👤استاد #رائفی_پور
❤️ به راحتی تن به ازدواج نمیدهد.
#قبل_از_ازدواج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#اطلاع_رسانی
با سلام
شماره تلفن و پیامک دفتر مراجع عظام تقلید جهت اطلاع.
آیتالله شبیری زنجانی:
025-37740322
آیتالله صافی گلپایگانی:
025-37715511
آیتالله وحید خراسانی:
025-37740611
آیت الله علوی گرگانی:
025-3774 1132
آیتالله بهجت(ره):
025-37743271
آیتالله تبریزی(ره):
025-37736464
آیتالله مظاهری:
0311-4464691
👈دفتر مقام معظم رهبری
30001619
دفتر مقام معظم رهبری در قم:
025-37746666
👈 دفتر آیت الله علوی گرگانی
(فقط احکام)
100006020
👈 دفتر آیت الله مکارم شیرازی
10000100
دفتر آیت ا... نوری همدانی
02537741850-4
پیامک
30004844
دفتر آیت ا... علوی گرگانی
02537471
02537741132
سامانه پیامکی
100006020
دفتر آیت ا... جوادی آملی
02537839183
02537839283
سامانه پیامکی :
30007296
10007233
دفتر آیت ا... سبحانی
02537743151
دفتر آیت الله سیستانی
02537741415-19
02537841030
02537836363
سامانه پیامکی :
09198507500
سامانه پیامکی و تلگرام و واستاب :
09120773613
دفتر آیت ا... مکارم شیرازی
025371020
سامانه پیامکی:
10000100
30008541
پیامک دفتر آیت الله علوی گرگانی:
100006020
پیامک دفتر آیت الله حسینی شاهرودی:
30004747476060
پیامک دفتر آیت الله حسینی میلانی:
10001414
پیامک دفتر آیت الله صفائی بوشهری
✍️احکام روزه و اعمال ماه مبارک رمضان
🌷پاسخگوی سوالات ماه رمضان شماست🌷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✨﷽✨
#برکت
❤️چرا #برکت از زندگی می رود ؟
✍استاد#فاطمی_نیا
مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش میکند. بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است.
کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد!
روزی چندتا پرخاش باشد، برکات را از منزل میبرد.
حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزیی وشخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد:
در موضوعی که گمان میکردم حق با من است ،داشتم با همسرم مشاجره میکردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه وزشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : کثیف! ساکت شو!
همین که متنبه شدم فورا "دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی" کردم.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┅═❁•⊰♡⊱•❁═┅
💞 @mojaradan👈👈
مداحی آنلاین - الهی نگاهی - کریمی.mp3
4.59M
🌙 مناجات ویژه ماه رمضان
🍃الهی نگاهی
🍃نگاهت رو میخوام
🎤حاج محمود کریمی
👌بسیار دلنشین
#مناجات
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔 @mojaradan
4_5967467843560670948.mp3
13.42M
#نمایشنامه
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 5️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 13:54 دقیقه
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان قسمت چهل و هفتم هاشم +بابا رحمان من که بت گفته بودم نمیتونم از پسش بر بیام رحمان همونطور که
#داستان
قسمت چهل و هشتم
امروز با رحمان و حاجی و چند تا از رفقاش توی ستاد قرار داشتیم. نمیدونم موضوع دقیق چی بود اما حدس میزنم مربوط به فعاليت هاي ضد انقلاب توی کردستان باشه.
منتظر دور یک میز جمع شده بودیم که در باز شد و یک مرد لاغر با محاسن مشکی وارد شد. همه به احترامش بلند شدند ومنم متعاقب از جام بلند شدم.
همون مرد از یک کنار با تواضع و فروتنی به همه دست داد و به من که رسید دستمو با صمیمیت فشرد و گفت :شما باید هاشم آقا باشید درسته؟
با تعجب از اینکه اسم منو از کجا میدونه گفتم :مخلص شمام
_خوش اومدی برادر من هم نوکر شمام
از این همه افتادگی ش تعجب کردم. بعد از احوال پرسی نشست روی صندلی و گفت :بسم الله الرحمن الرحیم، خدمت برادر هامون عرض سلام دارم، من اسماعیل برادران هستم، خدمتگزار شما، جلسه امروز دربارهی یه سری اقدامات هست نسبت به خرابکار های ضد انقلاب مثل دموکرات ها و کومله ها توی کردستان که شلوغ کردن و مردم و آزار میدن، میدونم همه ی شما سابق مبارزه با رژیم و داشتید و الحمدلله کار کشته ایید، فقط این جلسه جهت اعلام آمادگی شماست که شخصا خواستم بفهمم
همه سر تکون میدادند و حرف هایی از آشوب های غرب میزدند اما از اول تا آخر جلسه من محو تماشای اسماعیل بودم. عجیب به دلم نشسته بود.
وقتی از اتاق خارج شدیم رحمان به من گفت :ساکت بودی چرا؟ آقا اسماعیل گفت شاید دوس نداری بیای تو اموزش؟
+آموزش؟
_هاشم معلوم هست حواست کجاست؟ میخان یه دوره کار با سلاح و آموزشی بزارن برای اعزام
+رحمان این آقا اسماعیل و میشناسی؟
_کیه که نشناسش؟ از اون پای کارهای انقلاب و نظام بود، دیدی که رفتارش شو؟ مردی هست، یه مرد واقعی
+حضرت عباسی خیلی به دلم نشست
_بعله، کلا نور بالا میزنه! راستی فردا بیام دنبالت یا میای خودت؟
+میام
_خوب من برم که کار دارم یه خرده، میبینمت رفیق
+برو به سلامت
وقتی از رحمان جدا شدم، رفتم سمت خونه و توی ایوون کنار عزیز که داشت پاهاش و چرب میکرد نشستم.
قوطی روغن زردش و گرفتم و شروع کردم به چرب کردن پاهاش.
پای چپش و آروم ماساژ میدادم که یاد حرف حاجی افتادم که چطور از مقام مادر حرف میزد. سرمو خم کردم و کف پاش و بوسیدم.
عزیز سرمو گرفت توی بغلش و گفت :این چه کاریه مادر؟ ان شاءالله عاقبت بخیر بشی
+عزيز.؟
_جون عزیز؟
+یه چیزی بگم نه نمیاری؟
_چی مادر؟
+اگه من برم کردستان راضی هستی؟
_برای چی؟ چیزی شده؟
+میخایم بریم برای مبارزه با ضد انقلاب ها، فردا هم دوره آموزشیه
رنگ چشم های عزیز عوض شد. چند دقیقه ایی سکوت کرد و گفت
_مادر تو سهم تو ادا کردی، من دیگه طاقت نگرانی واسه تو رو ندارم
+عزیز ما بچه های همین انقلاب و نظامیم هرچقدر هم براش کار کنیم کمه، الان ما باید بسازیم فردا بچه های ما، جون هاشم نه نیار
_من که میدونم اگه نه هم بگم باز تو میری
+عزیز من فقط میخام تو راضی باشی
عزیز اشک صورتشو پاک کرد و گفت :برو مادر، من که جلوی تو رو نمیتونم بگیرم، برو به ابولفضل میسپارمت
دستش و بوس کردم و به این فکر کردم
+باید از یه نفر دیگه هم اجازه بگیرم!
#ادامه_دارد......
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan