🌱🌱🌱
📚ماجرای ملاقات عبد فرار و جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) از زبان یکی از شاگردانشان👇👇👇
🌱🌱🌱
در نجف شروری بود به نام «عبد فرّار» یعنی بنده فراری، که نجفی ها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او میترسیدند.
روزی، آخوند ملاحسینقلی همدانی در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود که عبدفرّار از مقابلش گذشت.
رسم بر این بود که چون همه از او میترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام میگذاشتند، اما ملا حسینقلی ابداً به او محل نگذاشت.
عبد فرّار که متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چرا به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمی شناسی؟!
لبهایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شربه پا می شود.
آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟
عبد فرّار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرّار هستم، باید به من احترام بگذاری!»
آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!»
– چه چیز عجیب است؟
آخوند با چشمهای نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرّار می گویند؟
اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ (آیا از خدا فرار کردهای یا از رسول؟)
ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم برسر عبد فرّار، همان.
ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد.
موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند.
همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه میرسید و من را کتک می زد، انگار معجزه ای شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد.
از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار میزد و مدام با خود میگفت : اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟
تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نمازخواند تا بیهوش شد.
صبح به سراغش رفتم و دیدم با چهره ای پرنور جان داده است.» من و دیگر شاگردان از این رخداد بی خبر بودیم، اما اول صبح، آخوند گفت: «امروز برویم منزل یکی از اولیای خدا که وفات کرده و ما را به سمت خانه عبد فرّار برد.
این اثر نفس قدسی ملاحسینقلی همدانی بود که بارها مشاهده اش کرده بودیم.
✅بریده ای از کتاب #کهکشان_نیستی
براساس زندگینامه #آیتالله_قاضی
#کتابخوانی
🪴"مختصر و مفید"🪴
https://eitaa.com/joinchat/2462712284Cf36ad15536