🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تلنگر💗
چرا وقتی یکی به شما #توهین میکند، یا بد جوابتان را میدهد،یا تحقیرتان می کند یا آنطور که #انتظار دارید به شما احترام نمیگذارد، این شما هستید که ناراحت میشوید؟
رفتارِ هر کس #متناسبِ شخصیتش است.
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا #بیادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش میگذارد؛ شما چرا به خودتان میگیرید و #بیخود ناراحت و خشمگین میشوید، خودخوری میکنید، بههم میریزید، #نآارام و آشوب میشوید و در صدد یک جواب محکمتر برمیآیید؟
اوست که دارد #بیشعوریاش را به نمایش میگذارد، شما چرا حِرص میخورید و به هم میریزید، و تلاش میکنید #شبیهِ او رفتار کنید؟
هر وقت در اینجور #موقعیتها قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول میدهم #آبی است بر آتش. در این مواقع، فقط #ساکت و نظارهگر بمانید و حتی در این لحظات میتوانید این رُباعیِ شیخبهایی را با خودتان زمزمه کنید تا آرامتر شوید:
.
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست
وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست
حالِ متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
↓✨♥️
@mojaradan
↑✨♥️
🎞 #دوست_داشتن_نامحرم بدون #ابراز آن🎞.
متن #سوال: دوست داشتن نامحرم بدون ابراز کردن چه حکمی دارد؟🧐
🔴 آیت الله #بهجت (رحمة الله علیه)🔻.
خلاف احتياط است.
استفتائات، ج4، ص192، س5282
_____
.
🔵 آیت الله #خامنه_ای (دام ظله العالی)🔻
درفرض سؤال در صورتی که مفسدهای بر آن مترتب شود و یا خوف ارتکاب حرام در آن باشد جایز نیست.❌
_____
🔴آیت الله #مکارم شیرازی (دام ظله العالی)🔻
تا زمانی كه منتهی به گناه نشود، حرام نيست.❌
📚 منبع: سایت جامعه الزهرا سلام الله علیها.
•┈┈••✾❀✿💜✿❀✾••┈┈•
🕊 #پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🕊 @mojaradan
/راه سعادت/
#بانوان_خوب
#مسابقه_ای_بزرگ
#برای_شما
📢 قابل توجه خانم های محجبه
💐 روزتون مبارک 💛
✅ شمایی که بیست تا چهل ساله این
🌸باتوجه به فرارسیدن روز عفاف و حجاب و نقش پر رنگ خانواده و اطرافیان در نهادینه شدن حجاب ، پوشش و حیا در جامعه ؛
از شما عزیزان میخواهیم که هر کدوم در موارد زیر نظر یا تجربهای دارید بصورت #مسابقه با ما در میون بزارید ...
مسابقاتمون شامل بخش های علمی ، هنری ، تربیتی ، ادبی ، ورزشی و غیره هست که انتخابش با شما ...
💎 مسابقه اول
#عکس_حجاب
مامانا از دخترای گلتون عکس با حجاب اسلامی بگیرید ...
💎 مسابقه دوم
#داستان_کوتاه
من فقط ۱۳ ساله بود که باهش آشنا شده شدم .
تا حالا فقط یه چیزایی در موردش شنیده بودم تا اینکه یه روز از نزدیک رفتم پیشش ...
پنج شنبه بودو با مامان رفته بودیم خونه دوست مامانم ...
منم مشغول بازی با دخترشون تو اتاقش بودم که گلای ریز سرخش نگاه منو بسمتش جلب کرد ...
به رها گفتم میتونی چند لحظه منو باهش تنها بذاری ؟
...... #ادامه_داستان_با_شما .....
💎 مسابقه سوم
#سئوال_ورزشی
میشه هم ورزش کرد و هم حجاب داشت ؟
💎 مسابقه چهارم
#کلیپ_حجاب
تولید کلیپ حجاب کنیدو منتشر کنین ...
💎 مسابقه پنجم
#تحلیل_و_راهکار
شیوه مدیریت جوانان در فضای نابهنجار بی حیایی
تحلیلتون ؟!
خواهران محترم !
پاسخ مسابقه تونو در اپلیکیشن ایتا به آیدی های
@Y_allah
@ah29162914
ارسال کنین ...
🎁 انشاء الله اول مرداد در سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه علیهما السلام به قید قرعه هدایا تقدیم میشه ...
@saadatway
نمیگم شبٺون شهدایی
کهخیریسٺ
بهکوتاهیشب 🍃🌸
میگم
#عاقبتتانشهدایی
کهخیریست
بهبلندی سرنوشت:)
#عاقبتتونشهدایی🌸🌹
#نماز_شب_یادتون_نره
+یاحق✋🏼
#یا_علی❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت چهل و سوم⚜ بهشت عمران 🌾 بابا با آه و ناله اسباب داخل اتاق و جمع میکرد و هر از چ
#داستان_شب
⚜قسمت چهل و چهارم ⚜
بهشت عمران 🌾
بابا اما با شوق به خونه های داغون که دیوارشون مثه دل من پوسیده بود نگاه میکرد و حرکت میکرد
محله عمرش زیاد بود و بوی مرگ میداد
معلومه آدمایی از جنس من اینجا زندگی میکنند!
بابا از چند نفری که دم در نشسته بودند سراغ اسدالله رو گرفت و با دست بهم اشاره کرد دنبالش برم.
دستامو کردم توی جیب شلوارم و آروم پشت سرش راه افتادم
کوچه های خاکی عجیب به دلم مینشست
یه جورایی منو میبرد به خاطراتم با بهشته
وقتی درست توی زمین خاکی گندمزار یواشکی بازی میکردیم و صدای خنده های خفه مونو فقط خدا میشنید و خدا
بغض سنگینم عجیب وجودمو زیر و رو میکرد.
دستمو به چشام کشیدم و اشک حلقه شده مو پاک کردم
کاش بارون میزد!
لااقل اشک هام با بارون قاطی میشد و کسی حال دلمو نمیفهمید
بابا جلوی در یه خونه وایستاد و با ذوق گفت :همینجاست بابا
بهش لبخند زورکی زدم و تکیه دادم به دیوار پشت سرم و خیره شدم به در
بعد از چند دقیقه در باز شد و پیرمرد چاقی در و باز کرد.
موهاش کامل سفید بود و چپق کنار لبش دود میکرد
با اون چشای ریزش خیره شد به بابا و کم کم اخم بین ابروهاش باز شد و زد زیر خنده و گفت :ببین کی اینجاست؟ مشتی سه هزاررررر؟
بابا هم بلند شروع کرد به خندیدن
و اونم داد زد :بدو حراجش کردم آی...!
هر دو شروع کردن به خندیدن و همو بغل کردن
اسدالله با خنده گفت :رفتی که رفتی ایوب خان! از این طرفا؟
_دوباره شدم ایوب همون سالها، دربه در شدم برادر
+دربه در شیطونه، چیشده؟
_قضیه ش مفصله فقط دوباره میخام بهت زحمت بدم یه جا برای ما پیدا کنی
و اشاره کرد به من
اسد لله نگاهش افتاد روی منو وگفت :آقا زاده اس؟
بابا لبخندی با تحسین زد و گفت :اون سالا با مادر خدا بیامرزش اومدم الان قسمت شد با خودش!
اسدالله خندید و گفت 'خوش اومدی، بیاین تو
و خودش جلو راه افتاد و بابا پشت سرش
تکیه مو از دیوار گرفتم و وارد خونه ش شدم.
یه خونه مجلل با کلی وسیله عتیقه
اگه این وضعیتش اینقدر خوبه چرا اینجا زندگی میکنه؟
اسدالله و بابا کنار هم نشستند و منم روبه روشون
_خوب چقدر میمونی ایوب خان؟
+فعلا هستیم، شاید برای همیشه
اسدالله دستی روی پاش زد و گفت :خونه روبه روی من خالی شده، واست جورش میکنم
بعد نگاه کرد به من و گفت :اسمت چیه جوون؟
صاف نشستم و گفتم :عمران
اسداله خندید و گفت :بابات از همون جوونی عشق اسم عمران بود، بالاخره کار خودشو کرد
بابا هم خنده ی بی صدایی کرد
اسدالله صداش و بلند کرد و گفت :گلی بابا؟ یه سه تا جایی بریز بیار
بابا با خنده گفت :بالاخره توام صاحب بچه شدی؟
اسدالله خندید و گفت :آره، بالاخره منم از تنهایی در اومدم، مادرش که رفت گلی شد سنگ صبورم
_خدا رحمتش کنه سوگل خانم و
+طلاق گرفت
سکوتی حاکم شد و تنها صدای پای کسی پیچید
برگشتم سمت صدا و با دیدن دختر ریزه میزه ولی چاقی سرمو انداختم پایین
دختر چایی و گذاشت و گفت :سلام
بابا ماشاللهی کرد و گفت :سلام بابا جان
دستت درد نکنه
سرمو آوردم بالا تا از اسدالله بپرسم خونه کی آماده میشه که نگاهم افتاد به گلی.
خیره شده بود به من و نگاهش و نمیگرفت
برای اولین بار زیر نگاه کسی آب شدم
پشیمون شدم و سرمو انداختم پایین
بالاخره اسداله نجاتم داد که گفت :برو به کارت برس بابا
گلی سریع به خودش اومد و رفت
چرا اینطوری نگاه میکرد؟!
ادامه دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan