eitaa logo
مجتمعنا
647 دنبال‌کننده
135 عکس
20 ویدیو
17 فایل
برخی یادداشت ها و درس گفتارهای محمدرضا قائمی نیک در اینجا، به عنوان شخص حقیقی می نویسم @MRghaeminik
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت 21 تیرماه، روز عفاف و حجاب ایران، سرزمین زیستِ عفیفانه 1 از 3 1. ماجراهای حداقل دو سال گذشته به‌خوبی نشان می‌دهد که نهادهای مختلف جمهوری اسلامی، مخصوصاً نهادهای فرهنگیِ آن در حوزۀ حجاب، دچار کاستی‌های فراوانی هستند. جمهوری اسلامی از یک سو، به‌دلیل گره‌خوردنِ حجاب شرعی با احکام شریعت اسلام و پذیرفتنِ اسلامی سیاسی و آموزۀ امر به‌معروف و نهی از منکر و به‌تبع، قانونی‌بودنِ حجاب شرعی در ایران، نمی‌تواند از این حرام سیاسی و شرعی دست برداشته و تن به کنارگذاشتنِ قانون حجاب بدهد. اما از سوی دیگر، دستگاه‌ها و ایده‌های فرهنگیِ او به‌وضوح نتوانسته‌اند در مقابل بارِ سنگین فرهنگیِ بی‌حجابیِ معاصر غربی و اکنون، جهانی‌شده، مقاومت کنند. عرفی‌شدن و نرمالیزه‌شدن یا طبیعی‌انگاشتنِ این مسئله نیز نمی‌تواند مخصوصاً در درازمدت، تنش و چالش مسئله را مرتفع سازد، چه آنکه بدنۀ مذهبیِ جامعه، مخصوصاً در ایام محرم و صفر و ماه رمضان، نمی‌تواند این بدنۀ خاصِ بی‌حجاب یا شل‌حجاب را تاب بیاورد. https://eitaa.com/mojtamaona/440
ایران، سرزمین زیستِ عفیفانه 2 از 3 با این‌حال، تقید به حجاب شرعی و عدم تن‌دادن به بی‌حجابی یا شل‌حجابیِ معاصر، یک خواست صرفاً سیاسی متعلق به بخشی از جامعه نیست، بلکه عمق تاریخیِ خاص خود را داشته و تن‌دادن به جواز بی‌حجابی، نه تنها پاگذاشتنِ بر احکام شرعیِ اسلامی و نفیِ حکم شارع مقدس است، بلکه پا گذاشتنِ بر روی تمام زحمات، تلاش‌ها و همت‌هایی است که زنان و مردان ایرانی، حداقل پس از ورود اسلام به ایران (و بلکه قبل از آن)، بر سر این مهم نهاده‌اند. از این‌جهت تن دادن به این جواز، به‌معنای تغییر مسیر تاریخی و هویتی حداقل هزار سالۀ این مرزوبوم و تخریب ساخت‌های آن است. اما پرسش اساس این است که این ساختارهای هویتی که توانسته‌اند در این تاریخ طولانی، در مواجهه با بی‌شمار عناصر و مولفه‌های هویتی، تاب آورده و علیرغم تجربه‌های متعددِ جهانی، بر سر موازین خود بماند، چگونه شکل گرفته‌اند؟ 2. اگر از مباحث نظریِ دربارۀ هویت اسلامی-ایرانی چشم بپوشیم و بخواهیم مستقیماً به سراغ مصداق مورد بحث برویم، به‌نظر می‌رسد بررسی پوشش زنان ایرانی در طول تاریخ بتواند پاسخ اولیه‌ای به این پرسش بدهد. با مروری بر سبک‌های متنوع پوشش در ایران، مخصوصاً از دورۀ حضور اسلام به بعد، درمی‌یابیم که این پوشش‌ها علیرغم تنوعات و تکثرات بی‌شماری که از حیث تنوع رنگ، سبک‌های دوخت، تزئینات و نظایر آنها برخوردارند، اما دستکم در بخش قابل توجهی از آنها، مسئلۀ حفظ حدود شرعی حجاب، به‌عنوان عنصر مشترک لحاظ می‌شده است. به‌تعبیر دیگر، در این بررسی تاریخی با تنوع حیرت‌انگیزی از پوشاک زنانه‌‌ای روبرو می‌شویم که اگر نگوییم همگی، اما اغلبِ آنها به رعایت حدودِ شرعی مقید بوده و برای تامینِ سهل و آسان، طراحی شده‌اند. این تنوعات رنگ، طرح، سبک و نظایر آنها، فارغ از تامین حسِ زیبایی‌شناسانۀ انسان که عموماً در زن‌ها بیش از مردها فعال است، با عناصر هویتی اقوام و قومیت‌ها یا دیگر اجتماعات انسانی گره می‌خورده‌اند. زنی که از این پوشاک استفاده می‌کرده است، هم امکان فعلیت‌بخشیدن به قوۀ زیبایی‌شناسی خود را می‌یافته و هم احساس هویت، تشخص، ترقی و اعتمادبه‌نفس داشته است و در عین حال، با حدودِ شرعی حجاب، به حفظ عفت عمومی جامعه کمک می‌کرده است. 3. بی‌تردید در بی‌حجابیِ دورۀ معاصر که عمدتاً از دورۀ رضاخان و با اقدام قره‌العین آغاز شد، وجوه قابل توجهی از تهاجم فرهنگی، دسیسۀ دشمن یا حتی تلاش برای بهره‌گیری از این مسئله در قالب ایجاد تهدید امنیت ملی (مانند آنچه در سال 1401 رقم خورد)، قابل کتمان نیست؛ اما مسئلۀ این یادداشت، یافتنِ راهکاری برای مواجهه با این شرایط از حیث فرهنگی است. از این منظر، فارغ از وجوه مخاطرات جنسی و بی‌عفتی و بی‌اخلاقی یا نظایر آنها که دربارۀ بی‌حجابی قابل طرح است، اما حداقل در طرح رضاخانی برای کشف حجاب در ایران، دالِ اصلیِ گفتمان بی‌حجابی یا حتی بی‌عفتی، ایجاد حس ترقی و پیشرفت در سطح جهانی است. رضاخان در 1314، پس از سفر ترکیه، خطاب به محمود جم، چارچوب نظری‌اش برای اقدام برای کشف حجاب را چنین توصیف کرده است: «نزدیک دو سال است که این موضوع سخت فکر مرا به خود مشغول داشته است، خصوصاً از وقتی که به ترکیه رفتم و زن‌های آن‌ها را دیدم که «پیچه» و «حجاب» را دور انداخته و دوش به دوش مردهای‌شان در کارهای مملکت به آن‌ها کمک می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده است. اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است. درست حکم یک دمل را پیدا کرده که باید با احتیاط به آن نیشتر زد و از بینش برد». این چارچوب تحلیلی، پس از رضاخان در دورۀ پهلوی دوم، البته نه با باتوم و چماق، بلکه از طرق سازوکارهای فرهنگی، در جامعۀ ایران، نهادینه شد (جزئیات مختلفی از این سازوکارهای فرهنگی را می‌توانید در مقالات اشاره شده در ذیل، دنبال کنید). اما بهرحال دالِ اصلیِ گفتمانِ بی‌حجابیِ جامعۀ ایرانی، تلقیِ حجاب و رعایت حدودِ شرعی آن به‌عنوان عاملِ عقب‌ماندگی و ایجاد این باور در جامعۀ ایرانی بوده است که بی‌حجابی، بدن‌نمایی و مشخصاً عدول از حدود شرعی حجاب، نمادِ ترقی و پیشرفت و توسعه و به‌تبع، از حیث فردی، موجدِ حس اعتمادبه‌نفس و کمال است. https://eitaa.com/mojtamaona/441
ایران، سرزمین زیستِ عفیفانه 3 از 3 4. بنابراین ما در دورۀ معاصر، در ارتباط با مسئلۀ حجاب و عفاف، با دو الگو مواجه بوده‌ایم؛ الگویی که با حفظ تنوعات زیبایی‌شناختی و هویتی، هزاران‌سال، رعایت حدودِ شرعی حجاب و عفت عمومی را در تاروپودِ پوشاک زنانۀ زیبا و متنوع حفظ می‌کرده و در عینِ توجه به اقتضائات هویتی، حسِ اعتمادبه‌نفس، ترقی و تکامل انسانی، مخصوصاً متناسب با روحیات زنانه، گرفتارِ خروج از حدود شرعی و نفیِ عفت عمومی نمی‌شده است و در مقابل، با الگویِ رضاخانی مواجهیم که اساساً ترقی و پیشرفت را مساوی با تبعیت از الگویِ غربی پوشش زنانه و نفیِ حدود شرعی حجاب و عفت عمومی می‌دانسته است. 5. با این‌حال مسئلۀ اصلیِ این یادداشت، فقدان چنین تحلیلی از مسئلۀ حجاب شرعی و ترویج گفتمانی از حجاب است که عمدتاً امکان فعلیت‌یافتنِ عناصر هویتی و فرهنگی عمیق و غنیِ تاریخی ما را سلب کرده و به‌واسطۀ این غفلت، امکان بارورشدنِ الگویِ غربی پوشش را در ایران در سال‌های بعد از انقلاب فراهم کرده است. در زمانه‌ای که کمپانی‌های پوشاک غربیِ معاصر، با رعایت ظرافت‌های خاص زیبایی‌شناختیِ متاثر از فرهنگِ غربی، عناصر هویتیِ آن‌را در قالب طراحی‌های متکثر و محافظت از آن در قالب فرهنگ جهانیِ مُد و لباس، در سطح جهان می‌گسترانند و البته به‌واسطۀ آن، رعایت هرگونه حدودِ شرعی حجاب و عفت عمومی را از جامعۀ هدفِ خود، از جمله جامعۀ ایرانی می‌ستانند، سیاست‌های فرهنگیِ ما در جمهوری اسلامی با غفلتی عجیب از ضرورتِ رعایت ظرافیت‌های زیبایی‌شناسانه یا حضور عناصر فرهنگی در پوشاک که در ایران، سابقه‌ای هزاره‌ای دارد، دامنۀ مقاومت یا حتی مواجهۀ فعال ما را این موجه جهانی فراگیر به حداقل رسانده است. اکتفا به یک نوع پوشاکِ اجتماعی زنانه که به‌شکل حداقلی امکان ظهور و بروز عناصر هویتی و زیبایی‌شناسانه را فراهم می‌کند، نه تنها در تضاد با عناصر هویتی و تاریخیِ جامعۀ ایرانی بوده و باعث اضمحلال و نسیانِ هویتیِ ما شده است، بلکه قدرت ما برای مواجهه با فرهنگِ جهانی مد و لباس و تعریف پوشاکِ عفیفانۀ ایرانی را به‌حداقل رسانده است. عمدۀ تبلیغات فرهنگیِ ما در دهه‌های اخیرِ پس از انقلاب اسلامی دربارۀ حجاب، پرترۀ صدف-مروارید با عکسی از بانوی محجبه با چادری مشکی بوده است، در حالی‌که پرترۀ بی‌حجابی، تنوعی از عناصر زیبایی‌شناسانه و گستر‌ه‌ای از مولفه‌های فرهنگی را در تبلیغات خود پوشش داده است؛ این درحالی است که مطابق قانونِ اساسی، قانون حجاب، ناظر به رعایتِ حدود شرعی و ارتکاب محرمات ناشی از آن است که از قضا در اغلب پوشش‌های سنتیِ ایرانی، با لحاظ همۀ تنوعات فرهنگی و زیبایی‌شناسانه، رعایت می‌شده است. https://eitaa.com/mojtamaona/442
بعضی از مقالات مربوط به سیاست های فرهنگی ناظر به بی حجابی در دورۀ پهلوی دوم
گنبد گرمایی تا یکشنبه بر روی ایران است. در مصرف برق، صرفه جویی کنیم.
مجتمعنا
از عاشورای ابراهیم خلیل تا عاشورای لایف‌استایل جامعه‌شناسِ ایرانی تاملی در مضیقات درکِ جامعه‌شناختیِ جامعه‌شناسان ایرانی از پدیده‌های اجتماعی دینی [1 از 5] 1. «جامعه‌شناسی دین از بررسی ماهیت ادیان و مباحث کلامی رهاست و به دین به‌مثابه پدیدۀ اجتماعی می‌نگرد و رابطۀ جامعه و دین را بررسی می‌کند». این عبارت عمادالدین باقی در «درآمد» کتاب «جامعه‌شناسی امر دینی در ایران معاصر» که توسط انتشارات سرو و به کوشش گروه جامعه شناسی دین انجمن جامعه شناسی ایران منتشر شده است، بیانگر موضعِ اصلیِ بخشی از جامعه‌شناسان دین در ایران است. با این‌حال این عبارت بیانگر آن است که قلمرو جامعه و بعضاً فرهنگ، به دلیل گسست از قلمرو ماهیات ادیان و مباحث کلامی، قلمرویی «سکولار»‌اند. پیشفرضِ تاریخیِ امکان امر سکولار را می‌توان به شک دکارتی برگرداند که در آن، با شکِ در هستیِ امور، قلمرویی برای انسان باز می‌شود که گویا می‌تواند از این قلمرو، نسبت به تمام امور هستی و در رأس آنها، خداوند یا حتی نفسِ انسان، به قضاوت بنشیند و نوعِ هستیِ آن‌را تعیین کند. این قلمرو که در اصطلاح تخصصی مشهور به قلمرو «سوژۀ» دکارتی شده است، همان قلمرویی است که بعدها در نزد جامعه‌شناسان، عمومیت یافته و به‌مثابه «جامعه» تعریف می‌شود. قلمرویی که مطابق توضیح دقیق دورکیم از آن، جایگزین نقش خدا در توضیح ادیان الهی می‌گردد. اگر ادیان الهی، به موضوع خداوند یا به‌تعبیر فلسفی، واجب‌الوجود بالذات به‌مثابه قلمرو بدیهی نظر داشتند، این نقش در جامعه‌شناسی به جامعه سپرده می‌شود و به تعبیرِ دورکیم، جامعه، همان خداوند و قلمروِ خودتوضیح‌دهنده یا غیر وابسته (sui generis) است. این رویکرد که در قرن نوزدهم در میان رشته‌های دیگری از جمله روانکاوی (با تاکید بر کتاب توتم و تابو فروید) یا انسان‌شناسی (شاخۀ زرینِ جورج فریزر) نیز دنبال شده است، قلمروهای حیاتِ انسان مدرن که با علوم مدرن توضیح داده می‌شوند (ضمیر ناخودآگاه، فرهنگ‌های این‌دنیایی، جامعه و نظایر آنها) را به‌مثابه حقایق ازلی و غیرقابل پرسش مفروض گرفته و ادیان را در ترازوی آنها به سنجه می‌گذارد. روان‌شناسی دین، جامعه‌شناسی دین، انسان‌شناسی دین و نظایر آنها قلمروهایی هستند که با پیروی از انفکاک دکارتی از هستی، مدعی قضاوت دربارۀ ادیان الهی و موضوعات الاهیاتی می‌شوند و البته امکان تعریف تنوعی از ادیان الهی یا غیر الهی را بر پایۀ این قلمروهای جدیدالتاسیسِ بشری می‌یابند. 2. از حیث روش‌شناختی، پدیدارشناسی به‌خوبی این رویکردها را توضیح می‌دهد. پدیدارشناسی همانطور که می‌دانیم از سرآغاز دکارت و تاملات او، به‌نحوی جایگزین فلسفه به‌مثابه علم به هستیِ امور می‌شود. با تقید به پدیدارشناسی، فلسفه به‌مثابه علم به هستیِ امور با پدیدارشناسی جایگزین می‌شود و انسان، مقید و محدود به شناختِ پدیدارهای فردی یا جمعی می‌گردد. با نظر به اینکه واقعیت‌های پدیداری اساساً محدود و مقید به هستیِ انسان‌ها است، تقید به پدیدارشناسی در حقیقت به‌معنای محرومیت انسان از علم متعالی الهی است. ما در پدیدارشناسی، به دلیل انقطاع از هستیِ ماقبل پدیداری، اساساً علم به هستیِ ماقبل پدیداری را هم اپوخه کرده و به تعلیق می‌بریم و هستیِ ثانویه (Second reality) را از خلالِ فرافکنیِ سوبژکیتو ذهنیِ خودمان (فی‌المثل در دکارت یا کانت) یا از طریق بیناذهنیت جمعی (فی‌المثل در هوسرل)، برساخت (Construct) می‌کنیم. از این‌جهت اساساً متنِ کتاب مقدس (خواه انجیل و خواه قرآن) نیز برساختی در کنار دیگر متن‌های بشری مانند رمان یا داستان است و اساساً بحث بر سر قدم یا حدوث قرآن بلاموضوع خواهد شد، زیرا قرآن نمی‌تواند متنی غیر پدیداری و بیرون از فرهنگ و جامعه و تاریخ بشری تحلیل شود. https://eitaa.com/mojtamaona/451