مجردان انقلابی
#قانون_ها_ی_مهم_گفتگو_با_همسر_تا_را_بشنا_سید قانون شماره 5- سياست و نزاکت به خرج دهيد. شايد در ظاه
#قانون_ها_ی_مهم_گفتگو_با_همسر_تا_را_بشنا_سید
و اما چند توصيه مهم:
* حرف تان را بزنيد و از #انتقاد خودداري کنيد، مثلاً به جاي اين که بگوييد: «تو هرگز به من کمک نمي کني»، بگوييد: «اگر در شستن ظرف ها به من #کمک کني، بسيار ممنون مي شوم»
* ذهن خواني نکنيد.احتمال اين که ذهن خواني #اشتباه باشد، زياد است و در نتيجه زمينه عصبانيت همسرتان را فراهم مي سازيد. اگر فکر مي کنيد که همسرتان از شما دلگير مي باشد، بهتر است به او بگوييد: «احساس مي کنم از من #دلگير هستي» تا او براي شما توضيح دهد.
📲
@mojaradan
❤️
#پسا_مجردی
🔰با خانواده همسر چطور رفتارکنیم؟
#قسمت_دوم
✅***بعضی از #مسائل وجود دارد که نباید اقوام شوهر در آنها دخالت کنند. موضوع اول #پول داشتن یا نداشتن است***
در بیشتر موارد #خانواده همسر سعی می کنند که به فرزند و یا عروس و دامادشان #کمک کنند اما اگر آنها این قصد را داشته باشند که روش زندگی خودشان را بر زندگی فرزندشان پیاده کنند، شما احساس می کنید #ابتکار عمل ازتان گرفته شده و دیگران قصد دارند #سبک زندگی شما را مطابق با میل خود تغییر دهند. دلیلی ندارد که خانواده ها از فرزندانشان به خاطر #نحوه خرج کردن پولشان، یا پس انداز کردن آن یا حتی مقدار درآمد ماهیانه شان #عیبجویی کنند. بهتر است برخی مسائل زندگیتان را بین خودتان خصوصی و شخصی کنید و در خانواده های #همسرتان نفوذ نکند.
✅***قانون بعدی حد روابط با #فامیل شوهر این است. این که آنها هرگز نباید از #رفتارهای همسرمان که برای ما ناخوشایند است آگاه شوند. هرگز.***
حتی اگر در اوایل #دوران عقد هستید و هنوز خیلی از خصوصیات رفتاری همسرتان را کشف نکرده اید، از #غافلگیر نشان دادن خود در مواجهه با رفتارهای نامناسب همسرتان خودداری کنید. در #جمع نشان ندهید که از رفتار همسرتان ناراضی هستید. #پدر و مادرها عیوب فرزندانشان را خوب می دانند و نیازی به یادآوری آنها نیست.
انجام دادن این کار #مشکلات عدیده ای را سبب می شود. اگر همسرتان مشکلاتی دارد با دوستانتان در میان بگذارید نه با مادرشوهرتان. زیرا زمانی که #مشکلتان با شوهرتان حل شد، هرآنچه که شما درمورد همسرتان با مادرشوهرتان مطرح کردید به #خاطرش می ماند. بهترین راه این است که مشکلات زناشویی تان را در دفتر خاطراتتان یادداشت کنید.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 #سیاستهای_مردانه
💠 وقتی مردی بدون اینکه همسرش ازش درخواست کنه، بهش #کمک کنه؛ هم از فشارهای روانی همسرش کم میشه و هم اینکه همسرش دیگه دلیلی نمیبینه که با لحن نامناسب یا تند به شوهرش امر و نهی یا کنه!
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❣ @mojaradan
💜
🌸💜
💜🌸💜
✅ توصیه اسلام به شوهران در مورد رفتار خوب با همسران 💑
#زندگی #خانواده #شهید #کمک #همسر
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔 @mojaradan
هدایت شده از مجردان انقلابی
🌺 #نکته _ها 🌺
🔴 #هشدارهای #ضروری قبل از #ازدواج
⏬⏬⏬⏬
🔰 #دختر_خانم ها؛ #آقا_پسرها؛ بهتر است بدانید که:
🌹1. به #قصد_اصلاح، #درمان و یا هدایت با کسی ازدواج نکنید! و فراموش نکنید ازدواج #درمانگاه نیست!
-چشمتان را خوب باز کنید ببینید آیا با همین خواستگارتان بدون هیچ تغییر و اصلاحی در رفتارش، #عقایدش، وضع علمی و #مالیاش می توانید #زندگی کنید یا نه؟ و بر مبنای همین الان، کاملا" واقع بینانه ، تصمیم بگیرید
.
🌺2. از سر ت#رحم ، #کمک و #دستگیری با کسی ازدواج نکنید!
🌷3. از سر #طمع، تفاخر و #پُز دادن و #مشهور شدن، با کسی ازدواج نکنید!
🌸4. برای #انتقام(از دیگری)، تسویه حساب، حالگیری و یا #رقابت و
کِنف کردن دیگری با کسی ازدواج نکنید!
- (متاسفانه زمینه بروز این جنس #رفتارهای #کودکانه کم نیست)
🌼5.از سر #عجز، فرار و یا با تئوری "از این ستون تا اون ستون #فرجی است" ازدواج نکنید!
- (بلکه ابتدا با تدبیر و اعتماد به نفس مشکلتان را برطرف کنید.)
💐6. در امر ازدواج #استخاره نکنید!
-خوب است به خانواده ی مقابل هم در ابتدا این را تذکر دهید...
🌻7. برای تکمیل #تیم یا #گروه عروس ها یا دامادهای فامیل با کسی ازدواج نکنید!!
- (این به فلانی و فلانی میاد...
هم تیپ و...)
🍃8. قبل از انتخاب همسر، #خودخواه باشید. (بعد از ازدواج #فداکار)
🍀9. قبل از انتخاب همسر، نسبت به همسر آینده، بد بین و #سخت_گیر باشید. (بعد از ازدواج خوش بین و آسان گیر)
🌿10. از ازدواج با افراد #خرافاتی و دارای عقاید #عجیب غریب خودداری کنید.
✨11. معمولا" علاقمندی های یک
طرفه ی دختر خانم ها، بی ثمر است و از عوامل اساسی و موثر در کاهش تدریجی شانس ازدواج آنان به شمار
می رود.
💫12. به #علاقمندی های پسرها ی زیر #20 سال اعتماد نکنید.
🌟13. #پسرها #عجله نکنند و قبل از فراهم شدن مقدمات ازدواج؛ شغل و #سربازی (و نه ثروت! که ثروت اصلی اعتماد به نفس و توکل است)، به ازدواج فکر نکنند و برای انتخاب همسر هیچ اقدامی نکنند...
🌹به امید انتخاب #درست و خوشبختی همه جوانان.🌹
#ملاک_های_انتخاب_همسر
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💠 @mojaradan
✍بادامِ دین
توی #دنیا خیلی جاها، پول، پارتی، مدرک، حرف اول رو میزنه.💰👨🎓
☝️اگر کسی اینها رو داشته باشه کارش راه میفته.😇
❗️ولی روز #قیامت اون چیزی که حرف اول رو میزنه #دین هست.👌
✅ به همین خاطر بهش میگن:
🕋 يَوْمُ الدِّينِ
👈روز دین
✅ روزی که دیندارها کارشون راه میفته.💯
🕋 ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ
🕋 يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ(انفطار/۱۸_۱۹)
⚡️چهمیدانى روز دین چه روزى است؟
⚡️روزى که هیچ کس براى کسى کارآیى ندارد و آن روز تنها حکم و فرمان با خداست.
🔚ولی، لازم به یادآوریه که؛👇
🔔 #دین فقط #نماز، #روزه و .... نیست.
که اگر اینها رو داشته باشی کارت راه بیفته، اصلا❌
👀 به این مثال نگاه کنید؛👇
شما اگر بخواهید هسته بادام بکارید،
❌ اگر فقط پوستش رو بکارید، سبز نمیشه☹️
❌ اگر فقط مغزش رو بکارید، بازم سبز نمیشه☹️
🔚 پوست و مغز باید با هم باشه تا سبز بشه.🌱
✅ دین خدا هم همینطوره؛
👌پوست و مغزِ #دین باید با هم باشه.
😈 ولی کار #شیطان اینطوریه که همیشه بین پوست و مغز جدایی میندازه.❗️🔔
یعنی؛
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #نماز میخونی، روزه میگیری، بَسِه.😌
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه به مردم #کمک میکنی، یعنی خیلی خوبی.😍
☑️ به بعضیا میگه؛ همینکه #باحجابی خیلی خوبی.☺️
🔚به خاطر همینه که؛
❗️بعضیا #حجاب ندارن، ولی گرهگشا💁♀ هستن.
❗️بعضیا #نماز میخونن، ولی غیرت ندارن.🤩
❗️بعضیا #قرآن و #دعا میخونن، ولی آتیش🔥 میندازن به زندگی دیگران.
و.....
☝️این دسته از آدما، درخت دینداریشون سبز نمیشه که اون دنیا به دردشون بخوره و کارشون راه بیفته.😱
@mojaradan
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اول متن رو بخون بعد کلیپ رو ببین 🙏
میگن اگر دوست داری موفق بشی ، به هدفهات برسی ، به نقطه مطلوبی که انتخاب کردی برسی باید یه کار خیلی #مهم کنی.🌱
😳شاید باورتون نشه .
ولی تنها راه موفقیت ، تنها #کلید موفقیت همینه ... 👇🏻
موفقیت من و تو و شما در گرو #موفقیت دیگران هست ✅
یعنی اگر تونستی دیگران رو کمک کنی که موفق بشن ، به خودت #کمک کردی که موفق بشی☺️
🔻اگر انگیزه ات رو از دست دادی ، باید به کسی که انگیزه نداره ، #انگیزه بدی
🔻اگر تونستی به کسی که نیاز مالی داره کمک کنی که ثروتمند بشه ، خودت هم #ثروتمند میشی💰
🔻اگر تونستی دو نفر رو بهم برسونی تا ازدواج موفق کنن ، تو هم #ازدواج موفق خواهی داشت .
کلید موفقیت دست افرادی هست که ما کمکشون میکنیم تا موفق شوند🗝
🔻اگر یه مطلبی رو یادگرفتی ، به دیگران هم یاد بده .
🔻اگر خواستی توی یک مهارت ورزشی موفق بشی ، مثل یک استاد برو به افرادی که بلد نیستن #آموزش بده تا اوناهم بلد بشن .
🔻اگر خواستی نمازشب خون بشی ، باید کمک کنی تا یکی دیگه #نمازشب خون بشه .
رفقا این قانونه ... امتحان کن ⚖🤷♂
بسم الله ... 💪🏻
همین الان فک کن ببین دوست داری در چه کاری موفق بشی ؟
🤓مثلا دوست داری تو #کنکور ۱۰ تیر رتبه خوبی بیاری ؟ همین الان برو برای چندتا از دوستات که درسشون ضعیفه کلاس بزار و کمک کن تا رتبه اونا هم بیاد بالا🏆
🙂و از همه مهم تر اگر دوست داری به کلید طلایی موفقیت برسی ، هیچ راهی نداری جز اینکه به #رقیبت کمک کنی تا اون موفق بشه🎖🎖🎖
💥یادمون نره که موفقیت خودمون ، تنها در موفق شدن دیگران هست
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۵ و ۸۶
ارمیا: _میخوام بدونم چی باعث شد از جونش و زنش و بچهش بگذره و بره؟
آیه لب باز کرد:
_ #ایمانش! حس اینکه از جا موندههای کربلاست... بیتاب بود، همهی روزاش شده بود عاشورا، همهی شباش شده بود عاشورا! از هتک حرمت حرم
وحشت داشت، یه روز گریه میکرد و میگفت
دوباره به حرم امام حسین (ع) جسارت شده! بعد از هزار و چهارصد سال دوباره حرمت حرم رو شکستن، میگفت میخوام بشم دستای ابالفضلالعباس (ع) ؛ میگفت میخوام بشم علی اکبر؛ حرم عمهم رو به خاک و خون کشیدن؛
گریه میکرد که بذارم بره، پاهاش زنجیر من بود... رهاش که کردم پر کشید!
آخه گریههای سر نمازش جگرمو آتیش میزد. آخه هر بار سوریه اتفاقی میافتاد به خودش میگفت بیغیرت! مهدی بوی یاس گرفته بود... مهدی دیدنیها رو دیده بود و شنیده بود. اون صدای «هل من ناصر ینصرنی» رو شنیده بود. دیگه چی میخواید؟
ارمیا: _خودشو مدیون چی میدونست که رفت؟
حاج علی: _مدیون سیلی صورت مادرش، مدیون فرق شکافته شدهی پدرش، مدیون جگر پاره پارهی نور چشم پیامبر؛ مدیون هفتاد و دو سر به نیزه رفته؛ مدیون شهدای دشت نینوا، مدیون قرآن روی نیزهها!
ارمیا: _پس چرا مردم اون زمان نفهمیدن؟
حاج علی: _چون شکمهاشون از #حرام پر شده بود. که اگر شکمت از حرام پر نباشه، #شنیدن صداش حتی بعد از قرنها هم زیاد سخت نیست!
ارمیا: _از کجا بفهمم کدوم راه، راه حقه؟
حاج علی: _به صدای درونت گوش بده! کدوم رو فطرتت میپذیره؟ اسلامی که کودک 6 ماهه روی دست پدر پرپر میکنه یا اسلامی که مرحم میشه روی زخم یتیمها؟ اسلام دفاع از مظلوم شبیه اسلام امام حسین
علیهالسلامه یا اسلامی که جلوی چشمای بچهها سر میبُره؟
ارمیا: _شاید اونا هم خودشون رو حق میدونن! شاید اونا هم دلیل دارن که افتادن دنبال گرفتن حقشون! مگه نمیگن حضرت زهرا (س) هم دنبال فدک رفت؟ اونا هم شاید طلب دارن؛ امام حسین (ع) هم رفت دنبال حکومت، حاجی دفاع از کشور یه چیزه اما آدمایی که به ما ربط ندارن یه طرف دیگه، اصلا تو کتابهاتون نوشته سوریه آزاد نمیشه؛ چرا الکی بریم بجنگیم!
حاج علی: _فدک حق بود که ضایع شد. فدک حق امامت بود و خلافت، اصلا خلافت و امامت جدا از هم نبود، از هم جدا کردنش؛ حق رو از حقدارش گرفتن، فدک یعنی حکومت مطلق امیرالمومنین، حکومت امام حسین(ع).
ارمیا: _اینکه شد موروثی و شاهنشاهی! مردم باید انتخاب کنن!
حاج علی: _اونا آفریده شدن برای هدایت بشر! اونا #بالاترین_علم رو برای
هدایت بشر دارن، تو اگه بخوای یک نقاشی بکشی وقتی یه طرحی جلوته که از همه طرف بهش اشراف داری بهتر رسمش میکنی یا وقتی که فقط یک نقطه کوچیک از اون رو بینی؟ اونا
مُشرف به همه
هستن، به همهی حق و باطلها؛ به همهی هستها و نیستها، به همهی دروغها و راستیها شاید سوریه آزاد نشه، اما مهم تلاش ما برای #کمک به مظلومه مهم تلاش ما برای #حفظ حریم ولایته، امام حسین (ع) #میدونست اونجا همهی مردها کشته و زنها اسیر میشن. رفت تا به #هدف_بزرگترش برسه؛ از #عزیزترین چیزها و کسانش گذشت برای ما اسلام رو نگهداره، اصلا بحث #تکلیف و #وظیفهست؛ نتیجهش به ما ربطی نداره؛ البته اگر نتیجه ظاهری منظور باشه، ما مامور به وظیفهایم نه نتیجه!
ارمیا: _من گم شدم توی این دنیا حاجی، هیچکسی به دادم نمیرسه!
حاج علی: _نگاه کن! #چهارده چراغ روشنای دنیات هستن و چهارده دست به سمتت دراز شدن، تمام غرق شدههای این دنیا اگه اراده کنن و دست دراز کنن بیبرو برگرد قبولشون میکنن و نجاتشون میدن. خدا توبه کارا رو دوست داره.
آیه در سکوت نگاهشان میکرد.
"چه میکنی سیدمهدی؟ یارکشی میکنی؟ مگر یاد کودکیهایت کردهای که یار جمع میکنی برای بازیای که برایمان ساختهای؟"
*****
سال نو که آمد، احساسات جدید در قلبها روییده بود.
صدرا دنبال بهانه بود برای پیدا کردن فرصتی برای بودن با زن و فرزندش.
محبوبه خانم هم از افسردگی درآمده و مهدی بهانهی خندههایش شده بود؛ انگار سینا بار
دیگر به خانهاش آمده بود...
شب کنار هم جمع شده و تلویزیون میدیدند که محبوبه خانم حرفی را وسط کشید:
_میدونم رسمش اینجوری نیست و لیاقت رها بیشتر از این حرفهاست؛ اما شرایطی پیش اومد که هرچند اشتباه بود اما گذشت و الان تو این شرایط قرار گرفتیم. هنوز هم ما عزاداریم و هم شما، اما میدونم که باید از یه جایی شروع بشه، رها جان مادر، پسرم دوستت داره؛ قبولش میکنی؟ اگه نه هر وقت که بخوای میتونی ازش جدا شی! اگه قبول کنی و عروسم بمونی منت سرمون گذاشتی و مدیونت هستیم. حق توئه که زندگیتو انتخاب کنی، اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا.....
نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
شکسته_هایم_بعد_تو
قسمت ۵۷ و ۵۸
سایه خواست برود که مرد با سرم آمد.
محمد گفت:
_تو صبرکن، رها خانم! شما میشه برید؟ رها سرم رو وصل کنه، ببین چرا آمبولانس نیومده؟ کی زنگ زده؟
و به جمعیت نگاه کرد. همه نگاهشان میکردند:
" یعنی کسی زنگ نزده؟"
نگاهش به تلفنهای همراه دست مردم بود:
_یه گوشی به اون بزرگی توی دستاتون هست و به جای #کمک به آدما، وامیایستید و #فیلم میگیرید؟ خنده داره به خدا!
دست در جیبش کرد و تلفن همراهش را درآورد و گفت:
_اگه مزاحم فیلم برداریتون نمیشم، یکی آدرس دقیق اینجا رو بگه بهم.
دکتر داروخانه از جایی آن پشتها و گفت:
_من دارم زنگ میزنم.
محمد تشکر کرد. ارمیا یک دستش به دستان کوچک دخترکش بود و یک دستش به دستان یخ زدهی آیهی شکستهاش!
"چه بر سرت آمده بانوی من؟ چه بر سرت آمده که اینگونه کم آوردهای؟
خدایا... نگاهمان میکنی؟! حواست هست؟ یک نفر اینجا دارد جان میدهد... یک نفر
انگار نفس کم دارد... یک نفر #خسته شده و دلش شکسته!"
آمبولانس رسید. محمد صحبت کرد، میخواستند آیه را روی برانکار بگذارند که ارمیا گفت:
_نه! خودم میذارمش!
"آخر ارمیا میدانست که آیه #محرم و #نامحرم سرش میشود. آخر ارمیا میدانست آیه کسی است که #حریم میداند، #حرمت دارد این بانو!
حریمت را دوست دارم! حرمتِ حریمت را بر من واجب کرده این خط
سیاهی که دورت کشیدهای بانو!"
پشت در منتظر بودند دکتر بیاید.
ارمیا، جان در تن نداشت. دستش از فشار زیادی که بر آن آورده بود درد میکرد.
ارمیا امروز خانوادهاش را در بدترین شرایط دیده بود. تن لرزان زینب، تنش را میلرزاند. صورت سفید شده و دستان
سرد آیه، نفسش را جایی برده بود که خیال آمدن نداشت.
دکتر که آمد، نگاه ارمیا لرزید.
نگاه لرزانش را به نگاه دکتر داد تا جواب
این سوال نپرسیده را بشنود.
دکتر عینکش را روی صورتش جابهجا کرد:
_یه سکته خفیف رد کردن؛ امشب اینجا هستن تا وضعیتشون ثابت بشه، افت شدید فشارشون یه کم خطرناکه!
اشکال دارد اگر ارمیا هم یخ کند؟
اگر ارمیا هم ضربان قلبش نامنظم شود؟اشکال دارد لال شود؟ اشکال دارد دنیا را سیاه ببیند؟ اشکال دارد سرش روی تنش سنگینی کند؟ اشکال دارد واژهها را گم کند؟ اشکال دارد روز و سال و ماه را نداند؟ اشکال دارد قطرهای اشک از چشمانش سُر بخورد؟
تمام ذهنش را جمع کرد و دنبال واژهها گشت. صدایش شبیه صدایش نبود؛ انگار کسی در گلویش به جای او حرف میزد:
_ببینمش؟!
دکتر سری به تایید تکان داد:
_فقط کوتاه باشه!
آیه میان آنهمه دستگاه، چشمانش بسته،
و صورتش کمی رنگ گرفته بود. این لباسها و این دستگاهها به آیه نمیآمد. آیهای که سر قبر سیدمهدی #ایستاده بود. کسی که حتی #صدای_گریههایش را کسی نشنید. چه بر سرش آمده بود که قلبش تاب نداشت؟ امانت سیدمهدی روی دستانش بالبال زده بود... امانت سیدمهدی!
آرام و نزدیک گوش آیه گفت:
_اگه تو یه امانت از سیدمهدی داری، من دوتا امانت دارم آیه، با من این کار رو نکن! منو شرمنده نکن! تو باید آیهی سیدمهدی باشی! من غلط کردم زیادی خواستم، پدری زینب برام بسه! با من این کار رو نکن! جواب حاج علی و سیدمهدی رو چی بدم؟ امانت داری نکردم آیه، آیه شرمنده شدم؛ چشماتو باز کن آیه، من میرم! مثل تمام روزایی که نخواستی باشم و رفتم! آیه من تو عمرم هیچ چیزی نداشتم، من به نداشتن عادت دارم؛ زینب بهت احتیاج داره! من نباشم تو خوب میشی، آیه میشی، ستون
میشی، سقف میشی... من باشم میشکنی آیه!
سرش را روی تخت کنار آیه گذاشت ،
و قطرهی دیگری اشک از چشمانش فروریخت.
دستی روی شانهاش نشست. سرش را که بلند کرد محمد را دید:
_آیه بیشتر از هر وقتی بهت نیاز داره! اینکه میبینی دیگه اون آیهای نیست که روز اول دیدی، برای اینه که تکیهگاه داره! برای اینه که وقت کرده ضعیف باشه، برای اینه که تازه داره درداش رو بروز میده... بذار داد
بزنه، بذار گریه کنه، بذار ضعیف باشه، بذار زخماش سر باز کنن؛ اگه این زخما درمان نشه روزای بدی در انتظارشه! آیه بهت نیاز داره... زن برادرم بهت نیاز داره که داد میزنه میگه برو! بهت نیاز داره و میخواد باشی! اینو منی بهت میگم که دوازده ساله میشناسمش؛ اینو رها میگه که دکتره، سایه میگه که دکتره؛ ارمیا شونه خالی نکن. شونه خالی کنی آیه میشکنه! مطمئنش کن که هستی! مطمئنش کن که میمونی... که دوستشون داری!
ارمیا: _دوستشون دارم، مگه میشه آیه رو دوست نداشت؟ مگه میشه زینب رو دوست نداشت؟
*
فردای آن روز ارمیا، آیه و زینبش را مرخص کرد....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´