#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
یا حسین حلالم کن
نوکری بلد نیستم؛
من بدی زیاد کردم
اما آقا بد نیستم
من رفیق زیاد داشتم
با وفا یه چیز دیگست؛
من سفر زیاد رفتم
#کربلا یه چیز دیگست ...❤️
#صلی_علی_یا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_مولا_جانم♥️
میدانم که می آیی …
مدتی است که دیگر
تقـویم را ورق نمیزنم
حال عجیبی دارم…!!
همه چیز از نبودنت حکایت میکند!!
به جز دلـــــم
که مانند دانه ای در دل خاک…
در انتظار آمدن بهار است
میدانم که میآیی
خیلی زود ...
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
#صبحتون_مهدوی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#انچه_مجردان_باید_بدانند
✅ چه رازهایی را میتوان در #خواستگاری پنهان کرد؟
🔰 #گناهان
ممکن است بخش پنهان کردنی شما، گناهانی فردی باشد که دیگر ادامه پیدا نکرده و خداوند با لطف خود آنها را پوشانده است. مانند لغزشهای جنسی که یا در خلوت انجام شده یا تنها یکی دو نفر از آن اطلاع دارند که آنها هم انگیزه و مدرکی برای افشای آن مسائل ندارند.جایز نیست نسبت به مشکلات دسته اول اعتراف کنید بلکه باید با انجام توبهای خالصانه امیدوار و مطمئن به ستار بودن خداوند باشید و با پیش گرفتن راهی درست و روشن، نگرانی و اندوهی به خود راه ندهید.
از امام صادق(ع) نقل شده است: «امیر مۆمنان علی(ع) در میان گروهى از اصحاب بود که مردى خدمت حضرت رسید و اقرار به انجام عمل لواط کرد. حضرت ابتدا از او نپذیرفت و فرمود شاید بیمار هستی که این سخن را می گویی.» در واقع ائمه اطهار(ع) هم درباره گناهان فردی که نادم است و خداوند هم با دیده لطف گناه آنها را پوشانده، تاکید بر پنهان کردن و اکتفا به توبه و خودداری از بازگو کردن آنها دارند.
🔰 #بیماری های جسمی و روحی
ممکن است مشکل شما همچنان در زمان حال پابرجا باشد. مثلا به یک بیماری مثل مشکلات قلبی، ام اس یا صرع مبتلا باشید که طرف مقابل شما نتایج آن را در زندگی مشترک تان ببیند. این بیماری شاید متوقف شده باشد و شاید هنوز به طور حاد شما را درگیر کند. در هر صورت شما باید طرف مقابل تان را در جریان آن قرار دهید. انواع نارسایی و سوختگی های بدن، بیماری ادامهدار، بیماری های روانی و... هم از این دسته هستند. البته اگر شما در دوره ای به افسردگی مبتلا بوده اید و به طور کامل درمان شده اید، یا اگر در دوره ای به دلیل اضطراب دارو مصرف کرده اید و الان کاملا بهبود یافته اید، نیازی نیست در جلسات خواستگاری این موارد را بیان کنید. اما اگر پای بیماری های دیگری مثل اختلال شخصیت، اختلال دوقطبی، اسکیزوفرنی و... درمیان است، باید آنها را با طرف مقابل درمیان بگذارید. حتی اگر در حال حاضر کنترل شده باشند. چون این بیماری ها می توانند دوباره عود کنند.
#ادامه_دارد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
45.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_اجتماعی
#فصل_اول
#قسمت_۲_۲
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
همه ی آدم ها ارزشمند و زیبا هستند
اما گاهی از زاویه درست به خودشان
نگاه نمی کنند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔺آسیب شناسی روابط دختر و پسر قبل از ازدواج
تعداد جلسات خواستگاری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💑 برای همسرتان تکیه گاه باشــید!
🔸آقايان شايد بارها شنيدهاند كه وقتی از خانمی میپرسند چه شوهری میپسندی، میگويند: «مردی كه بتوانم به او تكيه كنم!»
🔸بايد يادتان باشد منظور زنان از «تكيه كردن»، سينه سپركردن و قوی بودن برای دعوای سر کوچه و چهره خشن و بزن بزن نيست، اصلاً و اصلاً اينگونه نيست. آنان نیازمند «امنیت روحی» هستند نه «امنیت جسمی».
🔸آنان نیازی به یک قلدر ندارند، بلكه آنان با توجه به روحيهی لطيفشان، دوست دارند با تمام وجود باور کنند که در کنار آنها همواره یک حامی صادق است که آنان را از لحاظ روحی و روانی و عاطفی، حمایت و پشتیبانی میکند. خصوصا احترام به زن در محافل خصوصی و عمومی بالاخص: فاميل، اقوام، دوستان، نزديكان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب اینم بامزه ترین و قشنگ ترین ویدیویی که امروز میبینین مخصوصا اون آخری داره انگور میخوره🍇😍
#زنگ_تفریح
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جان شیرین زبوون
با اون لهجه قشنگت .😍😍
🌺ما رو به#دوستانتون معرفی کنید:👇
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#ناحله💕 #قسمت_شصت_چهارم بابا تو ماشین منتظرم نشسته بود تا نشستم ، گاز ماشینو گرفت و حرکت کرد سمت م
#ناحله
#قسمت_شصت_پنجم
امشب قرار بود بریم خونه داداش علی
دلم واسه فرشته کوچولوش یه ذره شده بود
با دیدن داروخانه یادم اومد قرصام یه مدتیه که تموم شده
کنارش پارک کردم و قرصایی که میخواستمو یه پاکت ازش گرفتم
زنگ زدم به ریحانه که هم خودش حاضر شه هم بابا رو حاضر کنه
بعد چند دقیقه رسیدم دم خونه
چندتا بوق زدم که باعث شد بیان بیرون و بشینن تو ماشین
درو برای بابا باز کردم و کمک کردم که بشینه .ریحانه هم رفت پشت نشست.
دوباره سر جام نشستم و بدون توقف روندم سمت خونه داداش اینا
بہ قلمِ🖊
#غین_میم و #فاء_دآل
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ناحله💕
#قسمت_شصت_شش
چند دقیقه گذشت تا ورقه ها رو پخش کردن خودکارمو گرفتم و شروع
کردم به سیاه کردن ورقه
کلافه ورقه رو دادم و از کلاس زدم بیرون.
همینطور که کل مدرسه رو به فحش گرفته بودم پله ها رو رد کردم
انقدر حالم بد بود میخواستم داد بزنم گریه کنم
حس بد همه ی وجودمو گرفته بود
از حیاط مدرسه خارج شدمو یه گوشه نشستم رو زمین.
سرمو گذاشتم رو زانوم
اخه اینم امتحانه؟؟
بلند گفتم
چه وضعشههه کصافطای عقده ای
کسایی که دم در بودن اومدن سمتم.
یکیشون گف
+عه فاطمه چرا گریه میکنی؟
سرمو اورم بالا و نگاهش کردم.
ساجده بود.یکی از هم کلاسیا
کلافه گفتم
_شما چیکار کردین امتحانو؟
خوب دادین؟
همه یه صدا گفتن
+ن بابا
رها داد زد
ان شالله شهریور همدیگرو ملاقات میکنیم عزیزم
بقیه بچه ها با حرفش زدن زیر خنده
+تو به خاطر این داری گریه میکنی جوش میزنی؟
_گریه نداره؟
+نهههه اصلا
ب درک
ول کن بابا به این فکر کن که از زندون آزاد شدیم
جیغ زد :
یوهووو آخریش بود!!!
کی فکرشو میکرد تموم شه ؟
واقعا کی فکرشو میکرد؟؟
دستمو گرفت و از زمین بلندم کرد که با شنیدن صدای بوق ماشین مامان رفتم سمتش و از بقیه بچه ها خدافظی کردم
تو دلم یه پوزخند زدم
از زندان آزاد شدیم؟
از امروز تازه من زندانی شدم
رفتم سمت ماشین که که قیافه متعجب محمد که داشت از تو ماشین نگاهم میکرد منو تا مرز سکته برد
آب دهنمو بزور فرو بردم و مشغول شدم تو دلم غر زدن
تو این همه روز اینجا نبودی که!!
یه روز که من
وااااای
نشستم تو ماشین و محکم درو کوبوندم.
اونم که متوجه نگاه من شده بود زاویه دیدش رو عوض کرد
به مامان نگاه کردم که گفت
+سلام گریه کردی؟
چیشده؟
چرا سرخ و بر افروخته ای؟
چیزی نگفتم
دستم و گرفتم جلو صورتم و نفس عمیق کشیدم
مامان بدون اینکه چشم ازم برداره گفت
+عه عه این و نگاه کن
_اههه مامان ولم کن تو رو خدا
وقت گیر آوردی؟
حوصله ندارم
+باز کدوم امتحانتو گند زدی داری خودکشی میکنی؟
_عربی
مامان یه نچ نچی کرد و حرکت کرد سمت خونه
#محمد
این هوای گرم حال آدمو بد میکرد
منتظر به در مدرسه زل زدم
این دختره هم که همش ما رو میکاره
بی اختیار توجهم به یه سری بچه که دور یه نفر حلقه زده بودن جلب شد
یه دفعه رفتن کنار و یه نفر از رو زمین پا شد و حرکت کرد سمت من
این دیگه کیه
به چهرش دقت کردم
فکر کنم همون دوستِ ریحانه بود
داشتم نگاش میکردم که نشست تو ماشینی که رو به روی ماشین من پارک شده بود
یه ۲۰۶ نوک مدادی
چشم ازش برداشتم
به ساعتم نگاه کردم و مشغول ضبط ماشین شدم که یهو ریحانه پرید تو ماشین
با ی لحن عجیب گف
+سلام علیکم
چطوری داداش؟
_چه عجب تشریف اوردین شما
ممنون خوبم ولی شما بهترین انگار
+اره دیگه یه داداشِ عشق و یه همسرِ عشق تر داشته باشم بایدم خوشحال باشم دیگه
_بله خسته نباشید واقعا
+ممنون
_میگم ریحانه
+جانم داداش؟
_هیچی
+خب بگو دیگه
_هیچی
+محمد میزنمتا
_این رفیقت ناراحت بود فکر کنم
+کدوم
_همون دیگه
+عه از کجا فهمیدی؟
_خب دیدم داشت گریه میکرد
با ناراحتی گفت
+عه حتما یه چیزی شده
دستشو دراز کرد سمتم و
+یه دقیقه گوشیتو بده
_چه خبره ان شالله؟
+میخوام زنگ بزنم بده
بدو!
_اولا اینکه این گوشیِ منه
خطِ منه
و شما حق نداری باهاش با دوستای مونثت تماس بگیری
ثانیا اینکه این دوست شما تازه از مدرسه زد بیرون و هنوز تو راهه شما میخوای به چی زنگ بزنی؟
ثالثا اینکه صبر کن رسیدی خونه اگه خیلی نگران بودی با موبایل خودت زنگ بزن!
و رابعا اینکه از همه مهمتر برا من شر درس نکن!
قربون ابجیم برم
به قیافه پر از خشمش نگاه کردم
یه چشم غره ی غلیظ داد و روشو برگردوند
با لبخند گفتم
_عه آقا!
نکن روح الله بدبخت میشه باید یه عمر چشمای چپ تو رو تحمل کنه
ریحانه هم باهام خندید و
+خیلی پررویی محمد!
خیلی !!
دستمو بردم سمت ضبط و ی چیزی پلی کردم تا خونه
ساعت نزدیکای ۶ بود و هوا رو به غروب کردن
بالاخره از سپاه دل کندم و از محسن خداحافظی کردم
از پله ها اومدم پایین رفتم تو پارکینگ ، سمت ماشینم
تنها ماشینی بود که تو پارکینگ پارک بود
موتور محسن هم از دور چشمک میزد
در ماشینو با دزدگیر باز کردم و نشستم
استارت زدمو روندم سمت خونه
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´