eitaa logo
موکب الامام حضرت حجة بن الحسن (علیه السلام تکاب)
270 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
218 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💝🌿💝 از عارفی پرسیدند... از کجا بفهمیم در غفلتیم یا نه ؟‼️ او جواب داد ؛ ✨️ اگر برای زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی برمی داری و به آن حضرت کمک میکنی بدان که بیداری؛ و الا اگر هم باشی در خواب غفلتی! ❌ 📚 کیست مرا یاری کند؟ من مهدی صاحب الزمانم
بسم الله الرحمن الرحیم اشخاصی که برای سحری یا نماز و... بیدار نمیشن یا سخت بیدار میشن، قبل خواب آیه آخر سوره‌ی کهف بخوانند. کهف: 110 ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.﴾ 💙امام صادق علیه‌السلام: 🌿«هر کس هنگام خواب، آیه‌ی آخر سوره‌ی کهف را بخواند، در هر ساعتی که بخواهد بیدار می‌شود.»🌿 ⚘«مَا مِنْ أَحَدٍ يَقْرَأُ آخِرَ اَلْكَهْفِ عِنْدَ اَلنَّوْمِ إِلاَّ تَيَقَّظَ فِي اَلسَّاعَةِ اَلَّتِي يُرِيدُ.»⚘ 📚الکافي ج 2، ص 540/من لا يحضره الفقيه ج 1، ص 471/تهذيب الأحکام ج 2، ص 175/فلاح السائل ج 1، ص 287/مکارم الأخلاق ج 1، ص 291/بحار الأنوار ج 73، ص 216 @kanoontakab
هدایت شده از حقیقت شیعه
2.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽من خدا را در خواب دیدم! 👈 دیدن خدا در یکی از خنده دارترین اتفاقات غیر منطقی است که در جای خود به آن خواهیم پرداخت. هر کدام از علمای چهار مذهب اهل سنت معتقدند که تنها مذهب آنان بر حق است و سه مذهب دیگر آنان بر حق نیست. این ادعا در حالی بیان می شود که دیدن خدا و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را در خواب خود، یکی از علل اصلی بر حق بودن مذهبشان می‌دانند. اما یک سوال! چرا خدای متعال هربار یکی از مذاهب را تایید کرده و همچنین چرا تایید خدا با رسولش متفاوت است؟! 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حقیقت شيعه 🆔 @hagigatshia14
هدایت شده از علامه طباطبایی ره
✅ ماجرای علامه طباطبایی و سوال از امام حسین (علیه‌السلام) همسر شهید مطهری: حدود يک هفته به شهادت ايشان، مرحوم علامه طباطبايي يک روز صبح ساعت 9، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشي را برداشتند. علامه فرموده بودند که ديشب (ع) را در خواب ديدم و از حضرت سؤال کردم که حال آقاي مطهري چطور است؟ ايشان تبسمي کردند و فرمودند: آقاي مطهري از دوستان ماست. (ما علامه را به نام حاج آقا صدا مي‌کرديم.) پس از اتمام مکالمه، من از ايشان سؤال کردم که حاج آقا چه فرمودند؟ پس از اصرار زياد من، خواب علامه را براي ما تعريف کردند. با اينکه شهيد مطهري هنوز در قيد حيات بودند، علامه در خواب حال ايشان را از امام حسين(ع) سؤال کرده بودند و ما بعدها فهميديم که اين بشارتي براي شهادت ايشان بوده است[1]. 📚 روزنامه کیهان، 25 اردیبهشت ۱۳۸۱ ____ 🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇 https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
📜 وقتی پیرمرد یهودی در قیامت به‌خاطر حق‌الناس آشیخ علی زاهد را بازخواست کرد! 🔻مرحوم آیت‌الله یکی از بزرگان بود، ایشان از شاگردان مرحوم آیت‌الله بود، جایگاهی که ایشان در میان علمای نجف داشت، مانند جایگاه مرحوم در بین علمای بود، علمای نجف در نمازهای جماعت ایشان حاضر می‌شدند و با افتخار به ایشان اقتدا می‌کردند. 🔹یک از به زیارت (ع) در نجف مشرف شد، در نجف پول او را دزدیدند، دست این تاجر که از افراد آبرومند بود، خالی شد، حیران مانده بود که چه کند، خجالت می‌کشید موضوع را به کسی بگوید، وقتی به حرم مشرف شد با امیرالمؤمنین (ع) درددل کرد که آقا! من زائر شما هستم، آبرویم را حفظ کن، من نمی‌توانم برای پول به کسی رو بیندازم. 🔸شب وقتی خوابید، در خوابش امیرالمؤمنین (ع) را دید، حضرت به ایشان فرمود فردا ظهر به مسجد آشیخ علی زاهد برو و پولت را از او بگیر، این تاجر از خواب بیدار شد و چون اصلاً چنین اسمی به گوشش نخورده بود، از اطرافیان پرسید که شیخ علی زاهد کیست؟ به او گفتند ایشان از علمای نجف است، رفت و مسجد ایشان را پیدا کرد، اما خجالت کشید ماجرا را برایشان تعریف کند. ▫️باز هم به حرم امیرالمؤمنین (ع) رفت و درخواستش را به حضرت گفت، شب دوم نیز همان خواب را دید و حضرت به او فرمود برو پولت را از شیخ علی زاهد بگیر، باز هم از خواب بیدار شد و به رفت و باز خجالت کشید ماجرا را برای شیخ علی زاهد تعریف کند. 🔻روز بعد باز هم به حرم رفت و شب مجددا همان خواب شب‌های گذشته را دید، دیگر مطمئن شد که باید به محضر شیخ علی زاهد برود و حرفش را بزند، پس از نماز جماعت وقتی اطراف شیخ علی زاهد خلوت شد، نزد او رفت و داستان را تعریف کرد، شیخ علی زاهد به او گفت برو فردا بیا. 🔹 تاجر رفت و فردا آمد، فردا بین‌الصلاتین مرحوم آشیخ علی زاهد رو به نمازگزاران کرد و از اهمیت گفت، سپس گفت ای مردم می‌خواهم حکایتی از خودم برایتان تعریف کنم، من بیست سال قبل به مشرف شده بودم، در آنجا کفشم خراب شد و نیاز به تعمیر داشت، سراغ کفاشی را گرفتم، یک مغازه‌ای را به من نشان دادند که یک در آن کفاشی می‌کرد. رفتم و کفشم را دادم و برایم تعمیر کرد، وقتی خواستم حساب کنم درشت دادم و او پول خرد نداشت که بقیه پولم را به من برگرداند و به من گفت برو پولت را خرد کن و بعدا برایم بیاور، من رفتم و فردا پولم را خرد کردم و گفتم بروم آن کفاش را بدهم. 🔸به رفتم و دیدم کرکره مغازه پایین است، از همسایه‌ها پرسیدم این پیرمرد چه ساعتی مغازه‌اش را باز می‌کند؟ گفتند او دیشب از دنیا رفته است، با خودم گفتم حالا چه کنم؟ به ذهنم رسید پول را از زیر کرکره به داخل مغازه بیندازم تا ورثه آن را بردارند، همین کار را کردم. ▫️شب در دیدم که به پا شده و به حساب و کتاب ما رسیدگی کردند و من در مجموع اهل شدم، دو را مأمور کردند تا مرا به بهشت ببرند، با خوشحالی داشتم به سمت بهشت می‌رفتم، یک مرتبه دیدم یک آدمی که سرتاپایش است، از روبرو به سمت من می‌آید، ترس وجود مرا فرا گرفت. 🔻وقتی این مرد به من نزدیک شد، گفت آشیخ علی زاهد کجا می‌روی؟ گفتم به بهشت می‌روم، گفت مرا می‌شناسی؟ گفتم نه، گفت من همان پیرمرد یهودی هستم که به من بدهکار بودی، پولت به دست من نرسید، گفتم حالا چکار کنم، من که اینجا پولی ندارم، گفت پول می‌خواهم چکار؟ گفتم حالا چه کنم؟ 🔹گفت باید اجازه بدهی من دستم را به سینه تو بزنم تا قدری از حرارت و آتش من کاسته شود، گفتم نه من تحمل ندارم، خلاصه قدری با هم بحث کردیم و نهایتا راضی شدم به اینکه او نوک انگشتش را به سینه من بزند تا قدری از آتش او به من منتقل شود و دست از سرم بردارد. 🔸به محض اینکه او انگشتش را به سینه من زد، من از سوز آتش فریاد کشیدم و از خواب بیدار شدم، دیدم سینه‌ام واقعا می‌سوزد، پیراهنم را کنار زدم و دیدم زخم سوختگی روی سینه‌ام هست؛ بیست سال است که این زخم روی سینه من مانده و خوب نشده است، این حکایت من است، پولی را که باید به می‌رساندم کوتاهی کردم و از کرکره مغازه به داخل انداختم و این بلا بر سرم آمد. ▫️آشیخ علی زاهد سپس به مردم گفت این تاجری که امروز در جمع ماست، می‌گوید کیسه پولش را در نجف دزدیده‌اند و درمانده شده است، اگر کسی که پول ایشان را دزدیده، در جمع ماست، خطاب به او می‌گویم که پول را به صاحبش برسان، حق دیگران را ضایع نکن. 🔻آشیخ علی زاهد این را گفت و نماز عصر را خواند، بعد که جمعیت متفرق شدند، یک آقایی این تاجر را به کناری کشید و کیسه پولی را در دستش گذاشت و گفت پولت را بگیر. 📝 | ۲۷ مردادماه ۱۴۰۴ ✅ https://eitaa.com/mokeb_javanan_takab