eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
مجردان انقلابی
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_اول برای یک خواستگاری خوب چیکار کنیم ⁉️ ✨۱- زمان خوا
💞💞💍💍💞💞 برای یک خواستگاری خوب چکار کنیم❓ ✨5- سعی کنند در خواستگاری خاطرات خوشی بجا بگذارند خانواده‌ها سعی کنند که در خداحافظی و ترک کردن مجلس خوبی بجا بگذارند و با روی و روبوسی خداحافظی کرده تا پل‌های پشت سر خود را خراب نکنند، حتی اگر خانواده دختر منفی باشد؛ چون امکان دارد این بارها ادامه داشته باشد و خاطرات بد بجای بماند. ✨6- نوع دختر ملایم و ساده باشد آرایش دختر باید ساده و متناسب با چهره شاخص فرهنگی و مذهبی باشد و نباید زننده و غلیظ باشد؛ زیرا باعث قضاوت بد خانواده پسر می‌شود و تفاهم پیش می‌آید و خانواده پسر چنین برداشتی از دختر دارند که می‌خواهد را تحمیل کند. ✨7- پسر چند شاخه به همراه داشته باشد معمولا دخترها به علاقه خاصی دارند و باعث خوشحالی آنها می‌شود. پسر باید گلهای با رنگ‌های شاد تهیه کند وهنگام ورود به خانه آن را به میزبان بدهد. ✨8- پذیرایی را از بزرگترها شروع کند بهتر است دختر و یا خانواده او در مراسم خواستگاری با کردن چای به سمت ، احترامشان را نسبت به بزرگتر ابراز کرده و باعث جلب بزرگترها شوند. @mojaradan
مجردان انقلابی
#پرسش #مهارتهای_انتخاب_همسر ❓پسری ۳۱ ساله هستم؛ امّا نمی‌توانم همسرم را انتخاب کنم. چه کار باید بک
2⃣وابسته کردن به رضایت دیگران 📛برخی در ، به شدّت روی نظر دیگران حسّاس‌اند. یعنی باید و مادر و خواهر و برادر و حتّی گاهی دورتر از اینها، عمّه و خاله و ... روی یک گزینه نظر مثبت داشته باشند تا او بتواند آن گزینه را به عنوان همسر مطلوب خود بپذیرند. 🔸 گزینیِ چنین فردی، با دو مانع بزرگ رو به روست: 1⃣تفاوت و جنسی او با این افراد 2⃣اختلاف در بارۀ مسائل مختلفی که در ازدواج دخیل است. ⭕️این دو مانع نمی‌گذارد اینها به راحتی روی یک گزینه نظر پیدا کنند. سلیقۀ آدم‌ها حتّی در یک سن و با یک ، تفاوت‌های بسیاری با هم دارد. حالا اگر برخی از این افراد جوان باشند و برخی میان‌سال و برخی پیر، چه خواهد شد؟! ✅انسان باید معیار داشته باشد و تلاش کند با ایجاد رابطۀ رفاقت‌آمیز با دیگران و استقلال شخصیت خود، میزان دخالت دیگران را در به حدّاقل برساند. ❌البتّه دخالت، با مشورت متفاوت است. ⚠️ما باید از دیگران استفاده کنیم؛ امّا اگر این مشورت به گونه‌ای باشد که دیگران ما شوند، تصمیم‌گیری به شدّت سخت خواهد شد. 🔰در همین جا به همۀ خوانندگان توصیه می‌کنیم که: بیایید احترام به نظرات یکدیگر را در خانواده‌های خودمان گسترش دهیم. ⁉️چرا خواهر خانواده اصرار دارد زنی بگیرد که او بپسندد و مادر هم همین توقّع را دارد؟ و از قضای روزگار، آبِ این مادر و خواهر هم به یک جوی نمی‌رود! 🚫اگر برادر یا خواهرمان اشتباه می‌کند و ندانسته در حال افتادن به چاه است، راه نجات او دخالت‌هایی نیست که او را به بیشتر وا دارد. ❇️ باید با رفاقت، اشتباه را به او فهماند و اگر از عهدۀ ما بر نیامد، با یک و یا بزرگ‌تری که مورد قبول اوست،مسئله را درمیان گذاشت تا او مسئله را حل کند . ادامه دارد..... 📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص ۱۱۹ ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ @mojaradan
😍 دو قدم تا 💍 مناسب در مرحله باید برای فردی که گزینه شما است یا با او آشنا شده اید، فیلتر بگذارید، فیلتر اول، های او در زمینه ازدواج را بررسی می کند و فیلتر دوم، زندگی او را. کسی که به بلوغ ازدواج نرسیده باشد، نمی تواند به فیلتر دوم برسد و همان اول، باید او را از گزینه های ازدواج حذف کرد. ✅ خوان اول بلوغ ازدواج یک فرد در خانواده های مختلفی را پشت سر می گذارد که به آن دوره زندگی می گویند. این دوره از ابتدای خانواده آغاز می شود و سپس اعضای خانواده ها به از خانواده جدا می شوند. اما شرط جدا شدن از خانواده، فقط این نیست که با ازدواج فیزیکی و خانه تان را از پدر و مادر جدا کنید، حتی در آن صورت هم ممکن است شما وابسته به خانواده باشید. برای آنکه بتوانید ازدواج کنید و شوید، باید بند نافتان را از خانواده جدا کنید. چطور ممکن است؟ با بلوغ های ازدواج. در واقع کسی که به ازدواج دارد باید به یک حداقل هایی در زندگی دست یافته باشد که به آنها های ازدواج می گویند. این بلوغ ها به طور خلاصه عبارتند از: 1. بلوغ : مباحث مربوط به شخصیت سالمتر مثل کم بینی یا خود شیفتگی، بحث استقلال شخصیتی فرد، آیا از تفکر دارد و... در این بخش قرار می گیرد. 2.بلوغ عاطفی: شناخت های خود و دیگران. یعنی فرد بخش عاطفی روان خود را بشناسد مثلاً بداند چرا از یک فرد می آید، بتواند عواطف و هیجانات و احساسات خود را کنترل کند.الان ..‌. @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 . 🔰آیا شخصی که برای ازدواج انتخاب کرده اید فکری دارد⁉️ یکی از فاکتورهایی که در انتخاب همسر بایستی مورد بررسی قرار بگیرد، استقلال فکری می باشد. استقلال فکری یعنی: - قادر است زندگی خودش را به راحتی تشخیص دهد. - برای مسائل زندگی اش از دانش دیگران استفاده می کند. - در پیدا کردن حل ها کمک می گیرد ولیکن خودش می گیرد. - وقتی تصمیم گرفت، نتیجه تصمیم گیری را قبول می کند. - از ها و پیروزی های خودش درس می گیرد. بنابراین افراد مستقل، از دیگران مشورت می گیرند ولی عمل نمی کنند و افراد وابسته در تشخیص مسائل مهم زندگی هستند و مسئولیت شکست ها ی خود را به گردن دیگران می اندازند. @mojaradan
آیا می‌توان را شرط ضمن عقد قرار داد؟ حق طلاق برای است و قابل انتقال نیست. آنچه را که می‌توان شرط ضمن عقد کرد، است، یعنی مرد به زن وکالت می‌دهد که هر وقت خواست، خودش را از طرف او طلاق دهد. البته کار خوبی نیست... اعتماد از بین می‌رود... زن عاطفی است و ممکن است از روی تصمیم بگیرد. اگر زنی طلاق بخواهد، از او حمایت می‌کند... قاضی طلاق او را می‌گیرد. 📕 مواردی که زن می‌تواند طلاق بگیرد: - خودداری از پرداخت نفقه تا 6 ماه - سوء رفتار یا سوء معاشرت - ابتلای مرد به امراض سخت - جنون مرد - انتخاب شغلی که مغایر با حیثیت زن باشد - محکومیت قطعی مرد به 5 سال حبث - اعتیاد مرد - ترک خانواده - محکومیت شوهر در اثر ارتکاب جرم - عقیم بودن مرد - مفقودالاثر بودن مرد - انتخاب همسر دیگر بدون اجازه همسر اول [استاد دهنوی] @mojaradan 🎀
💕➖💕➖💕➖ 💍 👩‍❤️‍👨 در امر ازدواج 🍃 🔆 گفتیم که افراد باید سعی کنند که مورد مناسبی‌رو برای زندگی پیدا کنند، 👌 مورد مناسب‌رو هم عرض کردیم که طرف خیلی مهمه و رفتارهای پدر و مادر یا خیلی تعیین کننده است، در اینکه این فرد خانواده داری هست یا نه.🤔 💢 البته موردهایی‌رو هم داریم که ممکنه فردی پدر و مادر درستی نداشته باشه، ولی خود اون فرد واقعاً خودساخته باشه و آدم درستی برای زندگی باشه؛ 💯 خب تا اینجا یک طرف است.✅ 💯 اما طرف دیگه قضیه که درمورد انتخاب همسر باید به اون دقت بشه اینه که واقعاً ازدواج انسان‌ها عمدتاً خداوند هست،😍 و خداوند متعال هست که و برای هم انتخاب میکنه👌 و تقدیر خدا در این زمینه فوق العاده هست💫 💚امام رضا علیه السلام فرمودند: گاهی خداوند متعال انسان را می‌بندد و بعد از این که انسان کاری را انجام میدهد عقلش را باز می‌کند. 🔷بعد انسان به میاد و میگه چرا من این انتخاب‌رو کردم⁉️ چرا با این آدم کردم⁉️ چرا این کار‌ رو انجام دادم⁉️ 🔶درحالی که نمی‌دونه خداوند متعال می‌خواد اون رو کنه، و اون فرد دقیقاً با کسی ازدواج می‌کنه که همون فرد می‌تونه بیشترین رشد ممکن رو در او ایجاد کنه. ✔️ 💠حالا چه اون فردی که با اون کرده آدم خوبی باشه، چه آدم بدی باشه💑 هر اخلاقیاتی داشته باشه، دقیقاً متعال طوری طراحی می‌کنه زندگی انسان‌ها‌رو که باهم جور دربیاد.💞 نباید این‌طور باشه که خیلی از افراد تا می‌کنند و به مشکلی برمی‌خورند سریع فکر کنند که انتخابشون بوده.😔 ❌ نه عزیز من چنین ، تفکر درستی نیست. ☘این‌طور نیست که انتخاب شما اشتباه بوده باشه؛ اتفاقا خیلی هم بوده، اصلا نگرانش نباش.🎀 💠واقعیت امر اینه که زندگی ما رو خداوند متعال طراحی کرده و اجازه نمیده کسی در زندگی انسان وارد بشه و خدا رو خراب کنه و نذاره انسان رشد کند.☺️🍃 شما با خیال راحت با هر کسی که ازدواج کردید یک خیلی خوب رو بسازید.💪 🍃دنبال این نباشید که از بیرون کسی یا چیزی باعث خوشبختی شما بشه. 🔷اگر تصور درستی نسبت به زندگی داشته باشید دیگه در انتخاب همسر هم نمی‌کنید. 🔶اگر واقعاً قرار باشه شما با زندگی بکنید، خداوند متعال حتما سیستم رو طوری ردیف می‌کنه که شما بیشترین رشد رو با اون فرد داشته باشید.💯😊 اگرقرار باشه که اون فرد باعث رشد شما نشه، قطعاً خداوند متعال نمیده که شما با اون فرد ازدواج بکنید.👍 ♥️ ان‌شاءالله که خداوند متعال نگاه‌های ما رو نسبت به امر قشنگ‌تر و زیباتر و دقیق تر بفرماید.🤲 😍 @mojaradan
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫✨خداوند در هر شب از ماه مبارڪ رمضان سه بار مےگوید..... @mojaradan
💞 میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده. منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی... تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری... 💕💞💕 💓 شهدا 🌷 💍 ³¹³بھ.مـا.بپیـوندیـد🌱💚 °✿°↷🍀 |‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•|@mojaradan
💠 تقصیر من است یا ؟ 🔴 : 💠 به راحتی می‌شود آدم‌ها را با حرف‌هایشان شناخت. فرض کنید یک خودکار روی طاقچه است! 👈 به یکی می‌گویی برو بیار. می‌رود می‌گردد. خودکار هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نمی‌بینم». 👈 به دومی می‌گویی برو. [خودکار] هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نیست». 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم یک دارد؛ آن که می‌گوید نیست، یک شخصیت. 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم ... و نقص‌ها را متوجه می‌داند. فردا اگر اتفاق ناخوشی در زندگی‌اش افتاد، پای خدا [را] وسط نمی‌کشد، به حساب خودش می‌گذارد، چون اینجا به حساب خودش گذاشت. گفت ضعف من هست. «من» نمی‌بینم. 💠 اما آن که می‌گوید: «نیست» ... فردا هر اتفاقی بیفتد، می‌کند. به دوش خدا، روزگار، ( و...) می‌اندازد. 🔅من و شما از کدام دسته‌ایم؟ @mojaradan
* 😍 دو قدم تا 💍 مناسب 1. بلوغ : مباحث مربوط به شخصیت سالمتر مثل کم بینی یا خود شیفتگی، بحث استقلال شخصیتی فرد، آیا از تفکر دارد و... در این بخش قرار می گیرد. 2.بلوغ عاطفی: شناخت های خود و دیگران. یعنی فرد بخش عاطفی روان خود را بشناسد مثلاً بداند چرا از یک فرد می آید، بتواند عواطف و هیجانات و احساسات خود را کنترل کند.الان 😍 دو قدم تا مناسب ✅ خوان دوم: سبک زندگی 😍 دو قدم تا مناسب ✅ خوان دوم: سبک زندگی زندگی، سبک فکر کردن و شیوه زندگی، ویژگی های فردی، رشد اجتماعی، تناسب های میان شما دو نفر و... همه باید در دوم چک شوند. اهمیت این موارد هم کمتر از بلوغ های ازدواج نیست. فردی که به رسیده اساسا آمادگی ازدواج را ندارد چه با شما و چه با فردی دیگر. و فردی که در مرحله سبک زندگی و تناسب های دو نفره رد می شود، یعنی مناسب ازدواج با شما نیست. ...* @mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۱۰۱ و ۱۰۲ من خودمو در حد شما نمیدونم، شما کجا و من جامونده کجا؟ خواستن شما لقمه‌ی بزرگتر از دهن برداشتنه، حق دارید حتی به درخواست من فکر نکنید. روزی که شما رو دیدم، عشقتون رو دیدم، علاقه و صبرتون رو دیدم، آرزو کردم کاش منم کسی رو داشتم که اینجوری عاشقم باشه! برام عجیب بود که از گذشته و رفته برای کشته شده! عجیب بود که تو راهشو ندیده رفته! عجیب بود با اینهمه که دارید، اینقدر کنید! شما همه‌ی آرزوهای منو داشتید. شما همه‌ی خواسته‌ی من بودید... شما دنیای جدیدی برام ساختید. شما و سید، من و راهمو عوض کردید. رفتم دنبال ! کمکم کرد... راه رو داد... راه رو برام کرد... روزی که این کوچولو به دنیا اومد، من اونجا بودم! همه‌ی آرزوم این بود که پدر این دختر باشم! آرزوم بود بغلش کنم و عطر تنشو به جون بکشم! حس خوبیه که یه موجود کوچولو مال تو باشه... که تو آغوشت قد بکشه! حالا که بغلش کردم، حالا که حسش کردم میفهمم چیزی که من خیال میکردم خیلی خیلی کوچکتر از حسیه که الان دارم! تا ابد حسرت پدر شدن با منه... حسرت پدری کردن برای این دختر با من میمونه... من از شما به خاطر یا خواستگاری نکردم! حقیقتش اینه که هنوز چهره‌ی شما رو دقیق ندیدم! شما همیشه برای من با این چادر مشکی هستید. اولا که شما اجازه نمیدادید کسی نگاهش بهتون بیفته، الان خودم نمیخوام و به خودم این اجازه رو نمیدم که پا به حریم سیدمهدی بذارم. از شما خواستگاری کردم به خاطر ، ، به خاطر ! روزی که این کوچولو به دنیا اومد، مادرشوهرتون اومد سراغم. اگه ایشون نمی‌اومدن من هرگز جرات این کار رو نداشتم... شما کجا و من کجا... من لایق پدر شدن نیستم، لایق همسر شدن شما نیستم! خودم اینو میدونم! اما اجازه‌شو سیدمهدی بهم داد! جراتشو سیدمهدی بهم داد. اگه قبولم کنید تا آخر عمر باید سجده‌ی شکر کنم به خاطر داشتنتون! اگه قبولم نکنید، بازم منتظر میمونم. هفته‌ی دیگه دوباره میرم سوریه! هربار که برگردم، میام به امید شنیدن جواب مثبت شما. ارمیا دوباره زینب را بوسید و به سمت آیه گرفت دخترک کوچک دلنشین را... وقتی خواست برخیزد و برود آیه گفت: _زینب... زینب سادات، اسمش زینب ساداته! ارمیا لبخند زد، سر تکان داد و رفت... آیه ندید؛ نه آن لبخند را، نه سر تکان دادن را... تمام مدت نگاهش به عکس حک شده روی سنگ قبر مردش بود... رها کنارش نشست. صدرا به دنبال ارمیا رفت. مهدی در آغوش پدر خواب بود. رها: _چرا بهش یه فرصت نمیدی؟ آیه: _هنوز دلم با مهدیه، چطور میتونم به کسی فرصت بدم؟ رها: _بهش فکر میکنی؟ آیه: _شاید یه روزی؛ شاید... صدرا به دنبال ارمیا میدوید: _ارمیا... ارمیا صبرکن! ارمیا ایستاد و به عقب نگاه کرد: _تو اینجا چیکار میکنی؟ صدرا: _من و رها پشت سر آیه خانم ایستاده بودیم، واقعا ما رو ندیدی؟ ارمیا: _نه... واقعا ندیدمتون! چطوری؟ خوشحالم که دیدمت! صدرا: _باهات کار دارم! ارمیا: _اگه از دستم بر بیاد حتما! صدرا: _چطور از جنس آیه شدی؟ چطور از جنس سیدمهدی شدی؟ ارمیا: _کار سختی نیست، دلتو کن و یاعلی بگو و برو دنبال دلت؛ خدا خودش راهو نشونت میده! صدرا: _میخوام از جنس رها بشم، اما آیه‌ای ندارم که منو رها کنه! ارمیا: _سید مهدی رو که داری، برو دنبال سید مهدی... اون خوب بلده! صدرا: _چطور برم دنبال سید مهدی؟ ارمیا: _ازش بخواه، تو بخواه اون میاد! ارمیا که رفت، صدرا به راهی که رفته بود خیره ماند. "از سید بخواهم؟ چگونه؟" **** زینب از روی تاب به زمین افتاد... گریه‌اش گرفت... از تاب دور شد و زد زیر گریه! آیه رفته بود برایش بستنی بخرد. بستنی نمیخواست! دلش تاب میخواست و پسرکی که جایش را گرفته بود و او را زمین زده بود. پسرکی که با پدرش بود... گریه‌اش شدیدتر شد! او هم از این پدرها میخواست که هوایش را داشته باشد. تابش دهد و کسی به او زور نگوید! مردی مقابلش روی زمین زانو زد. دست پیش برد و اشک‌هایش را پاک کرد. -چی شده عزیزم؟ زینب سادات: _اون پسره منو از تاب انداخت پایین و خودش نشست! من کوچولوئم، بابا ندارم! زینب سادات هق‌هق میکرد و حرف‌هایش بریده بریده بود. دلش شکسته بود. دخترک پدر میخواست... تاب میخواست! شاید دلش مردی به نام پدر می‌خواست که او را تاب بدهد... که کسی او را از تاب به زمین نیندازد! ارمیا دلش لرزید...دخترک را در آغوش کشید و بوسید. زینب گریه‌اش بند آمد: _تاب بازی؟ ارمیا به سمت تاب رفت و به پسرک گفت: _چرا از روی تاب انداختیش؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۳۵ و ۳۶ _....بیشتر برای خودم! هرچی بیشتر میدونی، بیشتر میترسی! هرچی بیشتر تلاش میکنی آدم خوبی باشی، بیشتر میفهمی عقبی! بیشتر میفهمی دستت خالیه برای سفر آخرت! هرچی دویدم باز هم عقب موندم... از سیدمهدی عقب موندم! ارمیا: _مگه خدا بنده‌ای بهتر از تو داره؟ آیه نگاه پر دردش را به ارمیا دوخت: _من خوب نیستم، چون فکر میکردم بهترین بنده‌ی خدا هستم اومدی سراغم؟ ارمیا: _چون دیدم بنده‌ی خدایی اومدم؛ چون دیدم و ، دیدم قشنگه، دیدم سیدمهدی هرچی داره از تو داره! آیه: _اون هرچی داشت از و بود؛ سیدمهدی بود که منو دنبال خودش میکشید که به بهشت برسم! ارمیا: _تو اینجوری میگی من چی بگم؟ منو تَه جهنمم راه نمیدن! آیه: _هرکس میدونه اهل بهشته یا جهنم! فقط کافیه با خودش رو راست باشه، نسخه‌های اصلی رو نگاه کنه و خودش رو ببینه، نه اینکه بدتر از خودش رو پیدا کنه و بگه ببین من از این بهترم پس من باید برم بهشت؛ جهنم هیچوقت سیر نمیشه، هیچوقت پر نمیشه، اگه یه کم خودمون رو با پیامبر و ائمه مقایسه کنیم میبینیم هیچی نداریم! ارمیا: _وای بر من... وای بر من و دست خالی من! آیه آه کشید و چای سرد شده‌اش را نوشید... دو هفته‌ی بعد.... که وضعیت دست ارمیا بهتر شد، عازم مشهد شدند، دو ماشین بودند... محمد، سایه، ارمیا، آیه و زینب به همراه محمد بودند و صدرا، رها، مهدی، یوسف و مسیح هم با صدرا همراه شدند. راه طولانی بود و گاه راننده‌ها عوض میشدند. آیه بیشتر خود را با زینب مشغول میکرد و تا مجبور نبود وارد صحبت نمیشد. ارمیا میدانست که آیه به این سرعت ، روی خوش نشانش نخواهد داد. آخر او کجا و سید مهدی کجا؟! شاید خواستن آیه از ابتدا هم اشتباه بود و لقمه‌ی بزرگتر از دهانش برداشته بود. کار دل است دیگر کاری نمی‌شود کرد؛ این خواسته‌ی سید مهدی بود دیگر، نبود؟ به مشهد که رسیدند باران میبارید. ارمیا گفت: _من یه رفیقی دارم که هربار میام اول بهش سر میزنم، اگه خیلی خسته نیستید بریم من ببینمش بعد بریم یه هتلی جایی پیدا کنیم! محمد خندید و گفت: _دلت خوشه داداش، ما هتل بریم؟ پولمون کجا بود آخه؟ هرچی در میاریم این آیه از ما میگیره، مسافرخونه هم پیدا کنیم هنر کردیم! آیه اعتراض کرد: _چی میگی برای خودت، من با پولای تو چکار دارم؟! سایه: _ای خدا... ما هرچی جمع میکنیم باهاش یک کاری انجام بدیم، میای میگی دختر جهاز میخواد، فلانی عمل میخواد، اون یکی سقف خونه‌ش ریخته؛ دیگه پولی واسه ما میمونه؟ محمد: _همینو بگو، همه‌ش چشمش به اون دو زار پول ماست! ارمیا: _حالا زن منو اذیت نکن، تو خودت دست به خیرت زیاده و خبرتو دارم؛ بریم پیش حاجی؟ محمد: _خانوما نظرتون؟ سایه: _اگه زیاد طول نکشه بریم! مقابل شیرینی‌فروشی بزرگی ایستاد و ارمیا پیاده شد. با صدرا هم صحبت کرد و وارد شیرینی‌فروشی شد. به سمت دختری که پشت صندوق نشسته بود رفت: _ببخشید خانم، حاج یوسفی هستن؟ ** چادرش را محکمتر گرفت ، و سر به زیر به دشنام زن‌ها و مردهایی که دوره‌اش کرده بودند، گوش میداد. چشمان اشکی «زهرا»ی کوچکش، دلش را میلرزاند. «محمدصادق»ش غیرتی شده بود و صورتش به کبودی میزد. "آرام باش مرد خانه؛ اینها ناعادلانه میکنند برادر... تو که خواهرت را خوب میشناسی جانکم... رگ نزن! خواهرت عادت کرده که قضاوتش کنند..." زن همسایه فریاد میزد: _معلوم نیست کجا بوده که این وقت صبح برگشته خونه، آی ایه الناس... این دختر تا تو این محله باشه بچه‌ها و شوهرای ما امنیت ندارن؛ زندگی ما رو به خطر میندازه! "چه میگویی زن؟ من که تا صبح کار کرده و خسته به خانه بازگشته‌ام چه کار به تو و بچه‌ها و شوهرت دارم؟" زن همسایه همچنان داد میزد: _این چادر رو انداخته سرشو فکر میکنه با ظاهرسازی کسی نمیفهمه چکاره‌ست! "مگر چه کاره‌ام؟ من فقط از دست حرف‌های شما مجبورم مخفیانه کار کنم؛ کاش بودی سید! کاش بودی بی‌بی! این چه موقع کربلا رفتن بود آخر؟" زن همسایه حق به جانب گفت: _خودم دیدم از ماشین «حاج یوسفی» پیاده شد؛ بیچاره زن حاج یوسفی! چه خونه خراب کنی افتاده وسط زندگیش! صدای پچ‌پچ‌ها بلند شد. هر لحظه جمعیت بیشتر میشد. "خدایا... ریختن آبروی مومن گناه نیست؟" محمد صادق فریاد زد: _خواهرم برای حاج یوسفی کار میکنه! تو قنادی حاجی کار میکنه! یکی از زنان پوزخند زد و گفت: _چه کاریه که دیشب رفته و صبح برگشته؟ کار قنادی هم باشه باید صبح بره، نه صبح بیاد! "گناه من چه بود که به خاطر دانشگاهم..... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´