🕊
📙#داستان_شب
كشاورزی هر #سال که گندم میكاشت، #ضرر میكرد.
تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با #خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی #نذر كرد كه هنگام #برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین #فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، #سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از #همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.
اما #طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به #خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت# مال من، سال بعد همه اش مال تو!»
از قضا سال بعد #هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع #نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در #عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم# بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا #خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه #شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:
«خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به #رودخانهای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان# باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام#گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك #دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«های های خدا!
گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
📔#برگرفته_از_مثنوی_معنوی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan