eitaa logo
✍"مختصر و مفید"📝
1.4هزار دنبال‌کننده
803 عکس
840 ویدیو
13 فایل
✨ ﷽ ✨ پیامبراسلامﷺ : بهترين سخن، آن است كه قابل فهم و روشن و كوتاه باشد و خستگى نياورد🤩 😍 در اینجا شما شاهد👈کلیپــ💻های جذاب و دیدنی👀شنیدنی و نکات طــــ🥇لایی خواهید بود👌 🟢 به کانال خودتون خوش اومدید🤗 👇ارتباط با مدیر 👇 💌 @etrehoseyni 💌
مشاهده در ایتا
دانلود
هستی ام! امام، با دست های لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان علی می سترد و با او نجوا می کرد: -تو! تو پسرم! رفتی و از غم های دنیا رها شدی و پدرت را تنها و بی یاور گذاشتی. و بعد خم شد و من گمان کردم به یافتن گوهری. و خم شد و من گمان کردم به بوییدن گلی. و خم شد و من گمان کردم به،بوسیدن طفل نوزادی. و خم شد و من به چشم خودم دیدم که لب بر لب علی گذاشت و شروع کرد به مکیدن لب ها و دندان های او و دیدم که شانه های او چون ستون های استوار جهان تکان می خورد و می رود که زلزله ای آفرینش را درهم بریزد. و با گوش های خودم از میان گریه هایش شنیدم که : -دنیا پس از تو نباشد، بعد از تو خاک بر سر دنیا! 😭🖤😭🥀😭🖤😭🥀😭 📖فرازی از کتاب "پدر، عشق و پسر" نوشته سید مهدی شجاعی با "مختصر و مفید" همراه باشید👇👇👇 ╰━━⊰▪️▪️🥀▪️▪️⊱━━ @mokhtasarVmofid ╰━━⊰▪️▪️🥀▪️▪️ ⊱━━
🤲🥀🖤 -دمی دیگر همگی به دستهای با کفایت عباس، سیراب می شوید. -تاب بیاورید تا عمو برایتان آب بیاورد. -عمو اگرچه مشک را برده است اما بعید نیست که فرات را بیاورد. -دشمن؟! دشمن از شنیدن نام ابوفاضل می گریزد، چه رسد به دیدن سایه اش ، چه رسد به شنیدن صدای پای اسبش. گویی که دلهای نازک همه ی کودکان، به ضریح دستهای ابوالفضل، گره خورده است. عباس اکنون فقط یک عمو نیست، یک سوار با مشک آب نیست، تنها امید زندگی است، تنها روزنه حیات و تنها بهانه زیستن است. امیدی است که محقق خواهد شد، روزنه ای است که گشوده خواهد ماند، و بهانه ای است که به دست خواهد آمد. 😭🖤😭🥀😭🖤😭🥀😭 📖فرازی از کتاب "سقای آب و اَدب"✋ نوشته سید مهدی شجاعی 💔کلمات کتاب خودش یک روضه مکتوبه یا ساقی العطاشی کربلا🏴 با "مختصر و مفید" همراه باشید👇👇👇 ╰━━⊰▪️▪️🥀▪️▪️⊱━━ @mokhtasarVmofid ╰━━⊰▪️▪️🥀▪️▪️ ⊱━━
💫حق نماز 📿 اما حق نماز...🌼 پس بدان که حضور در محضر خداوند است و تو در برابر خدا ایستاده ای🕋 پس وقتی این را دانستی، شایسته است در این محضر مانند ذلیلِ نگرانی که امیدوارانه، رغبت نزدیک شدن به مولا دارد، با مسکنت و بیچارگی ایستاده محضرش را بزرگ بداری؛🙇‍♂ و با آرامش جسم و جان و توجه کامل به معبود، تواضع نموده آزادیت را از بار خطاها و گناهانی که به بندت کشیده و بسوی هلاکت برده است، تقاضا کنی و نیرویی نیست مگر به سبب خدا🤲🌸 📖فرازی از رساله حقوق امام سجاد علیه السلام 📿📿📿📿 ╰━━⊰▪️▪️🥀▪️▪️⊱━━ @mokhtasarVmofid ╰━━⊰▪️▪️🥀▪️▪️ ⊱━━
🌱🌱🌱 📚ماجرای ملاقات عبد فرار و جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) از زبان یکی از شاگردانشان👇👇👇 🌱🌱🌱 در نجف شروری بود به نام «عبد فرّار» یعنی بنده فراری، که نجفی ها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او میترسیدند. روزی، آخوند ملاحسینقلی همدانی در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود که عبدفرّار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او می‌ترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام می‌گذاشتند، اما ملا حسینقلی ابداً به او محل نگذاشت. عبد فرّار که متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چرا به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمی شناسی؟! لب‌هایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شربه پا می شود. آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟ عبد فرّار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرّار هستم، باید به من احترام بگذاری!» آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!» – چه چیز عجیب است؟ آخوند با چشمهای نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرّار می گویند؟ اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ (آیا از خدا فرار کرده‌ای یا از رسول؟) ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم برسر عبد فرّار، همان. ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد. موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند. همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه می‌رسید و من را کتک می زد، انگار معجزه ای شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد. از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار میزد و مدام با خود میگفت : اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نمازخواند تا بیهوش شد. صبح به سراغش رفتم و دیدم با چهره ای پرنور جان داده است.» من و دیگر شاگردان از این رخداد بی خبر بودیم، اما اول صبح، آخوند گفت: «امروز برویم منزل یکی از اولیای خدا که وفات کرده و ما را به سمت خانه عبد فرّار برد. این اثر نفس قدسی ملاحسینقلی همدانی بود که بارها مشاهده اش کرده بودیم. ✅بریده ای از کتاب براساس زندگینامه 🪴"مختصر و مفید"🪴 https://eitaa.com/joinchat/2462712284Cf36ad15536
رسول گرامی اسلام(ص) می‌فرمایند: انسان تا هنگامی که نمازهای پنجگانه اش را سر وقت میخواند، شیطان از او می ترسد (و نمیتواند او را وسوسه کند) اما زمانی که نمازش را ضایع کرد (و اول وقت نخواند) بر او جرئت پیدا می کند و او را در گناهان بزرگ وارد می‌کند. 📿 ✅بریده ای از کتاب👇 ✍به قلم 🪴"مختصر و مفید"🪴 https://eitaa.com/joinchat/2462712284Cf36ad15536
🕊شهیدانه🕊 همیشه آیه "وجعلنا" را زمزمه می‌کرد. یکبار گفتم : آقا ابرام! این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است، اینجا که دشمن نیست❗️ ابراهیم نگاه معنی داری کرد و گفت : دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد⁉️ 📚بریده ای از کتاب خاطرات 🪴"مختصر و مفید"🪴 https://eitaa.com/joinchat/2462712284Cf36ad15536
📚بریده ای از کتاب 🌏ارض قبه ی بیضا (از زبان سرزمین نجف)👇 من در میانه ی تمامی تکوّنات و تعیّنات، سرزمینِ حرم مطهر مولی الموحدین علی علیه السلام قرار گرفتم. از زمان آدم که جسم پدرِ تمام بنی بشر را در آغوش گرفتم، تاکنون، شاهد انسان هایی بوده ام که بر پیکره ام زیسته اند. پس از طوفان نوح و پاک شدن سراسر زمین، شاهد آرمیدن او در کنار آدم و ادراک وجود پدرِ دوم بشریت در دامن خویش بودم. از زمان نوح تا سالیانی دراز در گمنامی به سر بردم تا عاقبت، جسم پاک پدرِ روحانیِ خلقت مولی الموحدین علی علیه السلام، حیات بخش مملکت هستی ام شد؛ شهره آفاق شدم و به برکت وجود این گوهر لایزالی، از سراسر هستی مردمانی از طایفه انس و جن و ملائکه و ارواح مومنان نزد من می آیند و با تمام وجود، قدم های آنان را بر گُرده ام حس کرده ام. سال ها شاهد گفت و گوها، غم ها، شادی ها، شلوغی ها و خلوت های این حرم بودم. مباحثه ی طلبه ها، اقامه ی جماعت ها، دسته های عزا و جشن ها بوده ام و طعم اشک های فراق و آه های سوزناک مشتاقان بقیه الله را چشیده ام. اللهم ارزقنا زیارت امیرالمومنین ع😭🥀🤲 🪴"مختصر و مفید"🪴 https://eitaa.com/joinchat/2462712284Cf36ad15536
☘اضطرابی که هر روز چشمانش سرورم محمد را بدرقه می کرد و نم اشکی که بعد از خداحافظی با او، هر سحرگاه بر چشمش می نشست که مبادا کفار و مشرکین صدمه ای بر پیامبر و ولی اش وارد آورند، توان و توشه اش را به تحلیل می برد و البته لبخند محمد که با نورانیت و صفا و آرامش به او دلداری می داد­ که خدیجه جان خدا با ماست، ­تسلی بخش بود ... 📚کتاب "قصه پسرخوانده" به قلم دکتر اعظم رحمت آبادی🌸 به مناسبت دهم ربیع الاول ص و س 🪴"مختصر و مفید"🪴 https://eitaa.com/mokhtasarVmofid