eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۷ سال سن دارم و حدود یک سال است که آقایی در محیط کار شده ام و نمی دانم که ایشان هم به من دارند یا نه ؛ آیا می توانم از ایشان ؟ : از نظر و قانونی ، اشکالی ندارد که بپرسید ؛ اما و جایگاه شما و عرف اجازه نمی دهد . اگر ایشان و نشانه هایی نمی آورند که به شما علاقه دارند ، به خیلی زیاد ، به شما ندارند ؛ بنابراین ، از خیرشان بگذرید . اگر جلو این را نگیرید ، ممکن است تبدیل به عشق بشود که از اقسام جنون است و یک روان پزشکی به نام داء العشق ( اروتومانیا ) به شمار می رود . لطفا این آقا را ببندید و اصلا به ایشان فکر نکنید ؛ چون و آسیب خیلی زیادی دارد . سن شما دختر بزرگوارم به گونه ای است که دیگر نباید سوزی کنید . اگر بهتر از این آقای همکار دارید ، جواب بدهید و اگر ندارید ، بدون هیچ گونه منتظر بمانید . اگر ایشان برای ازدواج با جنابعالی داشته باشند ، زمان نشان می دهد که برای خواستگاری می کنند یا خیر . موفق باشید . 🌸 @mojaradan
مجردان انقلابی
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_اول 🔰 ۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وج
💞💞💍💍💞💞 🔰 ۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها را در همان شروع انتخاب و گیری برای ازدواج به اشتباه می اندازد. به عبارت دیگر، باید برای شوهر مناسب از این ۱۲ خطا دوری کنید: ۴) اگر از آن دسته آدم هایی هستید که دو دستی به و غصه یا گذشته چسبیده اید، اشتباه می کنید. اگر به هر دلیل هایی را در گذشته از دست داده اید، دیگر به آن فکر نکنید. پویا باشید و خودتان را برای آینده آماده کنید. ۵) بعضی ها به اجازه نمی دهند کسی را دوست داشته باشند و این مسئله برایشان ایجاد می کند. مثلا ممکن است فردی از بسیاری جهات مورد تایید شما و دوست داشتنی باشد اما به دلیل و حدیث بی منطق و دور از عقل دیگران، مورد تایید خیلی ها قرار نگیرد. در این شرایط اگر دوست داشتن و بله گفتن را از خودتان بگیرید، خطای بزرگی شده اید. ۶) گاهی بعضی دختر خانم ها به نفس پایینی دارند و فکر می کنند پر از اشکال هستند و مورد دیگران قرار نمی گیرند، در حالی که اگر به نکات خودشان توجه کنند، از خیلی ها بهتر به نظر می رسند. .... @mojaradan
💞💞💍💍💞💞 این رابطه به ختم نمی‌شود!❌ واقعیت این است که در دختر و پسر، اگر پسری بخواهد رابطه اش را به ازدواج ببرد، معطل نمی کند و این کار را به تاخیر نمی اندازد. گاهی اوقات ممکن است یک رابطه عاطفی باشید که مدت زیادی به انجامیده است بدون آن که در آن حرفی از ازدواج به میان آید یا اقدامی صورت بگیرد. در این صورت شما منتظرید تا همه چیز به خوبی پیش برود و ماجرا سمت و سوی تری بگیرد. بنابراین به موقعیت های دیگرتان فکر نمی کنید، ها را از دست می دهید و همچنان منتظر ازدواج طرف مقابل تان می مانید. اگر درگیر چنین رابطه ای هستید، باید بگوییم مراقب خودتان باشید. ممکن است فرصت هایی که از دست می دهید، نشدنی باشند. واقعیت این است که در رابطه دختر و پسر، اگر پسری بخواهد رابطه اش را به سمت ازدواج ببرد، معطل نمی کند و این کار را به نمی اندازد. خیلی از پسرها در رابطه تفاوت عمل می کنند تا دختر خسته شود و خودش ماجرا را دهد. عده ای دیگر وانمود می کنند در انجام شده قرار گرفته اند و خانواده شان آنها را به ازدواج با دختر دیگری کرده است و در نهایت برخی هم می گویند من تو را ندارم و تو خواستگاران بهتر از من داری. چه طور چنین رابطه ای را دهیم؟ پسری که قصد واقعی ازدواج دارد و نمی خواهد شما را معطل خود کند، ۳ویژگی یا پیش شرط را داراست. ادامه دارد. ......... @mojaradan
‼️ دادن به آشنا رو بگید 💍 سعی نكنید با و كم‌محلی، پاسخ منفی‌تون رو نشون بدید. رو ، و خیلی بگید. حرف بزنید 💍 در نخستین یک قرار دونفره باهاش بذارید و بدون گوشه و یا در لفافه حرف زدن، براش همه‌چیز رو توضیح بدید و یكبار برای همیشه تكلیف این ماجرا رو كنید. باشید 💍 به دلیل ناتوانی در نه گفتن، با جملاتی مثل «فعلاً قصد ازدواج ندارم»، «بذار بازهم فكر كنم» و...اونو بلاتکلیف نذارید و هیچ امیدی برای بهش ندید. ندید 💍 اگه رو رد كردید، باید ازش فاصله بگیرید؛ به‌خصوص در رابطه‌های ، یا . به هیچ بهانه‌ای بهش زنگ نزنید. برید 💍 اگه بعد از گفتن حرف دلتون، اون همچنان برای برقراری این تلاش می‌كنه، باهاش به برید. شاید اون در كنترل و شناخت احساساتش دچار مشكل شده و نیاز به كمک‌های یک داشته باشه. 💕@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو قسمت ۱۹ و ‌۲۰ وسایلش را جمع کرد و نگاهی به خانه انداخت و به خانه‌ی آیه برگشت. وسایلش را گوشه‌ی اتاق زینب گذاشت. نگاهی به خانه انداخت و مقابل عکس بزرگ سیدمهدی که روزی خودش همینجا به دیوار زده بودش ایستاد: " دل بریدن سخت بود؟ رفتن سخت بود؟من که یه گوشه چشم از بانوی این خونه دیدم، بند شده دلم و پای رفتنم نیست. یه امروز و یه فردا و بعد یه ماموریت دیگه... نگاهتو ازم برندار! به خاطر توئه که من اینجام! زن عاشقی داشتی سید... اونقدر عاشق که از عشقش به تو بود که منو قبول کرده! " زینب: _بابایی! زینب میان درد دل‌هایش پرید و نگاه ارمیا را بند نگاه شبیه آیه‌ی زینب کرد: _جانم بابا! چقدر شیرین است این بابا گفتن‌ها! هنوز هم دل را میلرزاند! هنوز هم طعم شیرین عسل دارد؛ انگار اصلا قرار نیست برایش تکراری شود! زینب: _بریم پارک؟ سرش را کج کرده و با مظلومیت به ارمیا نگاه میکرد؛ برای پدر خودش را لوس میکرد؟! ارمیا به جان کشید دخترکش را: _معلومه که میریم، بعدشم میریم دنبال مامان آیه و ناهار میریم بیرون. زینب داد زد: _آخ جون... هورا! آیه همانطور که مقابل رها روی صندلی‌های اتاق انتظار مرکز نشسته بود، استکان چایش را برداشته و عطر بهارنارنج را به جان کشید. رها: _صبح که ارمیا رو دم در دیدم تعجب کردم. آیه نگاه از استکانش نگرفت: _دیشب منم تعجب کردم، بیشتر از اومدنش از اینکه زینب از خواب پرید و گفت بابا و دوئید در رو باز کرد. تو کارش موندم رها، چطور میفهمه؟ رها: _میدونی که بچه‌ها حسای قویتری دارن. آیه: _گفت میاد که بریم خرید، دلش خرید با خانواده میخواست! رها: _درکش کن، خانواده‌ای نداشته، همیشه تنها بوده؛ حقشه که از زندگی لذت ببره. آیه: _گفتم بیاد، ناهار هم که ندارم، بهتر شد. رها: _دیشب که قیمه درست کرده بودی آیه: _دیر وقت بود که رسید، غذا نخورده بود. تمام ناهار امروز من و زینب رو خورد؛ یه لذتی تو رفتارش بود که برام عجیب بود! رها: _چی عجیب بود؟ بعد از یه عمر، خانواده داشتن لذت نداره؟ لذت نداره کسی باشه که برات غذا آماده کنه؟ یادمه روزای اولی که خانواده شدیم با صدرا و مامان محبوبه، برای منم لذت داشت! لذت داشت سر سفره کنار هم نشستن! لذت داشت کسی میومد دنبالم که برام نگران میشد، لذت داشت صدای خنده‌هایی به خاطر خجالت کشیدن من بلند میشد. بهش حق بده که لذت ببره از داشتن تو، زینب، یه خونه‌ی گرم، یه چراغ روشن، یه نگاه منتظر! آیه: _ازش خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم! از یک طرف به خاطر سیدمهدی و از طرفی هم به خاطر خود ارمیا! دیشب اومد تو اتاقم که زینب رو بذاره روی تختم، عکسای مهدی رو دید، صبح که اومد باهام حرف بزنه تمام سعیشو میکرد که نگاهش به عکسا نیفته! رها آه کشید: _بهت گفته بودم دیگه وقتشه اون عکسا رو جمع کنی. آیه کمی چایش را مزه مزه کرد: _با دلم چیکار کنم؟ رها: _یه روزی به من گفتی ، گفتی حق انتخاب بهت داده اما شوهرته، گفتی زن صدرا باشی و فکرت پیش احسان، گفتی نکنی رها! من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به حرفات پشت میکنی؟ باور کنم تو آیه‌ی حاج علی‌ای؟ آیه انگشتش را لبه‌ی استکان کشید: _یه روزی حرفات به اینجا که میرسید میگفتی باور کنم که آیه‌ی سیدمهدی هستی؟ همون روزایی که سیدمهدی رفته بود و دنیا سیاه شده بود، الان دیگه نمیگی. رها: چون الان آیه‌ی ارمیایی، باورکن آیه! رفتن سیدمهدی رو باورکن! اومدن ارمیا رو باورکن! آیه: _باور کردم، اما ! رها: _تا شما از خرید برگردید من عکسای سیدمهدی رو از روی دیوار جمع میکنم، لباساشو جمع میکنم، ارمیا برگشته و تو دوباره روز عقدت رو تکرار نمیکنی! _دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ! رها: _خودم درست میکنم؛ کاری نکن که حس بدی داشته باشه! _منم حس بدی پیدا میکنم. رها: _خودتو جمع کن آیه، حواست کجاست؟ میفهمی چی میگی؟ میفهمی چیکار میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان داره؟ _دل منم شکسته! رها: _اما ارمیا دلتو نشکسته. _به خاطر اومدن اونه که شکسته! رها: تو هیچوقت اینقدر بی‌منطق نبودی، چی شده؟ چه بلایی سر آیه اومده؟ خودت بهش جواب مثبت دادی! _به خاطر بود. رها: مهم نیست، تو کردی و باید انجام بدی! خیلی نمک نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که به من میگفت راه برگشت نیست و باید با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا رو ! گفتی بهش بدم! من به خاطر حرفای تو الان اینجام و تویی که لالایی گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره! چهل روز ارمیا رو.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸