فرار از تعهد و پایبندی مثل: 🔸یه کاریش میکنیم 🔹من هم همینطور جملاتی که مثل پتک هستند مثل: 🔸داری مثل مادرت میشی؟ 🔹کاری میکنی ازهم جدا بشیم 🔸خیلی لاغرشدی!خیلی چاق شدی! 🔹نیاز به نفس کشیدن دارم زدنتان_باشید @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۸۵ و ۸۶ حاج علی: _اینجوری نگید حاج خانوم!نفرین نکنید، شاید اونم ت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۸۷ و ۸۸ اما زن است دیگر، دلش بند یک مرد تا ابد میماند، باید با این چه کند؟ رها چه گفته بود؟ قبل از آمدن معصومه چه گفت؟ راستی، اگر ارمیا هم مثل سید مهدی شود و دیگر نیاید؟ نه... امکان ندارد! ارمیا کجا و سید مهدی کجا؟ ارمیا کجا و شهادت کجا؟ ارمیا و این حرف‌ها؟ اصلا چه کسی گفته حق دارند ارمیا را با سید مهدی مقایسه کنند؟ سید مهدی تک بود... بهترین بود؛ اصلا سید مهدی نمونه‌ی دومی نداشت! ارمیا هرگز مانند او نمیشد؛ اصلا تقصیر ارمیاست که سیدمهدی دیگر به خواب آیه . ارمیا مزاحم خلوت‌های ذهنی‌اش با یاد سیدمهدی است! چشمانش بسته شد ، و همانجا روی مبل و وسط ذهنی‌اش به خواب رفت... خوابی که سیدمهدی مهمان آن بود و نه ارمیا؛ خوابی که سراسر پریشانی بود و هرج و مرج... ساعت یک و نیم بعدازظهر بود ، که آیه با آخرین مراجعش خداحافظی کرد، ده دقیقه‌ای مشغول نوشتن گزارش بود. زمانی که سررسیدهایش را مرتب در کشوی میزش گذاشت و در آن را قفل کرد، دو ضربه به در اتاقش خورد. این مدل در زدن دکتر صدر بود. آیه بلند شد و در را برای دکتر باز کرد. آیه: _سلام استاد، چیزی شده؟ صدر روی صندلی مراجع نشست و با دست به صندلی بغل دستش اشاره کرد که بنشیند: _مگه باید چیزی شده باشه؟ آیه همانطور که مینشست: _تا چیزی نشه که شما از اون اتاق خوشگلتون بیرون نمیایید. صدر خنده‌ای کرد: _حق داری، حاج علی نگرانته؛ گفت من باهات صحبت کنم. آیه لبخندش پر درد شد: _کارم به اینجا کشید؟ +به کجا؟ _که دست به دامن شما بشن؟ +خودت بهتر میدونی که همه‌ی آدما نیاز به مشاوره و درددل کردن، تخلیه هیجانی و از همه مهمتر شنیده شدن دارن؛ با حرف نزدن و و از میخوای به کجا برسی؟ به فکر هستی؟ امانتداری میکنی؟ رها گفت وضع زینب اصلا خوب نیست؛ وقتی رها میگه خوب نیست من مطمئن میشم یه جای کار داره میلنگه! ارمیا چرا تنها رفت؟چرا وقتی بیمارستان بودی رفت؟ ارمیایی که من سه ساله میشناسم اینجوری نبود! آیه: _سه سال؟ شما که تازه... صدر میان کلامش آمد: _چند ماه بعد از شهادت سیدمهدی بود که یه روز پدرت اومد، ارمیا رو آورده بود. من سه ساله با زیر و بم این بچه آشنام. +چرا میومد؟ _اینا دیگه جزء اسرار مراجع منه؛ فقط گفتم که بدونی ارمیا آشنای یکی دو روزه نیست که بخوای من رو از سرت باز کنی! +اونروز تو بیمارستان حرفای خوبی بهش نزدم. _بعد از اونروز باهاش حرف زدی؟ +نه. _میدونی کجاست و کی میاد؟ +بابا گفت رفته همون روستایی که قرار بود ما بریم. _برنامه آینده‌ت چیه؟ وقتی اومد؟ +نمیدونم استاد! من هنوز با رفتن مهدی کنار نیومدم! _مهدی برمیگرده؟ +نه! _اما ارمیا میتونه بره؛ میتونه خسته بشه! صدای ارمیا از لای در نیمه باز اتاق آمد: _من خسته نمیشم دکتر؛ اینقدر آیه رو اذیت نکنید! صدر به سمت صدا برگشت و با دیدن ارمیا با آن ریش‌های چند روزه، از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت: _سلام؛ رسیدن به خیر! ارمیا شرمنده سرش را پایین انداخت: _ببخشید، سلام. ممنون؛ شما هم خسته نباشید. +تو خسته نباشی مرد خدا! _مرد خدا رو زمین چی کار داره دکتر؟ مرد خدا بالش برای پریدن باز بازه! صدر: _لطفا تو قصد نکن. داغ مهدی برای همه‌مون بس بود! ارمیا: _بعضی داغ‌ها هیچوقت سرد نمیشن، شما که اینو میدونید نباید به آیه خانوم فشار بیارید؛ دست ما امانتن! صدر: _خودتون میدونید؛ من برم که خانومم منتظره. ارمیا: _اون خانوم چی شد؟ صدر منظور ارمیا را فورا فهمید: _بستری شد، تو بیمارستان رازی. ارمیا: _کجا هست؟ صدر: _به امین‌آباد مشهوره. ارمیا: _خطری برای ما نداره دیگه؟ صدر: _خیالتون راحت.سابقه‌ی خرابش اینجا باعث شده اونجا حسابی تحت نظر باشه که داروهاش مصرف بشه. ارمیا: _ممنون دکتر! صدر: _به امید دیدار صدر که رفت ارمیا نگاه با لبخند مهربانانه‌اش را به آیه دوخت: _سلام خانوم، خسته نباشی؛ بریم خونه!هنوز زینب سادات رو ندیدم، دلم براش تنگه! آیه سلامی زیر لبی گفت. همیشه شرمنده‌ی و و ارمیا بود. کلید ماشین را که به سمت ارمیا گرفت گفت: _چطور با اینهمه بد رفتاریای من هنوز خوبی؟ گفته بودی تا من نگم دیگه نمیای؟ ارمیا کلید را از دست آیه گرفت: _اومدم دکتر صدر رو ببینم که حرفاتونو شنیدم؛ من نبودم خیلی اذیتت کردن؟باور کن به خاطر خودت رفتم، نمیدونستم اذیت میشی. آیه دوباره پرسید: _چرا همه‌ش ؟ ارمیا همانطور که کنار آیه قدم میزد گفت: _من امروز رو نبین. اتفاقا.... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری @mojaradan