eitaa logo
موج نور
164 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
21 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ مثبت اندیشی پیامبران –علیهم السلام- 🔹وَ رُوِيَ‏ أَنَّ عِيسَى ع مَرَّ وَ الْحَوَارِيُّونَ عَلَى‏ جِيفَةِ كَلْبٍ‏ فَقَالَ الْحَوَارِيُّونَ مَا أَنْتَنَ رِيحَ هَذَا الْكَلْبِ فَقَالَ عِيسَى ع مَا أَشَدَّ بَيَاضَ أَسْنَانِهِ كَأَنَّهُ نَهَاهُمْ عَنْ غِيبَةِ الْكَلْب‏ 🔸حضرت عیسی (علیه السلام) همراه یارانش از محلی می گذشتند، سگ مرده ای را دیدند که در گوشه ای افتاده و بوی گند و زننده اش همه جا را پر کرده بود. یاران حضرت گفتند: چه قدر این سگ بد بو است! حضرت عیسی ع (برای آن که به آنها یاد بدهد که در کنار عیب ها خوبی ها را نیز ببینند) فرمود: چه قدر دندان های این سگ سفید است. 📚 مجموعه ورام/ج ۱/ص ۱۱۷ #یاد_نعمتها #پیامبران_ع 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @tabligheslam
✳️ ای یک دله صد دله، دل یک دله کن! 🔸در روایت آمده است: روزي حضرت سليمان (ع) گنجشك نري را ديد كه به گنجشك ماده مي گويد: چرا خود را از من باز مي داري و بي اعتنايي مي كني، درحالي كه من اگر بخواهم تاج و تخت سليمان را به نوكم گرفته و در دريا اندازم. حضرت سليمان(ع) تبسم كرد و هر دو را خواست و به گنجشك نر گفت: آيا مي تواني چنين كاري بكني؟ گنجشك نر گفت: خير اي پيامبر خدا؛ ولي خوب است كه مرد از قدرت خودش درنزد همسرش تعريف كند و كاري كند كه در نزد همسرش بزرگ و با اقتدار جلوه كند. از اين رو من اين جمله را گفتم. و البته عاشق نسبت به آن چه مي گويد سرزنش نمي شود. سپس حضرت سليمان (ع) روبه گنجشك ماده كرد و گفت: چرا از او كناره مي گيري درحالي كه تو را دوست مي دارد؟ گنجشك ماده گفت: او مرا دوست نمي دارد بلكه تنها ادعاي عشق و دوستي مي كند؛ زيرا با وجود من يكي ديگر را دوست مي دارد. حضرت سليمان(ع) با شنيدن اين كلام از گنجشك ماده متاثر شد و به شدت گریه کرد و چهل شبانه روز از مردم کناره گیری کرد و به درگاه خدا دعا می کرد که قلبش را برای محبت الهی فارغ کند و محبتش به خدا خالص گردد. 📚 بحارالانوار/ج ۱۴/ص ۹۴ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @tabligheslam
✳️ عشق کبوتر🕊 به امام کاظم علیه السلام 👤 على بن ابى حمزه: ✍ مردى از وابستگان امام ابو الحسن(امام کاظم) عليه السلام خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: فدايت گردم، دوست دارم با من غذا بخورى. امام ابو الحسن عليه السلام با او به راه افتاد تا به خانه رسيدند. در خانه، تختى بود، امام عليه السلام بر تخت نشست. زير تخت يك جفت كبوتر بود. كبوتر نر با ماده بغبغو مى كرد. آن مرد براى آوردن طعام بيرون رفت و وقتى باز گشت امام عليه السلام را ديد كه مى خندد. عرض كرد: خداوند بر لبت خنده بنشاند، براى چه مى خندى؟ امام فرمود: اين كبوتر نر براى ماده خود آواز مى خواند و به او مى گفت: آرام دلم و همسرم! به خدا سوگند، نزد من هيچ كس در زمين محبوبتر از تو نيست مگر آن كه بر اين تخت نشسته است. على بن ابى حمزه مى گويد: عرض كردم: قربانت گردم، مگر تو سخن پرندگان را مى فهمى؟ فرمود: آرى، زبان پرندگان را به ما آموخته اند و از هر چيزى بهره اى داريم. 📚بصائر الدرجات/ج ۱/ص ۳۴۶ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @tabligheslam
✳️ آثار عجب و خودپسندی: 🔸نابودی : سرمایه انسان برای رسیدن به سعادت، اعمال اوست که عجب آنها را از بین می‌برد و انسان به شقاوت ابدی گرفتار می‌شود، نابودی از این بالاتر می‌شود!!! 🌸عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ. امام صادق عليه السّلام فرمود: هركس عجب داشته باشد، نابود مى‌شود. 📚کافی/ج ۲/ص ۳۱۳ 🔸حبط و نابود شدن اعمال 🌸عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَ الْآخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّيقٌ‏ وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ يُدِلُّ بِهَا فَتَكُونُ فِكْرَتُهُ فِي ذَلِكَ وَ تَكُونُ فِكْرَةُ الْفَاسِقِ فِي التَّنَدُّمِ عَلَى فِسْقِهِ وَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ. امام صادق عليه السلام : دو مرد وارد مسجد مى شوند يكى از آن دو عابد است و ديگرى فاسق، اما هنگامى كه از مسجد بيرون مى روند آن فاسق به صدّيق (مؤمن راستين) تبديل شده است و آن عابد به فاسق. علّتش اين است كه وقتى آن عابد وارد مسجد مى شود، به عبادت خود مى نازد و همه فكرش در اين باره است. اما فاسق در انديشه پشيمانى از بد كردارى خويش است و از اين رو ، براى گناهان خود از خداوند طلب آمرزش مى كند. 📚کافی/ج ۲/ص ۳۱۴ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
🌼 شکر بر نعمت زیبایی، انسان را بهشتی می کند؛ چون شکر نعمت زیبایی، صرف نکردن زیبایی در گناه است. 🌸 النَّبِيَّ ص قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْجَبَ‏ الْجَنَّةَ لِشَابٍّ كَانَ يُكْثِرُ النَّظَرَ فِي الْمِرْآةِ فَيُكْثِرُ حَمْدَ اللَّهِ عَلَى ذَلِك پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود: به راستى، خداوند گرامى و بزرگ، بهشت را بر جوانى كه بسيار به آينه بنگرد و پس آنگاه خدا را بر آن، بسيار ستایش گويد، واجب نموده است. 📚وسائل الشیعه/ج ۷/ص ۱۷۳ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @tabligheslam
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋 ✳️ بندگان سپاس گزار کم اند! ...ٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ (سبأ : ۱۳) ...‌ﺍﻱ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺩﺍﻭﺩ ! ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ [ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎی ﺣﻖ ] ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻴﺪ ; ﻭ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻧﺪ. ✅ سجده طولانی! 👤 هشام بن احمر: ✍ با امام کاظم علیه السلام در يكي از نواحي مدينه مي رفتم كه ناگاه از مركب خود فرود آمد و به سجده افتاد و آن را بسيار طول داد. سپس سر از سجده برداشت و سوار مركبش شد. عرض كردم: فدايت شوم سجده اي طولاني كردي؟ فرمود: به ياد نعمتي افتادم كه خداوند به من عطا كرده است و خواستم از پروردگارم سپاسگزاري كنم. 📚کافی/ج ۲/ص ۹۸ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @masirkhoshbakhti
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋 ✳️ ویژگی خردمندان: ترس از حساب ْوَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ [خردمندان ]ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺏ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﻴﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ (رعد : ٢١) ✅ سخت نگیریم تا سخت نگیرند ✍ مردی بر امام صادق علیه‌السلام وارد شد و از یکی از یاران آن حضرت شکایت کرد، زمانی نگذشت مگر اینکه شخصی که از او شکایت شده بود آمد، امام صادق علیه‌السلام فرمود: چرا فلان كس از تو شكايت دارد؟ عرض كرد: شكايتش به خاطر اين است كه من حقم را تا آخر از او گرفتم، هنگامى كه امام اين سخن را شنيد به حالت غضبناك نشست، سپس فرمود: گويا گمان مى‏كنى اگر تا آخرين مرحله حقت را بگيرى بدى نكردى، اين چنين نيست، آيا سخن خدا را نديده‏اى كه مى‏فرمايد: وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ‏ (از بدى حساب مى‏ترسند) آيا تو فكر مى‏كنى كه آنها از اين مى‏ترسند كه خدا بر آنها ستم كند؟ نه به خدا سوگند، آنها از اين مى‏ترسند كه خدا حساب آنها را دقيقا و تا آخرين مرحله برسد، خداوند نام اين را سوء حساب نهاده است و بنابراين هر كسى زياد دقت و سختگيرى در كشيدن حساب بكند، بد حسابى كرده است. 📚کافی/ج ۵/ص ۱۰۱/ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @tabligheslam
👤 میر علّام تفرشی از شاگردان مقدس اردبیلی: ✍ شبی در صحن مقدّس امیر المؤمنین علیه السّلام گردش می‌کردم. ناگاه دیدم شخصی به سمت روضه مقدّسه می‌آید، من نیز به سمت او رفتم. چون نزدیک شدم، دیدم استاد ما ملّا احمد اردبیلی است. خود را از او پنهان داشتم، تا آن که به نزدیکی در روضه مبارکه رسید، حال آن که در روضه بسته بود، پس در باز شد و مقدّس داخل روضه شد؛ گویا با کسی تکلّم می‌کرد، بعد بیرون آمد و در روضه بسته شد، من از عقب او روانه شدم، طوری که مرا نمی دید، از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه متوجّه شد، داخل مسجد کوفه گردید و در محرابی که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شربت شهادت نوشیده بود، قرار گرفت. با شخصی در مسأله ای صحبت کردند و زمان طویلی درنگ نمود. سپس، از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد. من نیز از عقب او می‌رفتم، نزدیک مسجد حنّانه رسیدیم، مرا سرفه گرفت و نتوانستم خودداری کنم. چون صدای سرفه مرا شنید، متوجّه من شد و فرمود: آیا تو میر علّامی؟ عرض کردم: بلی! فرمود: این جا چه کار داری؟ گفتم: از وقتی داخل روضه مقدّسه شدید تا حال، با شما بودم. تو را به حقّ صاحب این قبر قسم می‌دهم هر آینه ماجرایی که امشب برایت اتّفاق افتاد، از اوّل تا آخر به من خبر بده! گفت: به شرطی خبر می‌دهم که مادامی که زنده ام، آن را به کسی نگویی. در این باب با او عهد و میثاق نمودم. مطمئن که شد، فرمود: بعضی از مسایل علمی بر من مشکل شد، در آن‌ها درمانده و در فکر بودم. ناگاه بر دلم افتاد که خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام می‌روم و آن‌ها را از او می‌پرسم؛ وقتی به روضه مقدّسه رسیدم، در به روی من گشوده شد؛ چنان که مشاهده نمودی. داخل شدم و به درگاه الهی تضرّع نمودم، برای این که آن حضرت جواب مسایل مرا بفرماید. در آن حال از قبر مطهّر صدایی شنیدم که به مسجد کوفه برو و آن‌ها را از قائم- عجّل اللّه فرجه- بپرس، زیرا او امام زمان تو است. پس نزد محراب آمدم، آن‌ها را از حضرت حجّة- عجّل اللّه فرجه- سؤال نموده، جواب شنیدم و الحال بر می‌گردم. 📚 عبقری حسان 🎁 به کانال مسیر خوشبختی بپیوندید👇👇👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @masirkhoshbakhti
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 داستانی زیبا از زندگی شیخ مرتضی زاهد 👌سید مهدی گفت : شما بی صاحب نیستید! 🎁 به کانال مسیر خوشبختی بپیوندید👇👇👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @masirkhoshbakhti
✍ وقتی سر مقدس امام حسین علیه السلام را به سوی شام می‌بردند، شبی در بین راه مهمان مردی از دانشمندان یهودی شدند. پس از می‌گساری در حال مستی گفتند: سر حسین علیه السلام نزد ماست آن را برای یزید می‌بریم. یهودی در خواست کرد سرحسین را به او نشان دهند. سر مبارک امام حسین علیه السلام را که درصندوق بود به او نشان دادند. یهودی نوری را که از سر در صندوق تابان بود، دید. سخت تحت تأثیر قرار گرفت و به مأموران گفت: سر مقدس را به عنوان امانت در اختیار من بگذارید. آنان پذیرفتند. یهودی در خلوت شب با سر حسین علیه السلام به گفتگو پرداخت و تمناکرد که نزد جد بزرگوارش ازاو شفاعت کند. سر مقدس حسین علیه السلام به سخن آمد و فرمود: شفاعت من برای کسانی است که پیروان محمد صلی الله علیه و آله باشد و تو از پیروان آن حضرت نیستی. یهودی در دل شب همه خویشان خود را جمع کرد و سر مقدس را در طشت با گلاب شست و با عطر، مشک و عنبر خوشبو نمود. سپس گفت: فرزندان و بستگان من! این، سر پسر محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر آخر زمان است. آنگاه خطاب به سر مقدس کرد و گفت: من جد بزرگوار تو را ندیدم به دست او مسلمان شوم. ای کاش تو زنده بودی و به دست تو مسلمان می‌شدم و در رکاب تو می‌جنگیدم. ای فرزند رسول خدا! اگر الان مسلمان شوم، مرا در قیامت شفاعت می‌کنی؟ سر مقدس امام حسین علیه السلام به اذن خداوند با بیان روشن سه مرتبه فرمود: اگر مسلمان شوی من تو را شفاعت خواهم کرد. مرد یهودی و بستگانش با دیدن این کرامت دین اسلام را پذیرفته همه مسلمان شدند. 📚 بحارالانوار، ج ۴۵، ص۱۷۲ 🎁 به کانال مسیر خوشبختی بپیوندید👇👇👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @masirkhoshbakhti
هدایت شده از مطلب تبلیغی
✳️ ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک شهروند کانادایی 👌 بسیار خواندنی👇👇👇 https://www.farsnews.ir/news/13920124000178/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B9-%D8%A8%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @tabligheslam
✍ مردی صالح و خیراندیش در بصره عطّاری می‌کرد، وی داستان عجیبی دارد که از زبان خودش خاطرنشان می‌گردد: عطّار می‌گوید: در مغازه نشسته بودم که دو نفر برای خرید سدر و کافور به در دکان من آمدند، از رفتار و سیمای آنان دریافتم که اهل بصره نیستند، از حال و دیار آنان پرسیدم، آنها کتمان کردند، من هر چه اصرار می‌نمودم آنان نیز اصرار به پاسخ ندادن می‌کردند. آخر الامر آن دو نفر را به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و (اهل بیت) علیهم السلام قسم دادم که خود را معرفی کنند، چون دیدند من دست بردار نیستم، گفتند: ما از ملازمان و چاکران درگاه حضرت ولی عصر حجّة بن الحسن العسکری - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف - هستیم، شخصی از نوکران آن درگاه باعظمت از دنیا رفته است، صاحب آن ناحیه ما را مأمور کرد که از تو سدر و کافور خریداری کنیم. فهمیدم که اینان از یاران آن حضرت هستند، بی اختیار به دست و پای آنها افتادم و تضرّع و زاری کردم که حتماً باید مرا به آن حضرت برسانید. یاران حضرت گفتند: مشرّف شدن به حضور آن سرور منوط به اجازه ایشان است! گفتم: مرا نزدیک آن حضرت ببرید، اگر اجازه داد، شرفیاب می‌شوم وگرنه برمی‌گردم، باز آنان از اقدام به این کار نیز خودداری کردند، ولی چون من با کمال پافشاری دست بردار نبودم، آن گاه به من رحم کرده و منّت گذاشتند و درخواست مرا اجابت نمودند. بسیار خوشحال شدم با شتاب تمام سدر و کافور را به آنها داده، درب مغازه را بستم و به دنبال آنها روانه شدم، تا به ساحل دریای عمان رسیدیم. آن دو نفر بدون احتیاج به کشتی روی آب روانه شدند، من ترسیدم که غرق شوم و حیران ایستادم، آنان متوجّه شدند و گفتند: مترس! خدا را به حضرت مهدی علیه السلام قسم بده که تو را حفظ کند سپس بسم الله گفته، رهسپار شو! من چنین کردم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبال آنها رفتم. در وسط‌های دریا بودیم، دیدم ابرها به هم درآمده و هوا صورت بارانی گرفت و شروع به باریدن کرد. اتّفاقاً من همان روز صابون پخته بودم و بر پشت بام مغازه به خاطر آن که به وسیله تابش آفتاب خشک شود، گذارده بودم، همین که باران را دیدم خیال صابونها را نمودم و پریشان خاطر شدم. به محض این خیال مادّی ناگهان پاهایم در آب فرو رفت و به کمک هنر شناوری خود را از غرق شدن حفظ کردم ولی از آنها جدا شدم، آن دو نفر به من توجّه کرده و مرا به آن حالت مشاهده نمودند، فوراً به عقب برگشته، دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از خاطره ای که به ذهنت خطور کرده توبه کن ، و بار دیگر خدا را به حضرت مهدی علیه السلام قسم ده تا تو را در آب حفظ کند، من نیز چنین کردم مثل اول روی آب با آنان رهسپار شدم، وقتی به ساحل رسیدیم، خیمه چادری را دیدم که همانند شجره طور نور از آن ساطع بود و آن فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود در میان همین سراپرده است. با هم به راه خود ادامه دادیم تا نزدیک چادر رسیدیم، یکی از همراهان پیشتر رفت تا برای من اجازه ورود بگیرد. طوری بود که صدای آن بزرگوار را می‌شنیدم، ولی وجود نازنینش را نمی دیدم، آن شخص درباره مشرّف شدن من از حضور مبارکش خواستار اجازه شد، شنیدن امام فرمود: «رُدُّوهُ فَإِنَّهُ رَجُلٌ صابُونِیٌّ؛ به او اجازه ندهید و او را در عِداد خدمه درگاه ملک پاسبان نشمرید، زیرا او مردی صابون دوست و مادّی است». یعنی او هنوز دل از تعلّقات دنیای دَنِی خالی نکرده و لیاقت حضور در این بارگاه را ندارد. عطّار ادامه می‌دهد: چون چنین شنیدم، ناامید گشتم و دندان طمع از دیدار آن حضرت کشیدم و دانستم وقتی ممکن است به زیارت آن جناب برسم که دلم را از آلودگی‌های مادّی و معنوی زدوده و صاف گردانم. 📚عبقری حسان 🎁 به کانال مسیر خوشبختی بپیوندید👇👇👇 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @masirkhoshbakhti